1
نوجوانی وتنهایی
سلام
من یک نوجوون۱۸ساله ام
احساس میکنم همه ی خانواده م همه ی اقوام وهمه ی دوستام ازمن متنفرن
اصلا نمیتونم تحمل کنم خانواده مو و سریع بحثم میشه باهاشون
من یکم گوشه گیرم ازبچگی وبیشترتواتاقمم بادرس وکتابام
خانواده م همیشه میگن بمون تو همون پیله ی تنهاییت
نمیتونم خوب حرفاموبزنم وخواسته هامو بگم وهمش سوتفاهم پیش میاد وهمه بیشترازمن بدشون میاد ومیگن بداخلاقم
خسته شدم واقعا،منم دام نمیخوادانقدرتنهاباشم ولی ازبچگی منواینجوری تربیت کردن
من باهیچکس حتی باخانواده م راحت وصمیمی نیستم و دارم میمیرم از درددل نکردن باکسی
اینامیتونه علائم سندروم آسپرگرباشه؟جایی علائمش رو خوندم و احساس میکنم شاید آسپرگر دارم
با سلام خدمت شما
دوست عزیز احساس تنهایی و ناراحتی شما کاملا قابل درک است.
البته که قطعا کسی از شما بدش نمی آید اما خب رابطه خوب و با کیفیتی هم به هر دلیلی بین شما و خانواده تان شکل نگرفته است.
درباره اینکه چند فرزند هستید و اگر خواهر یا برادری دارید، آنها چگونه هستند و آیا با آنها هم رابطه ای دارید یا خیر یا اینکه در مدرسه رابطه تان با دوستان و یا در اقوام و اشنایان چگونه هست توضیحی نداده ایده.
همچنین نگفته اید که آیا برای بهبود شرایط آیا تا به حال اقدامی انجام داده اید و در این صورت چه اقداماتی، آیا موثر بوده اند یا خیر، هیچ اطلاعاتی مطرح نکرده اید.
با این حال به نظر می رسد شما مسئله تان بیشتر نداشتن مهارت ارتباطی و بین فردی باشد تا مشکلات دیگر.
اینکه از بچگی شما را به اینگونه تربیت کرده اند هم خیلی مبهم ایت و اگر در کل کمی بیشتر توضیح می دادید راهنمایی بیشتر و دقیقتری دریافت می کردید.
بهر حال نیاز به داشتن روابط سالم و با کیفیت با اطرافیان از جمله نیازهای اساسی هر فردی در زندگی است و قطعا شما هم از این قاعده مستثنی نخواهید بود.
گاهی ممکن است ما از نظر عقاید و نظرات و سخصیت با دیگران احساس تفاوت بکنیم که کاملا طبیع است چرا که اختلافات بین فردی همیشه وجود دارند.
و یکی از دلایلی که ارتباطات بین افراد را پیچیده و دشوار می کند هم همین موضوع است که افراد به هرحال با یکدیگر متفاوت هستد و حتی ممکن است ادراک و برداشت متفاوتی با یکدیگر در یک موضع واحد داشه باشند.
ولی باید بدانیم و در واقع بهتر است بگوییم، بیاموزیم، که چگونه با اینگونه چالش ها روبرو شویم و آنها را مدیریت و حل و فصل کنیم.
شاید یکی از دلایلی که افراد از روابط دوری می کنند، همانطور که خودان هم اشاره کردید، ترس از اختلافات و مسائلی است که می ترسند از پس آن برنیایند و یا خودشان را در این حوزه کارامد نمی دانند و به خودشان در این زمینه اعتماد ندارند و هربار بیشتر کناره گیری و عقب نشینی می کنند.
ضرب المثلی هست که می گوید دیکته نانوشته غلط ندارد! تا زمانی که شما خودتان را درگر روابط نکنید و به اجتناب ودوری کردن ادامه دهید مسلما اشباه هم نخواهید کرد و یاد هم نخواهید گرفت.
شاید هم به طور کلی در رووابط بن فردی حساس باشید و ناکامی هایی در گذشته داشته اید و همین باعث شکل گیری احساس ناامنی در شما شده و پیش بینی منفی و تعمیم دهی دلیل اصلی دوری گزینی شما باشد.
اما تا زمانی که پیش نروید و برای ساختن روابط و ارتقای آنها تلاشی نکنید چیزی بهتر نخواهد شد و احساس ارزشمندی متقابل و دوست داشتن و دوست داشته شدن را در روابط بین فردی تجربه نخواهید کرد و به اشتباه فکر می کنید بقیه از شما متنفرند.
پس بهتر است شروع کنید به برقراری رابطه بیشتر و خودتان را بیشتر در روابط سهیم کنید و از اشتباه کردن و حتی احساس ناکامی نهراسید چرا که این هم بهرحال بخشی از واقعیت است و به توانمندی شما کمک خواهد کرد.
به شما توصیه می شود برای انجام ارزیابی های بیشتر و بررسی دقیقتر و بعد انجام مداخلات لازم در این مسیر از یک متخصص مشاوره فردی دریافت نمایید.