سلام
من یک دانشجوی 22 ساله هستم که نسبتا در زندگی کاری خودم موفق بودم. (از دانشگاه خوبی فارغ التحصیل شدم و درامد مناسبی دارم.)
اما در زندگی خانوادگی اوضاع بسیار افتضاحی رو می بینم که راه حلی جز بدتر کردن اوضاع به ذهنم نمی رسه.
پدر من رفتار فوق العاده خودخواهانه و پرخاشگرانه ای با من و مادرم داره. حاضر به انجام هیچ کار مثبتی برای ما نیست و با لحن تند و رفتار بد رفتار می کنه به طوری که مواقعی که خانه نیست خوشحالیم و موقعی که به خانه می آید بسیار فضای خانه تنگ و سنگین می شود.
پدر من همیشه از کسانی که خارج از خانواده ما هستند حمایت می کند. برای مثال در تمام زندگیم موقعی که با بچه های فامیل یا همسایه دعوا می کردم پدرم از آن ها طرفداری می کرد. به من می گفت که وسایلم را به آن ها بدهم و تلاشی برای گرفتن چیزی انجام ندهم. مثلا اگر سر یک لیوان چایی دعوا می شد پدرم آن را از من می گرفت و به دیگران می داد. همین رفتار رو با مادرم هم داشت.
مواقعی که مارو برای گردش به بیرون می برد با اخم رفتار می کرد و جلوتر حرکت می کرد و حاضر به حرف زدن با ما نبود. به سرعت رانندگی می کرد و توهین جوابی بود که همیشه داشت انگار از قصد آزار می داد. مثلا اگر مادرم سوالی در مورد همسایه ها می پرسید پدرم با لحن بد جواب می داد مگه فضولی؟ یا من اگه حرفی از خودم می زدم وسط حرف می پرید و می گفت خودتو جمع کن.
حالا من 22 سال سن دارم و در بسیاری از جنبه های زندگی اجتماعی مثل حق خواهی ضعیف شدم و در جمع نمی تونم حرف بزنم. از نظر روحی خیلی به هم ریختم. 7 سال پیش متوجه شدم وسواس فکری شدید دارم و این امروز هم تشدید شده. هیچ لحظه ای از زمان نیست که بی نهایت ناراحت و بی نهایت افسرده نباشم. همیشه نگران و افسرده هستم. شب ها همیشه کابوس می بینم و صبح که بیدار می شم خسته تر از شب قبل هستم. خیلی وقت ها توی اتاق گریه می کنم. بعضی مواقع به چیزهایی فکر می کنم که اتفاق نیفتاده اند و گرینه می کنم. من این مشکلات رو ناشی از رفتار پدرم با من می بینم که ذهن من و مادرم رو نابود کرده. (در مقابل مادرم خیلی پیگیر وضعیت تحصیلیم بود و باعث موفقیت های مختلفی برام شد. در حال حاضر در خارج از کشور پذیرش گرفتم و به زودی برای ادامه تحصیل به کانادا می رم.)
پدرم فقط با من و مادرم چنین رفتاری داره و با بقیه مردم مناسب رفتار می کنه. این رفتارش یک روزه به وجود نیومده و از زمانی که بچه بودم وجود داشته. بارها در مسافرت دعوا درست کرد و مثلا موقعی که در صف ورود به وسیله نقلیه بودیم در صف دیگری ایستاد و گفت من با شما نمی تونم یک جا باشم. این رفتار عادی اون بود و هیچ اتفاق بدی هم قبلش رخ نداده بود. بچه که بودم یکبار کل خانواده پدریم به مسافرت رفتند و به مادرم نگفتند که بیاید. پدرم هم می خواست من رو قانع کنه که همه با هم بریم و مادرم خانه بماند. در این حد بی مسئولیت بود. موقعی که مادرم اعتراض کرد پدرم او را کتک زد و وسایل خانه را شکاند.
سال پیش یک جا من و مادرم مقابل او ایستادیم و به رفتار بدش اعتراض کردیم. قبل از آن مادرم هیچ واکنشی نداشت چون در مقابل با واکنش تند و پرخاشگرانه پدرم مواجه می شد. یک مقداری رفتارش عوض شد ولی در مقابل تحمل ما که صفر شده بود کمکی نکرد. همیشه در جواب اعتراض ها به ما توهین می کرد. به من می گفت تو بی دست و پایی و به مادرم می گفت تو بی کَسی. نقاط ضعف رو همیشه به چشم می آورد. بارها دعوا داشتیم حدودا در طی این یک سال من با پدرم هیچ صحبتی نکردم. پدرم تقربیا هیچ صحبت متقاعد کننده ای نداره و فقط با توهین فحاشی و حتی تهدید به طلاق و این مسائل اوضاع رو کنترل میکنه.
الان پدرم چند وقتی هست که با یک خانم غریبه به کوه و گردش می رود که او خودش یک پسر بزرگ و شوهر ثروتمند دارد. روابطشان بسیار صمیمی شده. در آخرین اقدام که مادرم به او گفت طلاق بگیریم پدرم شروع به فحاشی کرد و نهایتا وقتی مادرم گفت بس کن اون وسایل خانه را به طرفش پرتاپ کرد. من این دفعه جلوی او ایستادم درگیر شدیم و بهش چند بار گفتم تو غلط می کنی این طور رفتار می کنی. بعد از اون پدرم در چند هفته اخیر صحبتی با هیچ کدوم ما نداشته. این بار وقتی توی اتاق می ره در رو محکم تر می بنده و اون جا جدا از بقیه خانواده زندگی می کنه. امروز مجددا با اون خانوم به کوه رفتن و مادرم وقتی پرسید با کی می ری پدرم با لحن ترسناک و دلهره آور گفت به تو چه.
من تصمیم گرفتم موقع بازگشت با او درگیر شوم تا حداقل تلاش برای عقب روندن رفتارهای دیوانه وارش داشته باشم ولی فعلا نتونستم.

اینو اضافه کنم در این یک سال که ما به خودمون اومدیم و رفتارهای بد اورا متوجه شدیم سعی کردیم حداقل از نظر مالی استفاده بیشتری کنیم. چون پدرم در آمد خوبی دارد ولی قبلا استفاده نمی کردیم وبیشتر خرج های من رو مادرم می داد. امسال به خاطر خرج های پذیرش دانشگاه من مبالغ هنگفتی از پدرم گرفتم و راحت داد. تو آخرین مرحله مثلا هر چی پس انداز داشت راحت به حساب من واریز کرد.

اصل نگرانی و ناراحتی من وضعیت مادرم هست. مادرم یک خواهر دارد که دو مرتبه طلاق گرفته و او هم مانند پدرم وضعیت روانی بدی دارد. حتی خیلی بدتر و غیرقابل پیش بینی تر. او هم یک سالی هست با ما ارتباط ندارد و رفتارش دقیقا مشابه پدرم بوده است. مثلا موقعی که به خانه مان می آمد به یک باره شروع به جیغ کشیدن برای خواسته هایش داشت. پدر مادرم که مرد خوبی بود سال هاست فوت کرده و مادر مادرم هم دقیقا مثل پدرم اهمیتی به خانواده نمی دهد و به خاطر شرایط خاله ام ارتباطات ما با آن ها به هم خورده.

در این میان مادر من تنهاست و با توجه به این که من می خوام برم نمی دونم که چه راه حلی وجود دارد. از نظر مالی به خاطر زحمت ها و دوراندیشی های مادرم تونستیم تا الان وضعیت خوبی داشته باشیم و از نظر مالی تامین هستیم. کل اموالمون بین پدر و مادرم تقریبا نصف نصف هست. من خواهر یا برادر ندارم.
خانواده پدری ام در اصفهان هستند و البته من فکر می کنم آن ها در این نوع رفتار پدرم با ما تاثیر بسیاری داشته اند.
هر چه قدر فکر می کنم تنها راه حل مرگ پدرم هست. چون الان هم تقریبا مثل یک مرد غریبه در خانه می ماند که باید یک جوری خارجش کنیم. او نه سلامی نه حرفی با ما ندارد و فقط صدای خوش و بش و قربون صدق بچه های فامیل رفتن رو می شنویم. با اسکایپ با بقیه تماس می گیرد گرم می گیرد و بعد که بیرون می آید به قدری قیافه اش بد هست که چند ماهی هست که سعی کردم به او نگاه نکنم تا حالم بد نشود.
حالا راه حلی پیدا نمی کنم.