با سلام خسته نباشید
من و همسرم یک سال نیم عقد کردیم با کلی شرایط سخت ک خانواده قبول نمی کردن چون نه سربازی رفته بودن نه کار داشتن
به اصرار من خانواده راضی شدن تو این مدت خانواده مادری پدری از قضیه ک ایشون سرباز هستن و کار ندارن خبر ندارن به همه گفتیم ک فلان جا سر کار میرن چون اگه میغهمیدن خانواده مادری و پدری مخالفت میکردن با آین وصلت چون از فامیل هم خواستگار داشتم هنوز با این شرایط ک دروغ گفتم ک سرکار میره پدر بزرگم میگه نباید این دختربه غریبه میدادیم .من همه این قضیه ها برای همسرم تعریف کردم الان بعد مدتی ک بحث خرید جهیزیه بود ک گفتم به پدرت بگو خونه بگیر ما میخوایم جهیزیه بگیریم گفت بیاید بذارید انباری ما منم گفتم وسایل ارزون ک نیست ک هی بخوایم جا به جاش کنیم اصلا پشیمون شدیم نمیخریم بعد چند ساعت پدرش زنگ زد به خونمون ک تشریف بیارید شهر ما باید تکلیف خیلی چیزا معلوم بشه قطع کردن همسرم از اون اش تا چند روز به من اس ندادن زنگ نزدن منم کلی تعجب کردم بهش پیام دادم که گفت گناه نکردم زن گرفتم این حرفا به من زدن
من هزارو یه مشکل اعصاب دارم
انقدری از زندگیم ناراحتم ک حد نداره
تو اصلا نمیدونی من چه حالی دارم وضعیتم چطوره
من بیخود نگفتم ب خانواده ها ک
ب هیچی دیگه فکر نمیکم
چون مشکل روانی پیدا کردم
یه لحظه دل ارامش ندارم
چه گناهی کردم ک این همه مدت حرف شنیدم
دیگه نمیتونم
بخدا خسته شدم
بفکر باشن
یک سال تمام من حرف از تو شنیدم
فقط نگفتی اشتباه کردم
من دیگه هیچی نمیفهمم
رو در رو با همه صحبت میکنم
ک ببینم بفکر دخترشون بودن چه نتیجه این برای زندگی من داشته و اعصابو روانم
تمام صحبتات تو سرم
تمام حرفات تو سرم میپیچه
یک لحظه ارامش ندارم از چیزایی ک شنیدم
علی دیگه علی نیست بخدا
نمیتونم با خودم کنار بیام
تو اصلا نمیدونی حال و روز من چطوریه
هر چیزی دلت خواسته ب من گفتی تو این یه سال
و فقط فکر کردی حرف و مهم نیست
دیگه تموم
حرف میزنیم و نمیزام اینطور پیش بره
فعلا
ازا ین نوع حرف زدن و برخورد تو با من راضی نیستم
زندگیمو میخوام ولی اینطوری نه ک حرف بشنوم
خسته شدم یه چیز از خستگیم اونورتر
هیچ کار اشتباهی نکردم ک تمام ادمای دورو ورم برای من شدن مثال زندگیم
تو اصلا اونی ک قبلا بودی و حرف با من زدس نیستی کلا عوض شدی
حتی حرفاتم انگار با دشمنته
هیچ حس مالکیتی نسبت ب من نداری
تو ب هیچ وج هیچ چیزی رو قیول نمیخوای بکنی

یا باید دقیقا مثل رفتار خودت باهات بشه ک ناراحت بشی و متوجه بشی
یا باید بقیه برات تایید کنن
من خسته شدم انقدر
انقدر ب روت اوردم ک خسته شدم
نه تنها خرفات رو اشتباه نمیدونی بلکه تکرارم میشه
جلو بقیه میگم باشه بخاطر اینه
تو حرف همه رو ب من میزنی
منم جار میزنم حرف تو رو ب همه میگم
از دوستات گرفته تا فامیلت ک همه میگن این چیه باهاش ازدواج کردی
و اخرشم میگم مردم صلاح زندگی منو میخوان حرف میزنن

من بچه نیستم ک بچه بازی دربیارم
دنبال اینم ارامش داشته باشم
نه زندگی کنم برا اعصابخوردی
اینکه ارامش دل میگیره تویی ک هر چی خواستی بهم تا حالا گفتی و اخرش میگی برای اینکه اروم بشم ب
چرا هزاران بار گفتی
اگه دیگران بفهمن
همه میگن این و چرا ب این دادی
چرا گذاشتی با این ازدواج کنه
این خوشگل بود
چرا به دادیش

تمام این مدت همش گفتی اینارو
نمیکنم
اینطوری بخوای باشی مشخصه انتخابت اشتباه بوده و فقط داری هی بهونه میاری از اینو اون
من انتخابت نبودم

ب شعور من توهین نکن تعریف کردن اسن همه مدت نداره
حرف بد تعریف نداره
خراب کردن همسر ادم تعریف کردن نداره
پنهون کردن شوهر تعریف کردن نداره
برا هرچی من بگم جوابی هست و حرفی هستو هزار نفر بهشون بر میخوره ولی من باید هرچیزی رو بشنومو همه چیم خوب باشه بزام
کاش فقط خدا بهت بفهمون با حرفات چقدر دل منو شکوندی
تو ک حرف از دوس داشتنو عشقو مالکیت میزنی
کاش متوجه بشی ک رفتارت چه بلایی سر من اورده
شرایط
شرایط میگی انگار ب زور بوده
انتخاب کردی
سر انتخابش ادم وایمیسته
من همینم ک هستنم
تو فقط نگفتی ب من ک پشیمون شدم
همینو فقط
تو خودتو ب سادگی میزنی

وقتی میخوای یه چیزو بگی تو اینو اون استفاده میگنی تمام حرفارو میزنی
هیچ حرفی نمونده ک نزده باشی

بعد اخرش میگی من نگفتم دیگران گفتن تعریف کردم من برات

مجبور نکردی
ولی حرفایی ک میزدی اینی نیست ک الان هستی
این حرفا بهم زدن که تعریفایی حرفایی ک خانواده بهم زده بودن بهش گفتم ک نمیذاشتن ازدواج کنیم این حرفا کرده اینکه من کنایه تیکه میندازم بهش من دوستامم بهم گفتن چطور خانوادت راضی شدن با یه سرباز ازدواج کنی که هیچی نداره اینم بهش گفتم اما براش تعریف کردم تیکه ننداختم همسرم کلا حساس نمیدانم چطوری بگم کلا بدش میاد کسی بگه من خوشگلم یا فلانم این فامیل ما نیست ک بشنون تعجب میکنن حتی فامیلای خودشونم موقع عقد به مادرم گفتن چرا دخترت دادی به این اما من نمیدونم چکار کنم فکر میکن همه این حرفا من از خودم در مبارم در صورتی ک دروغی ندارم بگم الانم لج کرده ک همه این حرفا به خانوادت میزنم خسته شدم دیگه لطفا راهنمایی کنید