سلام‌ روزتون بخیر
ممنون از زحماتی که میکشید سپاس

بنده متولد۶۸ همسرم هم یک سال از بنده بزرگن هردو فرهنگی هسنیم‌وتحصیلات بالایی داریم..از نظر اخلاقی و شخصیتی باهم مشکلی نداریم همدیگر رو از صمیم قلب دوست داریم..ولی طی این دوسال که باهم بودیم هر ماه یه سوژه از خانواده ایشون مطرح شده وکار همیشه به دعوا و قهر و گریه بنده کشیده شده….ولی همیشه سعی کردم خانوادشون متوجه نشن که ناراختم ازشون…کمی فاصله رو گذاشتم تا حرمت ها حفظ شه ولی اینبار با بازی های دیگه وارد شدن وکار رو محکمتر کردن‌.قبلا ذره بین بوذن وهمه چیز رو کش میدادن الان دروغ روهم بهش اضافه کردن یه کلمه رو هزار جور عوض میکنن ویا دم درم جادو میریزن و…..معلوم هم نیست کیست وبه چه منظور میکنه.باور نداریم ولی از نظر روحی و روانی بهم میزنه مارو….داغون میشیم‌‌
بعد این کارها چون یه جا زندگی میکردیم خونه رو عوض کردیم دراین حین که داشنبم جدا میشدیم کارهاشون رو بالا بردن چندین دروغ درمورد من گفتن‌.‌‌…حرفهای خاله زنکی وبچگانه…مثلا سپیده مارو میبینه سلام نمیکنه و….درحالیکه همسرم شاهده همچین چیزی نیست …خلاصه…الان جدا شدیم واومدیم خونه خودمون…‌‌

الان شوهرم خودش شروع کرده…از این بابت زجر میکشم..بعد این اتفاقات گفتم با اونا رفت وامد نمیکنم…و خودت برو بیا….ولی منو قاطی نکن.‌‌ایشون پا رو کردن تویه کفش که نه باید باهاشون برعکس صمیمی شی و زبون بریزی تا کم مشکل ایجاد کنن…بقران دارم میترکم….من الان از اونا هم وحشت دارم هم دلم شکسته چطورررررر کنم….چطور برم یشینم سر سفرشون؟؟؟؟؟؟همسرم هم منو با خانوادم تهدید میکنه این اخر نامردیه…..
دبگه کاری کردن میخام طلاق بگیرم…خواهشا کمکم کنید چی کنمممم‌….