‌سلام من ۲۰ ساله هستم و از زمانی که یادم میاد پدرم تو زندگی ما نقش پررنگی نداشت اون مدام ما رو خونه پدر بزرگمون تنها میزاشت هر شیش ماه یه بار بهمون سر میزد و میرفت .اون از نظر مالی هم ما رو تامین نمیکرد و ما خونه ای نداشتیم.وقتی پدر بزرگم فوت کرد پدرم اومد تا با ما زندگی کنه اما رفتاراش باعث شد زندگی برای ما سخت تر بشه اون همیشه توهم این و داشت که همه مردم باهاش دشمنن و گاهی حتی به ما هم چیزای عجیبی نسبت میداد تا اینکه بلاخره چهار سال پیش مامانم تصمیم گرفت که ازش دور بشیم و این کار و کردیم و پیش یکی ازاقوام موندیم خونه پدر بزرگم تو روستا بود و ما واقعا نمیتونستیم اونجا تنها زندگی کنیم در نتیجه الان خونه ای نداریم و چون تو جای خیلی کوچیکی داریم زندگی میکنیم بدتر از اون اینه که اصلا احساس ازادی نداریم.من نمیتونم توی روز کاری که خودم میخوام و انجام بدم و مجبورم زمانم و صرف خواسته های بقیه کنم.من واقعا دلم میخواد یه خونه داشته باشم.اما چیزی که من و میترسونه اینه که این فشار ها باعث شده من ارزوی مرگ کسی رو داشته باشم و از این ناراحتم.من فشار خیلی زیادی رو حس میکنم و نمیدونم چطور نفس بکشم.من هیچ وقت مشکل ساز نبودم .برای همین همیشه سعی میکنم دیگران و راضی نگه دارم چون نمیخوام همیشه شرمنده بقیه باشم.من غرورم و اعتماد به نفسم و به طور کامل از دست دادم و روزام برام مثل جهنمه.و بدتر اینه که مدتیه دردای فیزیکی زیادی دارم مثل درد دست و پا و سردرد های دائم.واقعا نمیدونم چیکار کنم