سلام. من دختر 23ساله هستم که حدود 5سال و نیمه که با یه اقایی در ارتباطم. از روز اول قرار بر اشنایی برای ازدواج بود اما به دلیل مشکلاتی که وجود داشت ایشون حتی موضوع رو با خانوادشون مطرح نکردند و با وجود خواهش های من میگفت که خونوادشو خوب میشناسه که حمایتش نمیکنن چون مشکلات زیادی هست. توی این مدت من به شدت بهشون وابسته شدم طوریکه همیشه وحشت و اضطراب طرد شدن و از دست دادنشو داشتم به حدی که درمورد شغل پدرم نتونستم واقعیت رو بگم و شغل قبلی پدرم رو بهشون گفته بودم. حدودا یکسال قبل که متوجه دروغ و اشتباه من شدن خیلی جدی برخورد کردنو با تمام اصرار و معذرت خاهی که کردم منو ترک کردن. من 4ماه تمام سعیمو کردم که فراموششون کنم اما نتونستم و به دیدنشون رفتم و بخاطر اصرارای بیش از حد من دوباره رابطمون شروع شد اما هیچی مثل قبل نیست. با اینکه الان خیلی مهربونه و میگه که تمام فکرای من استباهه و منو دوست داره و منطقی برخورد میکنه اما من به شدت حس سرشکستگی دارم و فک میکنم رابطه یکطرفست. براشم دلایلی دارم مثل اینکه از پارسال حتی یکبارم نشده که دست منو بگیره یا ی جمله محبت امیز بگه یا مثلا وقتی مدتی همو نبینیم بگه که دلم برات تنگ میشه به جاش میپرسه که اگه دلت تنگ شده تا حرف بزنیم. درحالیکه قبل از این ماجرا رابطمون خیلی نزدیک و صمیمی بود.
در این مورد که باهاش حرف میزنم خیلی قاطعانه میگه که من اشتباه میکنم و منو دوست داره فقط دیگه مثل قبل نیست و یکم تغییرات رفتاری داشته که طبیعیه.
من واقعا گیج شدم.نمیدونم باید چیکار کنم هربار که میخام تمومش کنم هم از تنهایی و دوری وحشت میکنم هم شک میکنم که شاید حق با اونه و اشتباه احساس میکنم. خاهش میکنم کمکم کنید