مشکل من با مادرم
سلام خسته نباشید من ۱۵ سالمع وتوی یک خانواده مذهبی هستم
اما خودم افکارم مثل اونا نیست من افکارشون قبول دارم اما تبعیض جنسیتی رو ن چون حتی نمیزارن من لاک بزنم چون میگم باعث جلب توجه میشع نزاشتن حتی بچی کنم هروقت گفتم چرا گفتن تو دختری همیشع محکوم ب سکوت بودم و مشکل دیگ اینه ک ما ۶ تا دختریم و من اخری هستم پدرم یک ازدواج مجدد داشت و یک پسر ۸ سالع داره پدرم دو سال بعد از بدنیا اومدن من ازدواج کرد و ۱۰ سال مخفی نگه داشت تا اینک مامانم فهمید مامانم خیلی پرخاش گر و عصبی شده واقعن نمیتونم تحمل کنم مثل یک دختر ۱۸ ۱۹ سالع ک با خاهرش لجبازی کنه باهام لجبازی میکنه و توی بحث هایی ک داریم همش بهم میگ تو نحسی تو شومی ک وقتی بدنیا اومدی بابات خیانت کرد من درسام افت کرد همیشع ۲۰ بودم ولی الان واقا نمیدونم چیکار کنم لطفا کمکم کنین
سلام به شما دوست عزیز
قابل درک هست که شما در سن نوجوانی ازادی و انتخاب بیشتری را بخواهید اما عزیزم در این سن تمرکز بر تغییر دادن دیدگاهای خانواده غیر ممکن است البته در هرسنی تا زمانی که خود آنها اشتباه بودن مسیر خود را نپذیرند تلاش شما تنها انرژی بیشتری می گیرد اما در احترام به جایگاه پدر و مادر و نگرانی هایی که آنها دارند و اینکه آنها با طالاعات و اگاهی هایی که دارند تلاش می کنند که بهترین مسیر را برای شما ایجاد کنند شما در احترام به این موراد نیاز است که سعی کنی به خودت فرصت بیشتری بدهی با تلاش بیشتر در مسیر درسی و در آینده کسب استقلال اجتماعی و اقتصادی می توانی مسیر زندگی متفاوت تری را که می خواهی انتخاب کنی اگر بخواهی تمام تمرکز خودت را بر صحبت ها و مشکلات خانوادگی و یا سبک تفکر آنها قرار بدهی تنها فرصت های خودت را از دست می دهی .
اینکه مادر شما بخاطر اشتباهات پدر و خودشان شما را سرزنش می کند نشان از این دارد که ایشان از پدر عصبانی هستند اما نمی توانند ان را بیان کنند در کنار اینکه بینش لازم نسبت به مشکلات خودش با پدر و اشتباهی که هردوی آنها مرتکب شده اند ندارد و نداشتن این بینش باعث می شود که مشکلات بین آنها ادامه یابد و هم خودش فشار روحی بیشتری را تجربه کند و هم این حتی این اختلافات و مشکلات ادامه یابد که مشکلی بین پدر و مادر می باشد و بهتر است شما از هرگونه وارد شدن و نظر دادن در مورد آن خوداری کنید و حتی در زمان صحبت در این موراد و یا بحث و… به اتاق خود بروید .
سعی کن عزیزم به خودت فرصت بدهی و اجازه بدهی که در اینده در مورد یک سری موارد تصمیم گیری کنی در زمان فعلی در سن نوجوانی قرار داری و در این سن تمایل به آزادی ف بودن با دوستان ، حتی نیازهای جنسی و گرایش به جنس مخالف را نیز ممکن است تجربه کنی و کاملا طبیعی هست اما وارد شدن و تمرکز بیش از اندازه به این مسال می تواند باعث شود که تمرکزت از اولویت های اصلی زندگیت چون درس خارج شود.
در مورد مادر نیز بهتر است در زمان مناسبی که هیچ فرد دیگری حضور ندارد بدون سرزنش و یا توهین به ایشان بیان کنید که می دانید این خیانت و ازدواج مجدد پدر برایش با چه میزان فشار روحی همراه شده است و چقدر ناراحت و عصبانی هست اما اینکه این موضوع را به شما ارتباط می دهد چه احساساتی را برایت به همراه دارد و در احترام بجای بحث و توهین یکبار احساسات را بیان کن و صحبت های مادر را نیز بشنو و آنها درک کند و مسیر خودت را را ادامه بده چون تلاش برای تغییر دادن سبک دیدگاه و بینش یک فرد تا زمانی که خودش نخواهد غیر ممکن است .
در آینده در شرایط سنی و رشدی بهتر حتما می توانی در مسیر نیازها و احساساتی که داری تصمیم گیری بهتری داشته باشی .
در هرصورت هر خانواده ای فرهنگ و هنجارهای خودش را دارد پس از مقایسه خودت با هر فرد دیگری خوداری کنی و به خودت فرصت بده تا بتوانی در آینده در مسیر بهتری حرکت کنی.
خانم دکتر سلام
راستیتش من تابستون به کارآموزی رفتم جایی که رفتم جایی بود که با بابام همکار بودن و بابام منو معرفی کرد به عنوان کارآموز و کارآموزی من زمانش ۱ ماه بود
و بعد از اینکه یک ماه من تموم شد مدیریت اونجا به من گفت که به تا آخر شهریور پیششون بمونم چون از کارم راضی بودن حالا شاید سوال پیش بیاد که چرا تا اخر شهریور چون مدارس باز می شد بعد توی این ۳ ماه که من اونجا بودم تمام همکارا و من با هم صمیمی شدیم و اونها همه به من می گفتن هر وقت که رفتی ما رو فراموش نکن و حتما به ما سر بزن بعد من به همه اونها عادت کرده بودم اونها هم همینطور انها هم به من عادت کرده بودن .
روز آخر که میشد ۳۱ شهریور روز چهارشنبه من شیرینی بردم تا بعدا باهاشون خداحافظی کنم ساعت ۱۰ صبح بود شیرینی رو بهشون دادم و شروع کردم به گریه کردن دو تا از همکارام تونستن منو اروم کنن بعد زمان کاری تموم شد منم داشتم از تک تک همکارا تشکر و خداحافطی می کردم همون موقع هم دوباره گریم گرفت همه گفتن گریه نمن تو که قراره بیای و ما دوباره ببینیمت بعد مدیر اونجا رفته یه شهر دیگه برای اون یکی شرکتشون بعد من نشد ازشون خداحافظی کنم
والا خانم دکتر سرتون و درد نیارم اومدم خونه از سر درد یه استامینوفن خوردم و خوابیدم بعد گذشت شد یکشنبه که یکی از همکارام پیام داد که ساعت ۱:۳۰ میخواد ویدیو کال کنه که باهاشون صحبت کنم با هم صحبت کردیم و تموم شد بعد شد چهارشنبه و همون همکارم بهم پیام داد بعد از همه یه جمله ویس گرفته بود بعد پایان ویس همه همکارا گفتن که این هفته هر وقت تونستی بیا ببینیمت دلمون برات تنگ شده منم گفتم باشه ببینم برنامم چجوریه بعد من دیروز نه پریروز (پنجشنبه) بعد از ظهر به مامانم گفتم که اره همکارام اینطوری گفتن مامانم هم گفت نه نمیبرمت چون داداشت درس داره بعد داداشم کلاس سومه و روز یکشنبه زنگ آخر ورزش داره حالا این هیچی
خانم دکتر مامانم شروع کرد به مقایسه کردن من و دختر خالم اخه اون مهندس صنایع هست و اونجایی که کار می کنه شرکت دومی هست که کار می کنه مامانم میگه ببین اون سر کار اولش نمیره بهشون سر بزنه با اینکه مهندسه بعد تو میخوای بری بهشون سر بزنی من خانم دکتر بدن میاد که من و با دختر خالم مقایسه می کنه چرا چون اون اونه من منم منو اون به هم خیلی فرق داریم
بعد خانم دکتر من برای این مزاحم شدم که به من کمک کنین که چجوری مامانم رو راضی کنم که منو ببره که هم همکارامو ببینم و هم از مدیریت تشکر کنم میشه یه راهی به من نشون بدین که من مامانم رو راضی کنم که منو ببره هم همکارامو ببینم هم از مدیریت تشکر کنم حالا میشه یه کمکی به من بکنید که من مادرم را راضی کنی
سلام به شما دوست عزیز
تجربه احساساتی که به همکاران سابق خودتون دارید خب اصلا چیز بدی نیست اما در این مسیر نیاز است که شما به واقعیت هم توجه داشته باشید چون اگر بخواهید سرمایه گذاری عاطفی زیادی بر این مسائل داشته باشید و خودتان را دائم درگیر این روابط کنید ممکن است از مسیر اصلی که دارید خارج شوید در هرصورت شما می توانید یک ارتباط معمول داشته باشید و زمانی که شرایط دیدن و یا تشکر کردن بود در این مسیر با پدر مثلا اقدام کنید اما اینکه بخواهید تمرکز زیادی داشته باشید خب این موضوع برای مادر نگران کننده می باشد و می تواند باعث واکنش ایشان شود.
هرچند که مقایسه کردن کار خوبی نیست اما ایشان به نظر می رسد از این مقایسه سعی دارند به شما کمک کنند تا بتوانید بین محیط کار و زندگی فردی تفاوت قائل شوید و الگو برداری کنید و قصه به خوب و بد بودن یکی از شماها نیست.
سلام من ۱۶ سالمه، و اینکه الان کلاس یازدهم هستم اما به زور اومدم رشته تجربی،اونم از فشارهای مامانم.
چون میگه رشته تجربی خیلی خوبه،اما خودم شخصاً رشته ریاضیو دوست دارم.ولی مامانم قبول نکرد و اجازه نداد
همش نمره زیست ام رو میکوبه تو سرم،که چرا کم شدی؟
حالا میخوام بهش بگم که من به درد تجربی نمیخورم ولی میترسم از مامانم چون از بچگی رو حرفاش اصلا نه نمی گفتم.حالا موندم چجوری بگم قبلاً از اینکه خیلی دیر بشه؟
و اینکه گفته من تو مدرسه نباید هیچ دوستی داشته باشم.چون فکر میکنه دوستام منو خراب میکنن
ولی من اینجوری فکر نمیکنم.
لطفاً راهنمایی کنین.
سلام عزیزم،
متوجه میشم که در شرایط سختی قرار داری. از یک طرف میترسی از مامانت، از طرف دیگه دوست داری رشته مورد علاقهت رو بخونی و دوست داری با دوستات وقت بگذرونی.
اولین قدم اینه که به خودت اعتماد کنی. تو حق داری که تصمیم بگیری که چه رشتهای رو بخونی و با چه کسی دوست باشی.
برای اینکه به مامانت بگی که به رشته تجربی علاقه نداری، باید باهاش صحبت کنی. میتونی اول ازش بپرسی که چرا فکر میکنه رشته تجربی برای تو بهتره. وقتی دلیلش رو فهمیدی، میتونی بهش توضیح بدی که چرا فکر میکنی رشته ریاضی برای تو مناسبتره.
برای اینکه مامانت راحتتر قبول کنه، میتونی بهش بگی که در مورد رشته ریاضی تحقیق کردی و متوجه شدی که این رشته به استعدادهای تو بیشتر میخوره. میتونی بهش بگی که دوست داری در آینده در رشته ریاضی ادامه تحصیل بدی و شغلی مرتبط با این رشته داشته باشی.
در مورد دوست داشتن، میتونی به مامانت توضیح بدی که دوستات تأثیر مثبتی روی زندگی تو دارن. میتونی بهش بگی که دوستات باعث میشن که تو احساس بهتری داشته باشی و انگیزه بیشتری برای درس خوندن داشته باشی.
ممکنه مامانت در ابتدا مخالفت کنه، اما مهم اینه که تسلیم نشی. با صبر و حوصله بهش توضیح بده که چرا تصمیمت رو گرفتهای.
امیدوارم که بتونی با مامانت صحبت کنی و شرایط رو تغییر بدی.
در اینجا چند نکته برای صحبت با مامانت آورده شده است:
* مکان و زمان مناسب را انتخاب کن. بهتره که در یک مکان آرام و خلوت با مامانت صحبت کنی.
* با احترام با مامانت صحبت کن. حتی اگر مخالف نظرش هستی، باز هم باید با احترام باهاش صحبت کنی.
* دلایل تصمیمت رو به مامانت توضیح بده. سعی کن که با منطق و استدلال صحبت کنی.
* به مامانت قول بده که به درسهات اهمیت میدی. بهش بگو که میخوای در رشته مورد علاقهت موفق بشی.
امیدوارم که این نکات بهت کمک کنه. موفق باشی!