سلام فاطمه هستم ۳۷ سالمه شوهرم ۴۶ ساله و ۱۲ سال ازدواج کردم و حاصلش دو تا دختر ۱۲ ساله و ۴ ساله متاسفانه ازشوهرم اصلا راضی نیستم ازدواجم که خیلی سنتی و بدون شناخت بود و اینکه اون هیچ تلاشی برای زندگیش نمیکنه از نظر اون اینکه اجار و بده و یه چیزی واسه خوردن باشه شاهکار کرده اما من ارزوهام و خواسته هام بیشتراز این چیزاست اینکه بفهمه زن به چی احتیاج داره و من و بچه ها نیاز به تفریح داریم تلاش نمیکنه واسه کار بهترمن خودم کار میکنم و تمام احتیاجات زندگیم وحتی دخترام رو مهیا میکنم تمام وسایل خونمون رو خودم خریدم چون می خوام اسایش داشته باشم اما متاسفانه شوهرم عادت کرده و دنبال تلاش بیشتر نیست منم احساس پوچی میکنم انگار مثل دو تا هم خونه هستیم خسته شدم تو مسایل جنسی هم زیاد حوصلش رو ندارم نسبت بهش سرد شدم الانم که چون دخترم صرع داره و تو خواب اینجوری شد از ترس می خوابونمش پیش خودم رابطمون سرد تر هم شده من حتی نمیتونم دخترم که بزرگ شده تو خونه تنها بزارم و دنبال کاهای شخصیم برم و یکم برای خودم باشم خسته و افسردم واین و بگم حسابدار بردارم هستم و تو خونه کاراشون و انحام میدم اونم با چندرغاز نمیتونم پیشرفت کنم بخاطر اینکه دخترم و نمیتونم خونه تنها بزارم من ادمیم که دنبال زندگی ثابت نیستم دوست دارم تلاش کنم و بهتر و بهتر بشم و زندگی بهتری و واسه خودم و دخترا مهیا کنم اما شوهرم که این وظایف و داره تو فکر نیست حتی پول پیش خونه مال بابام هستش متاسفانه یا سر کار یا خوابه کل رابطه ما یه نهار با هم بخوریم هستش نمیدونم باید چیکار کنم تو رو خدا راهنماییم کنید