سلام. سوالم درباره دایی و زنداییم هست. زندایی ما قبل از دایی ما 10سال متاهل بوده، جدا شده.در سن 27سالگی با دایی 40ساله ما ازدواج کرد. 12سال است با دایی من زندگی میکند. 2دختر 11ساله و 6ساله دارند. 3سال پیش با خوردن قرصهای زیاد آنتی هیستامین و… خودکشی کرد و دلیلش را وضعیت آشفته خانواده خود مطرح کرد. در آن زمان یکی از برادرهایش در یک درگیری (خواسته یا ناخواسته) مرتکب قتل شد و از ایران فرار کرد. خواهر زنداییم هم سال بعد یا 2سال بعدش از همسرش جدا شد،به دلیل ازدواج در سن کم و ناسازگاریهایی که با شوهرش داشت و البته افسردگی هم داشت و و دارو مصرف میکرد.با مراجعه به جادوگر و رمال تصمیم به جدایی گرفت.2فرزند پسر 16 و 10ساله داشت. پدر زنداییم هم گویا آدم قمارباز و اهل کتک زدن زن و بچه بوده. که چند سال پیش بر اثر بیماری فوت شد. یکی از برادرهاش هم در سن جوانی گفتند که بخاطر نرسیدن به معشوقه اش از خانه رفت و مفقود الاثر است. کوچکترین برادرش هم مجرم سابقه دار دعوا و دزدی است. همین تابستان هم بخاطر دزدی دستگیر شده. از مشکلات روحی و روانی خانواده زنداییم اطلاع دقیقی نداریم. ولی خواهر و دخترخاله اش هم سابقه خودکشی داشتند. در حال حاضر روانپزشک معالج زنداییم بیماری دوقطبی را تشخیص داده و گفته تا آخر عمر باید دارو بخورد. که از خوردن مرتب داروهایش اطلاع نداریم چون تغییرات روحی خاصی ندیدیم. با بچه هایش ناسازگاری دارد مخصوصا با دختر بزرگتر، وقتی پدر نیست بخاطر مسایل بی ارزش کتک میزند و تنبیه میکند عروسکها و اسباب بازیهایشان را ازشون میگیره. (البته خودش هم از خانه پدری عروسکهایش را به یادگار آورده و الان 39سالشه) . وادارشان میکند لباسهای نیمه لخت بپوشند و از خانواده پدری و رفتارهای آنها دور شوند.بسیار آدم دروغگویی است و سعی میکند در تربیت بچه ها خلل ایجاد کند. در مورد تحصیل و مدرسه بچه ها اصلا کمک کننده نیست. سواد کافی هم ندارد. عمه و عمو به درسها و مسایل مدرسه ی بچه ها رسیدگی میکنند. بچه ها را مخصوصا دختر بزرگتر را در اتاق یا خانه حبس میکند و با دوستهای خودش به گردش و تفریج میرود قبل از بچه دار شدن هم رفتارهای نامعقول داشته و درگیریهای لفظی با داییم داشته قبل از خودکشی هم دعوا کرده بودن و حتی به توجهی که به بچه هاش میشه حسادت میکنه. لباسها و اسباب بازیهایی که برایشان میخریم را چندبار که ما ببینیم تنشان میکند و بعد دور می اندازد.بچه 5ساله اش شیطنت کرده کبریت روشن جلوی صورتش گرفته بترسونش. اعتیاد به قلیان دارد. باز هم اطلاع دقیقی از سیگار و مشروب و…نداریم ولی در خانه پدریش مصرف مشروب و قلیان و…آزاد است. البته دایی من هم مشکل دارد از چندین سال قبل از ازدواج اعتیاد داشته و در حال حاضر شربت متادون مصرف میکند البته از لحاظ مالی و رسیدگی به خانواده اش کم نگذاشته.زنداییم از پولهای داییم قایمکی به مادرش کمک کرده و پول فرار برادرش را جور کرده.در تابستان زنداییم و بچه هاش رفته بودن اهواز پیش مادر زنداییم که دستش گفتن شکسته است.در صورتی که اینطور نبوده و بهانه ای بوده تا زنداییم بره اونجا خوشگذرانی.بچه 11ساله داییم رو مسخره میکردن و تحقیر میکردن و حرفهایی میزدن که از خانواده پدریش(ما)منزجر بشه.بخاطر حرف گوش نکردن بچه را از شام و ناهار محروم کرده گرسنگی کشیده.جوری که خاله ی بچه داییم بهش گفته بورو با خانواده پدریت و با اونها صمیمیت داشته باش و هیچوقت بدون بابات نیا اهواز.مادر زنداییم همین بچه 11ساله داییم رو برده پیش یک جادوگر که همسایشونه و بچه داییم بسیار وحشت کرده و جیغ میکشیده از ادا و اطوارهای پیرزن و عکسهای وحشتناکی که روی دیوارها بوده.روز دیگر نصفه شب پلیس وارد خانه شان شده و برادر زن داییم را به جرم دزدی دستگیر کردن.الان 1ماه است که اصفهان آمدند و بچه داییم 1ماه است خانه مادربزرگم مانده و گاهی توی خواب جیغ میکشد و بیدار میشود.بخاطر تمام اتفاقاتی که اهواز برایشان پیش آمده.در خانه خودشان هم مدام با زنداییم دعوا دارد یا تنبیه میشه مثلا بخاطر اینکه با ما بیرون رفته برای تفریح.زنداییم هم داییم را وادار مکیند بخاطر زبان درازی بچه را تنبیه کند.چطور میتوانیم از نظر روحی به این بچه کمک کنیم؟؟ اصلا حاضر نیست به خانه برگردد،به زنداییم گفت جمعه ها اگر خواستین بیاین من رو ببینید ،زنداییم هم گفت اصلا نمیایم.این بچه هم گفت به درک نیاین.میخواهم از حقوق بچه داییم دفاع کنم از لحاظ روحی خیلی آسیب میبیند بدون پدر و مادر.ولی نمیخواهم عامل جدایی یا دخالت شوم.دختر داییم از به زبان در آوردن این صحبتها پیش پدرش ترس دارد که دوباره مادرش تنبیهش نکند یا حتی خود پدرش. چون مادرش قطعا تمام این مسایل را رد میکند و بچه را متهم به دروغ میکند.مدتی هم فکرش درگیر این مساله بود که فهمید مادرش قبلا طلاق گرفته شاید بچه شوهر قبلی مادرش است و برای همین پدر فعلیش باهاش دعوا میکند.به ظاهر خوب هستن خانواده بامزه ای با دو فرزند ولی این مسایل کاملا به دور از چشم اتفاق می افتد.حالا این بچه به ما پناه آورده و نمیدانیم چه کنیم.بچه کوچکتر هم کاملا به فرمان مادرش شده و اگر هم تنبیه شود فعلا بچه است و زبان قاصری برای طلب کمک دارد.ممنون