سلام من یه زن ۳۰ ساله هستم که شش ساله ازدواج کردم، از همون موقع که من ازدواج کردم خانواده ام یعنی پدر و مادرم نسبت به من بی تفاوت شدند، مثلا من یک سال عقد بودم ولی به من حتی پول تو جیبی نمی دادند و من هم از خانواده همسرم خجالت می کشیدم که پول بگیرم. بعد از اینکه ازدواج کردم برای زندگی به شهر دیگری رفتم که فاصله زیادی نسبت به شهر خودم داشت، دو سال از ازدواجم گذشت اما خانواده ام حتی یک بار هم به خونه ی من نیومدند ، تا جایی که خانواده شوهرم همش بهم سرکوفت میزدند که چرا خانواده ات نمیان خونه ات. من به خانواده ام کلی اصرار کردم که خواهش می کنم به خاطر آبروم جلوی خانواده شوهرم بیاین خونه ام، خانواده ام همش می گفتن راه دوره، ولی بعد از اصرار های من یک بار اومدن خونه ام، بعد از چهار سال که از زندگی مشترکم گذشت ،ما به شهری دیگه برای زندگی اومدیم که مسافت ۲ ساعت نسبت به شهر پدر و مادرم داره. فکر کردم که دیگه چون نزدیک شدیم دیگه میان خونه ام و بهونه ای ندارن، ولی الان که دو ساله اینجا زندگی می کنم هم اونا به خونه ام نمیان مگر اینکه دیگه مجبور باشن مثلا برای زایمانم و تولد بچه ام …
حالا مشکل من تنها این نیست ، مشکل دیگه ای هم که وجود داره اینه که مادرم دوست نداره بریم خونشون، اینو از رفتارهاش فهمیدم ، از اونجایی که اگه دو ماه بگذره نرم خونه اش ، حتی ازم نمی پرسه چرا نمیای، ولی من که واقعا دلم تنگ میشه و برای اینکه خانواده شوهرم نگن چرا نمیری خونه مادرت، میرم خونشون . وقتی هم که میریم خونه ی پدر و مادرم ، رفتار مناسبی باهامون ندارن ، و مادرم بعضی وقتها به شوهرم بی احترامی می کنه ، شوهرم هم با من دعوا می کنه که مامانت بهم بی احترامی می کنه.
بعضی وقتها تصمیم می گیرم که دیگه نرم ولی پیش خودم میگم جلوی خانواده شوهرم زشته که باهاشون قطع رابطه کنم
حالا من از شما سوال دارم، به نظر شما من چیکار کنم؟