S:
دیگه واقعاشورشودراورده نامزدم مردم ازبس یه وقتایی حس کردم خوشبختم یه وقتایی حس کردم بدبختم شانس آوردم چینی نیستم والاتاالان ازوسط نصف شده بودم حالااین عاقاخودشوواسه من میگیره قبلامیمردکه من جوابشوبدم حالام که بدستم آورده بی تفاوت شده من اینطوری نبودم اصلاوابسته ب نامزدم نبودم بودونبودش یکی بودبرام الان نمیدونم چ مرگم شده S:
همش چشمم ب گوشیه ک اس بده یازنگ بزنه توعمرم تاحالاآویزون یه پسرنشدم الان این خودشوآدم حساب کرده اس نمیده زنگ نمیزنه خودش میگه جرات خیانت ندارم چون میترسم ولم کنی S:
واقعاولش میکنم چون اصلاظرفیت خیانت ندارم ولی خب چ مرگشه چرایهیویی اینقدسردشدخسته شدم ازبس منتظرموندم بهم اهمیت بده S:
تاموقعی ک پیششم خوبه هامیشه خداولی ازش جدامیشم میشه سنگ قران بازکردم میگه طلسم جدایی شدی عاخه کدوم عقل کلی میادطلسم کنه واسه زندگی منی ک هنوزشروع نشده میگه شوهرتوطلسم کردن ی جادیگه بازکردم میگه همچین چیزی نیست الانم ک نیست اعصابم داغونه