سلام
من مجرد و سی ساله هستم و 5 سال هست که با خانمی آشنا هستم که یکسال از من بزرگتر است . هر دو مقطع تحصیلی لیسانس داریم.و ساکن تهرانیم.
نزدیک 18 ماه پیش تصمیم به ازدواج گرفتیم و از 24 ماه پیش از نزدیک با خانواده هم آشنا شدیم . پس از اینکه همه چیز خوب پیش رفت پارسال ماه رمضان قرار بعله برون و عقد گذاشتیم .
خانواده ی ایشون خیلی به من لطف داشتن و رفیق بودیم .
اما خانواده ی من به دلایل مختلف که من رو هیچ وقت قانع نکرد با ایشون مخالف بودن .
از نطر فرهنگی و مالی شرایط مشابهی دارن خانواده هامون .
منتهی خانواده من با پوشش و … ایشون ابراز مخالفت میکردند در صورتی که من با این موضوع مشکل نداشتم و خانواده من هم نه چادری هستن و نه مذهبی .
پس از اینکه دوست دخترم چند روز قبل از بعله برون به من گفت که 500 سکه نظرش و نظر خانوادش هست ، – این موضوع رو که من با خانواده خودم مطرح کردم مخالفت کردن و گفتن که نمیان .
با اصرار من و قول خودشون قرار شد که روز واقعه بزرگترا سر یه عددی توافق کنن و قضیه ختم بخیر بشه .
متاسفانه اوضاع به بدترین شکل پیش رفت و من هم تحت فشار نتونستم 500 تا رو قبول کنم و بعد از دو ساعت کار بالا گرفت و ما منزل خانمم رو ترک کردیم .
بعد از یکی دو ماه با اصرار من و تمایل خود طرفم مجددا با هم در ارتباطیم بدون اطلاع خانواده ایشون .
خانمم از من انتظار داره که قبول کنم گند زدم و نمیتونه منو به خونوادش دوباره معرفی کنه و تصویر خونوادش از من بکلی خراب شده .
این موضوع هر چند وقت به شکلهای گوناگون به رابطمون لطمه میزنه .
مثلا دائم خواهر و برادر این خانم که خارج از کشور زندگی میکنند یکی رو بهش معرفی میکنند و اون هم باهاشون از راه دور ارتباط میگیره و چون من نمیتونم با این موضوع کنار بیام به چالش میخ.ریم .
ایشون معتقده که با توجه به شرایط پیش اومده دیگه امیدی به ازدواج ما نیست و حالا که هر دو خونواده مخالفند کار سخت تر از قبل شده و غیر ممکنه این مشکل حل بشه .
پس به خودش حق میده که به آینده جز با من فکر کنه .
میزان علاقه من به ایشون زبانزد خاص و عام هستش و خودشون هم بارها اذعان کردن که بعیده کسی باشه و پیدا شه که ایشون رو مثل من دوست داشته باشه . این احساس از سمت من واقعا وجود داره من حس میکنم که نمیتونم آینده ای رو بدون عشقم تصور کنم .
ذکر این نکته هم خالی از لطف نیست که ما سر این موضوع که به تنهایی با افکار – رفتار – ظاهر و … همدیگه هیچ مشکلی نداریم کاملا هم نظر هستیم .
همچنین من شرایط مالی اصلا خوبی ندارم و از سمت خونواده ام حمایت نمیشم . و این موضوع خیلی دلسرد کنندس واسه این خانم – چون بشدت مادیات براشون اولویت داره . و من در شغلم خیلی امید هست که تا یکسال آینده بتونم 200 تا 300 ملیونی جمع و جور کنم که برای شروع کفایت کنه
البته الان هیچی ندارم .
پارسال هم نداشتم ولی این خانم حاضر بود باهام ازدواج کنه چون بهش ثابت کردم از هیچ تلاشی دریغ نمیکنم که خوشحال بشه و بدون حساب تا آخرین ریال جیبمو همیشه براش خرج کردم .
با توجه به مسائل مذکور مشکل اینجاست که من بسیار مصر به ادامه رابطه و گرفتن نتیجه از پشت سر گذاشتن این سختی ها هستم .که لازمش صبر و پایبندی ایشون هست.
و خانمم دائم میگه که خسته از انتطار بهبود شرایط و نا امید به آینده است و مشکل خونواده رو لاینحل و سبب جدایی آیندمون میدونه. که راه حلش جدایی الانمونه

ما بهترین رفیق هم – نزدیکترین دوست هم – شاد ترین زوجی که دیدم وبودیم و همه به رابطمون حسودی میکردن .
ما سالی یکبار هم دعوا نداشتیم و همیشه اول رفیق بودیم بعد زوجو هیچ چیز پنهون نداشتیم.
اما بعد اون اتفاق خیلی کمرنگ شده بخصوص از سمت ایشون .
من به ایشون گفتم که حاضرم قید خانوادمو بزنم – 1000 تا سکه هم مهر کنم چون تنها خواستم از دنیا ادامه سالهای پیش رو در کنار همدیگس . و فقط از ایشون میخوام که صبر کنه تا من دست و بالم رو جمع کنم.

لطفا کمکم کنید .
ممنون