سلام
من (خانم ۲۴ ساله خانه دار اما در حال خواندن برای آیلتس) و همسرم(۳۲ ساله) الان ۳ ساله که ازدواج کردیم و هنوز بچه نداریم. مشکل اصلی ما اینه که همسرم خیلی ریزبین و حساسه و من اینجوری نیستم.
ایشون روی کار های منزل به شدت حساسه. مثلا وقتی میبینه مقداری گرد و خاک نشسته، یا مثلا خونه جارو نشده اینها رو جمع میکنه توی خودش و هیچی به من نمیگه و بعد از یه مدت همه رو شدیدا به سرم میکوبه و میگه نسبت به زندگی دلسرد شده. خیلی مهربونه ولی یکدفعه خلق و خوش عوض میشه… میگه من چندین روز مهربونی و ملایمت کردم دیدم هیچ کاری نکردی. درصورتی که من فکر میکردم این مهربونی و ملایمت یعنی از شرایطی که توش هستیم راضیه و زندگی طبق میلشه! من خب طبق نظر روانشناس adhd دارم و واقعا بعضی چیزها به نظرم نمیاد تا یکی بهم گوشزد کنه.

مادر ایشون هم خیلی خانم اهل تمیزکاری هستن. مادر من هم هستن اما نه به اندازه ی مادرشون.
من خونم از نظر خودم و خانوادم تمیز و مرتبه اما از مادر ایشون میشنوم که خونت افتضاحه. مادرشون از خونه ی مادر خودشون هم ایراد میگیرن و میگن کثیف و شلوغه. درصورتی که از نظر من خونه ی مادرشون مرتبه!
چند بار پیش اومده که همسرم من رو با دخترای فامیلشون مقایسه کرده و میگه چطور اونا اینجوری نیستن و هم شاغلن و هم بچه دارن و زندگیشون مرتب و منظم و تمیزه.
من هم سعی میکنم متوجهش کنم که اولا اونا سنشون از من خیلی بیشتره و دوما اون ظاهر زندگیشونه برای زمانی که ما پیششون مهمون هستیم.
بخدا این مقایسه فقط انگیزه ی من رو میگیره.
ایشون میگن من همه جوره بهت محبت میکنم و انگیزه میدم و خرجت میکنم بهترین خونه رو گرفتم برات. درسته حقیقته! باور کنید منم از ۱۰۰ درصد توانم بدترین حالتش ۸۰ درصدش رو به کار میگیرم غذای خوب و آرامش و شادی و روی خوش و باز و خونه ی مرتب فراهم کنم براش چون دوسش دارم. اما وقتی میبینم با زبون تلخ چیزی میگه بهم انرژیم به صفر میرسه.
برای مثال من عید هیچ عیدی ای از طرف خونواده ی ایشون دریافت نکردم و اصلا برام اهمیتی نداشت. یعنی اصلا فکرم مشغولش نبود و توقعی نداشتم. اما ایشون بعد از یه روز خوب برمیگشتن و میگفتن پدرت فقط همینقد عیدی داد! چقد کم! اندازه ی یه بچه ی ۱۵ ساله عیدی داد به ما!
من به عنوان عروس هنوز از خانواده ی شوهر سرویس طلا و آینه و شمعدانی نگرفتم. و هرگز این قضیه رو به رخ همسرم نکشیدم و گفتم شاید دستشون نباشه. اما همسرم چندین بار که بعد ازدواج من دندونپزشکی رفتم یا آزمایش خون چکاپ دادم گفتن اینا وظیفه ی خانوادت بوده باید میپرداختن من الان پولش رو میدم و باید از اونا پولش رو بگیری. در صورتی که واقعا بنده های خدا دستشون تنگ هست.
نمیدونم شاید ایراد از منه… هر باری که بحث میشه من پیشقدم میشم برای حلش…
ما چند جا مشاور رفتیم. مشاور هایی که بیشتر از من طرفداری میکردن، میگفتن آقا وسواس داره و بیش از حد حساسه و زبونش تلخه رو همسرم میذاشتن کنار و میگفتن این مشاور به درد نمیخوره. اخیرا پیش یه مشاور رفتیم به اسم خانم ….. ایشون گفتن شما اصلا تیپ شخصیتتون با هم جور نیست. یا باید جدا بشید یا باید تلاش کنید که همو درک کنید و به هم نزدیک بشید که خیلی سخت و عملا غیرممکنه.
من همسرم رو واقعا دوست دارم و وابسته ام اصلا نمیتونم تصور کنم که ازش جدا بشم!
از طرفی هم همسرم خودش رو کامل و خوب میدونه و فک میکنه فقط من باید تلاش کنم.
یعنی انتظار تلاش یکطرفه ی من رو داره.
اصلا نمیدونم چجوری به خودم روحیه بدم!
چه تصمیمی بگیرم!
فقط خیلی حال روحیم خرابه.
ممنونم از لطفتون
روز بخیر