من مرد ٣٣ ساله اي هستم كه پنج ساله ازدواج كردم و يه بچه يكساله دارم ازدواجي فاميلي و بدون عشق و با پيشنهاد مادرم و نميدونم چرا قبول كردم الان شيش ماهه دلم پيش يدختر ديگست و كلي با اين حس جنگيدم سعي كردم فراموشش كنم اما زورش زياد بود اصن نفهميدم كي و چوقت درگيرش شدم تا بخودم اومدم ديدم غرق شدم علت اينكه ميخام از زنم جداشم صددرصد رسيدن به اون دختر نيست چون نه ارتباطي با اون دختر دارم نه قولي بهم داديم نه جراغ سبزي ازش ديدم بخاطر اين ميخام جداشم چون دلم با همسرم نيست الان اگه برگردم به زندگيو عشقمو فراموش كنم در بهترين حالت كه اونم معتقدم ممكن نيست بازم ممكنه يه سال ديگه دوسال ديگه بزارم برم يني ديگه از دست رفتم ديگه اون آدم سابق نيستم شايد بخاين بگين بخاطر دخترت نه بخاطر همسرت بمون هم مشاور ميرم هم پيش روانپزشك اما هرچي ميگذره همه چي برام واقعيتر ميشه مطمعنتر ميشم الان دوهفتست بگفته مشاورمون از زنو بچم دورم بنظرم پيشنهادش كمكي نكرد چون دلم اصلا براي زنم تنگ نشد لطفن اگه ميخاين جوابي بدين كليشه اي نباشه بنظرتون چقدر بايد صبر كنم تا ديگران متقاعد شن كه اين زندگي آينده اي نداره چون خودم مطمعنم.