سوالتو بپرس
X

مشکل عاطفی

سلام پسری ۲۴ ساله هستم ۳ سال با دختری که ۴ سال از خودم کوچیکتره تو رابطه هستم رابطه رو خود ایشون شروع کرد و بعد از مدتی شناخت همدیگه هدفمون ازدواج در سالیان بعد بود … از ابتدا با هم مشکل اختلاف سلیقه داشتیم من کمی مذهبی هستم ولی ایشون نه یعنی معاشرت با پسر میکنن به عنوان دوست و هم دانشگاهی و حتی بهم دست میدن ولی من مخالفم و میگم باید محرم نامحرم رو بدونی ولی کلا خانواده ایشون اینجوری نیستن خیلی… الان بعد از گذشت ۳ سال و مشکلاتی ک سر این مسائل بوده و حجاب و … و بحثایی که هر چن وقت یبار میشده به شدت حساس شده و تحمل هیچ حرفی رو از سمت من نداره مدتی رو خواست تنها باشه و حرفی نزنیم که بعد از این مدت پرسیدم که چی شد میگه که نمیخوام این رابطه رو و ازت خیلی دور شدم حتی حرفای خوبی که میزنی قبلا ذوق میکردم و حس خوبی بهم میداد الان عذاب اوره برام من بهش گفتم تغییر میکنم سعی میکنم همینجوری که هستی بپذیرمت ولی ایشون اصرار دارن که رابطه تموم شه و هر حرفی ک میزنم میگه بیشتر عصبیم میکنه حرفات و دیگه کنارت ارامش ندارم..ممنون میشم راهنماییم کنید

Pouya2910:

نمایش نظرها (2)

  • با سلام خدمت شما دوست عزیز
    دقت کنید که شما در چه سنی وارد ارتباط با یکدیگر شده اید تقریبا این خانم 17 سال و شما 21 سال سن داشته اید .
    این خانم که در آن زمان در زن نوجوانی قرار داشته اند و مدت زمان کمی می باشد که از آت خارج شده اند و تصمیم گیری در مورد روابط و آینده نیز در سن نوجوانی بیشتر بر پایه هیجان می باشد .
    اختلافات مذهبی در برخوردهای اجتماعی و شیوه رفتاری فرد تاثیر زیادی دارد و نادیده گرفتن این اختلافات می تواند مشکلات زیادی را به همراه داشته باشد .
    1. معیارهای شما برای انتخاب این خانم چیست؟
    2. با توجه به چه موضوعاتی تصمیم به ازدواج گرفته اید؟
    3. فکر می کنید می توانید باورهای خودتان را تغییر بدهید و یا سالها با فردی متفاوت از باورهایتان زندگی کنید؟
    4. میزان تحصیلات و شغل هریک از شما چه مقطعی می باشد؟
    5. از نظر خانوادگی ، اجتماعی، اقتصادی ، فرهنگی با یکدیگر هماهنگی دارید؟

    • ۱.دختر خیلی خوبیه از هر لحاظ صادق وفادار مهربون رفیق ما با هم مشکل زیادی نداشتیم تا ایشون به دانشگاه رفتن و تعاملات دوستانه برقرار شد بینشون با پسرای دیگه
      ۲.راستش جواب این سوالو نمیدونم ولی تو یه مقطعی فکر کردیم بدرد هم میخوریم و اینکه جفتمون دنبال رابطه هدفدار بودیم و حس میکردیم خیلی خوب همو درک میکنیم و تنها مشکلمونم همون عقایدمون بود ک زیاد بهم نمیخورد مشکل دیگه ای حس نمیشد
      ۳.من فکر میکنم هر ادمی بخاطر عشقی که به یه فردی داره میتونه یه سری کارا بخاطرش انجام بده و این اسمش تغییر نیس من شاید نتونم همه باور هامو تغییر بدم ولی میتونم تا یه حد معقول از یه سری چیزا کوتاه بیام ولی توقع دارم ایشونم همراهی کنه به یه نتیجه مشترک و حد وسط برسیم
      ۴.من کاردانی دارم و در حال رفتن به خدمت هستم..خانوم دانشجوی کارشناسی هستن و هر دو مشغول به کارای سطحی هستیم
      ۵.از نظر خانوادگی و فرهنگی یکم تو بحث عقیده ای تفاوت داریم خانواده اونها همونطور ک گفتم باز تر هستن ولی مام مذهبی اونجوری نیستیم..نرمالیم..
      از لحاظ اقتصادی هم کاملا مشابهیم
      من خیلی دوستش دارم ولی هر کاری میکنم به رابطه برگرده و تلاش کنیم با هم مشکلاتمونو حل کنیم دوباره از نو بسازیم میگه نمیخوام تو این رابطه باشم فایده نداره این رابطه اشتباه بود از اول و حس من مرده هیچ حسی بهت ندارم و خودت اینکارو کردی و الان به این نتیجه رسیده که من بچگی کردم سنی نداشتم اونموقع و چون من بهش گفتم تو رابطه جدی ادم باید یه چارچوب داشته باشه و اینا میگه من الان نمیتونم چارچوب داشته باشم دلم میخواد زندگی کنم به کسی جواب پس ندم ... منم واقن نمیدونم چیکار کنم اولا که من درسته اشتباهات زیادی داشتم شاید بیش از حد گیر دادم و اینا ولی ایشونم اصلا ابراز پشیمونی نمیکنه و فقط من دارم سعی میکنم رابطه برگرده و ...