نیاز به کمک دارم
سلام کسی نیست کمکم کنه خودمم داغونم تنبلم شدید فقط دلم می خواد بخوابم چاق شدم و همش به خواب پناه می برم تنهام شوهرم درکم نمی کنه سه بچه ام بی خیال اند و اهل کمک دادن نیستن خونه داری برام سخته خیلی خیلی کار می کنم دست راستم اگزما گرفته از مواد شوینده الانم شوهرم کورنا گرفته قرنطینه است سه ساله یه مشکل زنونه دارم کیست هست اصلن حوصله ندارم برم پی گیری زندگی م رو دوس ندارم شوهرمو دیگه دوس ندارم از بچه هام دلگیرم از خونواده ام بریدم از خونواده ی شوهرم متنفرم نمی تونم فراموش کنم ستم هاشون رو آدم بی آزاری هستم و خیلی بی دفاع ام جز خدا پناهی ندارم داروی افسردگی هم می خورم که تا حدودی مثلا موثر بوده و حال و روزم ایناست! بیشتر از هر چیز این حس اذیتم می کنه که شور و حالی برای ادامه ی زنده بودن ندارم ۴۶ سال دارم و متولد ۵۳ هستم فوق لیسانس دارم قبلا مدرس دانشگاه بودم کارم رو هم رها کردم بی انگیزه و خسته ام همه ی عمرم تحمل زندگی رو نداشتم مجرد بودم در حد شکنجه برادرم همه ی مجردی کتکم می زد و آزار جسمی و حتی جنسی بهم می داد خیلی بی رحم و روانی بود و پدرم فوق العاده خسیس و بی احساس مدام از بچگی از وقتی یادم میاد تحقیرم می کرد مادرم که زن مهربان و خوبی بود و خیلی حامی ۲۷ ساله که ندارمش و با رنج زیادی فوت شد از دست رفت دق کرد چون پدرم مرد خسیسی بود و خیلی تنش داشتن و خانوادده ی پدرم هم مدام رنجش می دادند و عروس هاش ….هیچ وقت حال خوبی نداشت و اونم همیشه در حال جنگیدن با همین مشکلات بود خواهرام مشتی زن ِ حسودن که من بمیرمم براشون مهم نیست شوهرم مرد خوبیه نجیب و با شخصیت هست وضعیت مالی مون بدک نیست ولی خوب مرد هست و به دلم راه نمیاد مغروره و خودشو خونواده اشو بالاتر از من می دونه اینا خلاصه ای از روزگار تلخ ِ منه
سلام به شما دوست عزیز
علایمی که شما بیان می کنید نشان های افسردگی می باشد و مشکلاتی که در روابط و شرایط کاری خود نیز تجربه می کنید از عوارض افسردگی می باشد و در این مسیر شما در کنار مصرف داروهای افسردگی نیاز به طی کردن پروسه درمان های شناختی نیز دارید تا بتوان شرایط روحی شما را بررسی کرد و در این مسیر به شما کمک کرد تا احساسات ، افکار و هیجانات خود را بهتر بشناسید و بتوانید به آنها پاسخ بدهید .
افسردگی اگر درمان شنود می تواند همه روابط فرد را تحت تاثیر قرار بدهد و عملکرد اصلی فرد کاهش یابد .در این مسیر فشارهای روحی ، مالی و بیماری و.. می تواند باعث شود که شما با شدت بیشتری این علایم را تجربه کنید و در این مسیر بیماری همسرتان نیز جز این شرایط محسوب می شود .
درمسیر می توانید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲
با سلام خدمت شما دوست عزیز
به نظر می رسد بسیار آشفته حال و غمگین هستید و احساس نارضایتی شما کاملا قابل درک است.
اساسا رنج و دری که در گذشته و در دوران کودکی تان متحمل شده اید کاملا قابل درک و غیر قابل انکار است.
اما در نظر داشته باشید که شما مدتها اس که دیگر آن کودک آسیب پذیر و قربانی ظلم و ستم روزگار و شرایط ناخواسته و اطرافیانتان نیستید و این اتفاقات نمی توانند تعیین کننده کیفیت زندگی اکنون شما باشند.
اصولا افراد در شرایط زندگی شان و در روابطی که با اطرافیانشنان دارند سهم و نقشی دارند که همین تنها حوزه ای اس که بر آن کنترل دارند.
به این معنا که اگرچه شما بر تعیین رفتار دیگریان و اینکه چگونه عمل کنند نقی ندارید اما در تعیین حد و مرزهای خودتان و سهم رفتارها و انتخب های خودتان در زندگی و اینکه چگونه در مسیر رسیدن به نیازها و خواسته هایتان رفتار کنید نقش دارید.
با توجه به حجم زیاد غم و اندوه و افکار سرزنش آمیز و قضاوت گری که نسبت به خودتان، اطرافیانتان و اتفاقات گذشته در زندگی تان دارید و تجربه سوگی که پشت یر گذاشته اید، یعنی از دست دادن یک فرد مهم در زندگی که حامی شما بوده اند یعنی مادرتان، به نظر می رسد دچار افسردگی مزمن هستید که مصرف دارو کافی نیست و باید روان درمانی را هم در کنار دارو درمانی دریافت کنید.
چرا که سبک زندگی شما و شیوه تفکر و حل مساله و مواجهه با مسائل و مشکلات زندگی و برخی رویدادها و اتفاقات تلخ و آزاردهنده ای که نه انتخاب ما بوده است و نه ما در شکل گیری آنها می توانستیم نقشی داشته باشیم، مهم هستند نه خود این اتفاقات و واقعیت ها.
شما در زندگی انتخاب هایی داشته اید که ممکن است در زمان خودش پاسخ گوی نیازهای شما بوده است، مانند ترک شغل برای فرزندپروری بهتر،ام بعد از مدتی که نوع نیازها و خواسته ها و دغدغه ها و نقش های افراد تغییر می کند، نیاز است که یک بازنگری داشته باشید و دوباره برای خودتان اهدافی را تعیین کنید که بتوانید در مسیر آنها اقداما موثری انجام دهید.
در همین مثال زمانی که فرزندان بزرگ شدند و دیگر نقش والدین کمرزگ تر شد و از آب و گل تا حدی درآمدند لازم است دوباره برای خودمان نقش های جدیدی تعریف کنیم تا از طریق انجام آنها احساس ارززشمندی و زندگی کردن را دریافت کنیم.
بنابراین آنچه بیشتر شما را اذت می کند به نظر می رسد فاصله زیادی باشد که بین تصویر شما از خود ایده آلتان با تصویری که اکنون در واقعیت دارید باشد.
گذشته از این، هرکسی خودش مسئول اول و اخر رسیدگی به خوسته ها و نیازهای خودش است و باید با تعیین خواسته های واقع بینانه بتوانید در مسیر داشتن زندگی ایده آلش حرکت کند.
تغییر اتفاقات گذشته و یا تغییر رفتار دیگران خواسته ها و انتظارا غیر واقع بینانه و دست نیافتنی هستند که اگر بخواهیم بر آنها تمرکز کنیم فقط احساس ناکامی را تجربه خواهیم کرد که حاصلی به جز احساس افسردگی در ما ایجاد نخواهد کرد.
بر همین اساس تشخیص حوزه اختیارات و اراده خودمان از آنچه دست ما نیست و چاره ای جز پذیرش آن نداریم هم یک مسئله بسیار مهم و تعیین کننده در کیفیت زندگی افراد است.
بنابراین به شا توصیه می شود به جای اتخاذ موضع منفعلانه و در پی ناجی بودن، خودتان را در برابر بهبود خودتان متعهد بدانید و به جای نقش قربانی، یک آغازگر باشید و برای دریافت درمان اقدام کنید.
تا بدانید چگونه نیازها و خواسته های مغفول مانده خودتان را پیدا کنید و با تغییر شیوه تفکر و سبک زندگی تان به خودتان کمک کنید که افکار مربوط به گذشته و آینده شما را گرفتار نکنند و مانع شما برای داشن یک زندگی غنی و ارزشمند و از دست دادن حال نشوند تا بتوانید در مسیر داشتن زندگی پویا و دلخواهتان گا های مفیدی بردارید.