سلام. بنده سال 61 با دختر سیده ای ازدواج کردم بدون تحقیق از خانواده وی به این علت که او سیده است و محجبه و اهل نماز و متدین .لذا با گذشت ایام همان هفته اول بعد از ثبت عقد محضری متوجه شدم دیانت وی شکل سنتی دارد و اگاهی به مسائل شرعی وی هم بشکل سنتی است و اصلا تمایلی به افزایش معلومات شرعی اش ندارد.خواستم همان هفته اول که وی هنوز در خانه پدرش است به بهانه ای عقد را باطل کنم و طلاقش بدهم حتی با انتصاب عیب به خودم که ابروی او حفظ شود لیکن به دلیل سیده بودنش و با حجاب بودن وی به همین بسنده کردم و به زندگی ام ادامه دادم ناگفته نماند من از سال 56 بدلیل فوت پدرم با اشتغال به کار نقاشی ساختمان و کارگری ساختمان با کسب درامد خواهران و برادران و مادرم ( کلا 6 نفر )را حمایت مالی میکردم این حمایت مالی تا نیمه سال 68 ادامه داشت .بعد از این زمان بدلیل وجود مزاحمت هایی که مادر و خواهر و برادرانم برای زن و بچه های من ( دو فرزند پسر ) مجبور شدم مستقل زندگی کنم و کلا با خانواده خودم ( مادر و …) قطع رابطه کردم چون سرناسازگاری با همسر و بچه های من داشتند.در زندگی زناشویی هیچگاه محدودیت برای بیرون رفتن از خانه و معاشرت با زنان اهل مسجد و مجالس روضه و شرکت در نماز جماعت مسجد و هر جای دیگر که اراده میکرد محدودیت قائل نشدم به حساب اینکه محجبه و اهل نماز و مسجد و مجالس مذهبی است.تا اینکه 11 سال از ازدواج ما گذشت که موفق شدم یک خانه 75 متری بخرم .در طول 38 سال زندگی ام شبانه روز در تلاش و کار کردن برای گذران زندگی زن و بچه هایم بودم تا وسائل اسایش انها را در حد توان مهیا کنم تقریبا از سالی که خانه خریدم زن و دو پسرم هر سال برای زیارت مشهد میفرستادم که با کاروان زنان مسجدی صورت میگرفت و خودم یکمرتبه هم نتوانستم مسافرت بروم .درسال 80 خانه را فروختم و یک خانه بزرگتر خریدم حدود 120 متری که شش دانگ خانه را به نام زنم سند در محضر زدم به پاس زحماتی که در زندگی مشترکمان کشیده بود و سختی هایی که متحمل شده بود سال 81 با ذخیره سیصد چهار صد تومان زنم را با کاروان به زیارت عتبات عالیات در عراق فرستادم.برای زیارت نجف و کربلا و کاظمین.از سال 96 تا 98 هم هر سال برای زیارت اربعین وسایل لازم را برای زنم فراهم کردم که با کاروان به زیارت قبور ائمه ع برود.اما در سال 98 مهر ماه که هزینه سفر برای سفر زیارتی اربعین زنم را فراهم کردم در شب عزیمت به سفر اربعین که او را همراهی برای بدرقه میکردم( ساعت نه شب بود) زمانی که منتظر رسیدن اتوبوس های کاروان بودیم در جمع خانواده دوست هم مسجدی اش مشغول صحبت بود و من وسایل و ساک لوازم سفرش را حمل میکردم و در فاصله یک متری انها ایستاده بودم که ناگهان دیدم زنم با یک لبخند ملیح و خیلی مشتاق دستش را بطرف به جلو برد که ناگهان دیدم پسر 14 ساله نوه دوست هم مسجدی اش که نامحرم بود با او به گرمی دست داد.در ان لحظه جان از بدنم بیرون رفت و ندانستم که این عمل بی عفتی زنم را در این شب که به قصد سفر اربعین مرتکب شده را چگونه تحمل کنم.مستاصل و درمانده شدم که چه عکس العملی انجام دهم هرگز فکر چنین عملی را از زنم توقع نداشتم و انتظار چنین عملی از وی را حدس هم نمی زدم اما متاسفانه نحوه عمل به شکلی بود که این نوع رفتار را مسبوق به سابقه نشان میداد فقط اهسته به سر شانه زنم زدم و گفتم حاج خانم مبارک باشد بی عفتی که از خودت نشان دادی که فورا در کمال تعجب مرا با اشاره مکرر حرکت دستش به عقب راند که یعنی ساکت باش.از ان لحظه به بعد توان هر اندیشه ای را از دست داده بودم.جلوی چشمانم همه چیز رنگ عوض کرده بود و تنها جان کندنم را حس میکردم. نیمساعتی گذشت تا اتوبوس کاروان رسید و من با سوار شدن زنم غرق در غم جانکاه و جانسوز عمل بی عفتی زنم ان هم در شب اغاز سفر زیارتی اربعین محل را ترک کرده به طرف خانه رهسپار شدم.انقدر در غم و غصه بودم که نفهمیدم از چه مسیر و چگونه به خانه رسیدم و تا زمان بازگشت زنم از سفر شاید اگر اغراق نگویم دائم حالت محتضر را داشتم و اکثر اوقاتم را در حال گریه کردن و سوختن روح و روانم بودم.شبها خواب به چشمانم نمی امد و دائم افکار جانسو و شبهات گوناگون از رفتار زنم در معاشرت با نامحرمان جانم را می سوزاند و توان هر اندیشه معقولی از من گرفته شده بود.ان شب تلخ ناگوار نیمه شب نماز شب خواندم به قصد طلب بخشش خدا از عمل زنم و هدایت و اهل مغفرت قرار دادن او از طرف خدا.تقریبا مدت 20 روز مسافرت زنم طول کشید در طول این مدت روزهای اول برایش پیامک دادم که چقدر عملش شنیع و حامل بار سنگین عقوبت الهی است لذا از او خواستم اگر معتقد است که عملش حرام نبوده از امام حسین و امیرالمعمنین علی و حضرت فاطمه و زینب و…مجوز صحیح بودن عملش را بگیرد و تایید حضرات نامبرده را هم نسبت به درستی عملش اخذ کند و تقاضا کند که ان حضرات مرا اگاه کنند که عمل زنم نه تنها حرام نبوده و مستوجب عذاب الهی نیست بلکه شایسته پاداش الهی است زیرا دل جوانی را بدست اورده و ثابت کرده که خشک مقدس نیست.اما دریغ از یک پیام یا یک تماس که به تلفنهای من پاسخی بدهد.به هر حال پس حدود 20 روز که از سفر زیارتی اربعین بازگشت دو سه روز اول را برای رفع خستگی مسافرتش با او هیچ حرفی از عملش نزدم و پس از سه روز از او دلیل انجام این عمل منافی عفت و پاکدامنی اش که تنها سرمایه اش و تنها دلخوشی من بود را چوب حراج زده ان هم در ان ایام .که متاسفانه در جواب با پرخاش به من برخورد کرد و گفت کارم حرام و خلاف شرع نبوده من با پسری دست دادم و با خوشروئی با او برخورد کردم که بالغ نبود یک بچه هست که لاغر است سبیل ندارد.و در برخورد باید خشک مقدس نبود و جوانان را نباید با برخورد خشک مذهبی از اسلام زده کرد باید با گشاده رویی با انها رفتار کرد تا جذب دیتن شوند و مرا داعشی خطاب کرد که من عقاید داعشی دارم و نهایتا نپذیرفت که عملش حرام و خلاف شرع بوده .در مدت یکماه که با او بحث میکردم و دلیل میاوردم احکام مراجع تقلید را برایش میخواندم اما هیچ کدام را نمیپذیرفت و برای هر حکم و فتوای مراجع تبصره ای از خودش مطرح میکرد تا توجیه کند عملش خلاف شرع نبوده و قصدش ایجاد خوش بینی ان جوان به دین بوده لذا مرا تهدید میکرد که اگر به بازخواستی از او ادمه دهم برایم دردسر درست میکند و به کمک دو پسرم اواره ام میکند.خلاصه او را برای مشاوره دینی بردم اما دست از تایید عمل خلافش بر نمیداشت.تا اینکه پس از یکماه که اکثر اوقات ماهیت عملش را برایش شرح میدادم و او همه مطالب را توهمات شخصی من قلمداد میکرد و لذا من رفتن به مسجد و جلسات حسینیه را برای او ممنوع کردم و برای نماز جماعت او را به مساجد دیگر میبردم.این مطالب را که نوشتم قصدم گرفتن حکم مبنی بر درست یا غلط بودن و محکوم کردن زنم را ندارم چون با توجه به سن و سال و شرایط زندگی ما و برای حفظ کیان و اسایش و ابروی فرزندانم تصمیم گرفتم او را تحمل کنم .اما دائم در حراسم که نکند در معاشرت با نامحرم رعایت حدئود شرعی را نکند .لذا از او و شخصیتش تنها جنازه ای برای من باقی مانده و دیگر هیچ ارزشی برای او نمیتوانم قائل شود. فقط از شما تقاضا دارم بگویید با کدام توصیه های دینی و دستورات رفتاری شرعی میتوانم نگاهی خدایی به موجودیت او داشته بااشم و از کاستی های او چشم پوشی کنم و به او بیش از استحقاقش تکلیفی تحمیل نکنم.فقط به من بگویید با تکیه به کدام دستورات و توصیه های دینی و شرعی می توانم او را با حفظ ابرو و ظلم به او نکردن تحمل کنم تا که مرگ یکی از ما دو نفر فرا برسد.جانم از این درد جانکاه رهایی یابد.