سلام من و دوست پسرم ۴ سال هست که باهم دوستیم هم دیگر رو دوست داریم اما یه سری اتفاقات باعث بی اعتمادی ایشون به من شده و اینکه ایشون فکر میکنن من بهشون خیانت کردم اون زمان من حدود ۱۳_۱۴ سالم بوده و یه سری اشتباهاتی داشتم که البته ریشه اکثرشون این بوده که فکر میکردم ایشون منو دوست ندارن چون اون اوایل یه سری رفتارهایی داشتن که من اینطور فکر کردم و برای لج بازی و این که ثابت کنم به خودم منم میتونم دور باشم و دیگران را دور خودم جمع کنم ایشون به گفته خودش قبلاً خیلی به من اعتماد داشته و الان این اعتماد از دست رفته به خدا من آدم بدی نیستم خودم اینو می‌دونم اصلا اینجوری نیستم که بخوام ایشونو ول کنم برم با بقیه اما هر چی میگم من بچه بودم از حرص تو بوده حرفمو باور نمیکنن و یه مدتم اصلا از هم جدا شدیم و الان دوباره چند ماهه که آشتی کردیم ایشون بسیار نکته بین و دقیق هستن من سالگرد مون رو بعد از اینکه آشتی کردیم فراموش کردم که واقعا از قصد نبوده اونشب ایشون به تغییر توی رفتارشون دادن و من یادم اومد که سالگرد بوده و فراموش کردم و تبریک گفتم اما نه از رفتار ایشون خودم یادم اومد و ایشون این حرف من رو باور نکردن و گفتن که من دروغ گوام کلا من رو آدم دروغ گویی میدونن و فکر میکنن که البته من یک اشتباه کردم و برای سالگرد برای اینکه باهام دعوا نکنن گفتم من یادم بوده میخواستم ببینم یادته یا نه که می‌دونم اشتباه کردم و الان میخوام تمام تلاشم رو بکنم تا اعتمادشون رو جلب کنم اما نمی‌دونم چیکار کنم ببخشید که طولانیه