من وقتی کلاس دوم راهنمایی بودم با یه پسر اشنا شدم پسر خوبی بود
اما بنا به اتفاقاتی پدرم متوجه شد اما دعوایم نکرد و منطقی باهام صحبت کرد
درنتیجه من از اون پسر جدا شدم اما بعد از 3ماه دوباره باهاش دوست شدم
و به همین منوال گذشتم ان پسر میگفت عاشقمه و من باور نمیکردم و از پیشش رفتم
اما سال پیش هی با ماشینش میامد توی کوچه ما و تیکاف میکشید و گاز میداد
من خیلی ترسیده بودم یک روز شیشه ماشین پدرم را شکست اما پدرم نمیدانست
که چه کسی این کار را میکند وقتی از مدرسه امدم او هم با ماشین امد و پدرم دنبابش
رفت و خلاصه کاری کرد اون پسر که خیلی ازش متنفر شدم خرداد سال پیش بهش اس
دادم و او کلی عذر خواهی کرد و دلیل کارهاشو توضیح داد برای من من از او متنفر
بودم اما الان به شدت عاقشم چون عشقشو بهم اثبات کرد الان دیگه نمیتونم دوریشو تحمل کنم و به
شدت عاشقشم او همه دوستان و خانواده و فامیلش از عشقش به من خبر دارند
اما من میترسم بگم به پدرم البته دوستان من می دانند اما میخوام طی چند روز اینده
به خانواد ه ام بگویم اما نمیدانم کار درستی است یا نه و دودلم و میترسماز رفتار پدرم
البته پدرم بهم گفته بود هر وقت عاشق شدم بهش بگم ولی خب من میترسم
پدرعشقم معلم و مادرش هم معلم است 2سال از من بزرگتر است برادر مهندسی کامپیوتر و خواهرانش فوق لیسانس
روانشناسی بالینی و تربیتی دارن و در کل خان ادشان 8نفر است که من به شدت علاقه دارم به
خانواده پرجمعیت چون خودمان فامیل زیادی نداریم عشقم هم معماری میخونه و یک خانه و یک مغازه هم دارد لطفا
راهنمایی و کمکم کنید