سلام و خسته نباشید
من 29 ساله امه ،25 ساله ام بود که با شخصی که دوستم معرفی کرده بود ازدواج کردم(اصلا نه باهاش دوست بودم و نه آشنایی قبلی داشتم) که از همون ابتدا با همدیگه تو خیلی چیزا تفاوت داشتیم من تحصیلات دانشگاهی داشتم و اون موقع هم دانشجو بودم ولی ایشون دیپلم هم نداشت. و فرهنگ خانواده هامونم خیلی باهم فرق می کرد ما خانوادگی اهل رفت و آمدو خوش گذرونی بودیم ولی اونا حتی با فامیل نزدیک که عمو و عمه اشون میشد قهر بودن و رفت آمد نداشتن.(البته این موضوع رو من بعدا فهمیدم) حدود 8 ماهی که نامزد بودیم خیلی اذیتم کرد هر موقع اشک منو درآورد. سر چیزهای بیخودی زود ناراحت میشد وبهونه میگرفت. منزوی بود اصلا به جمع خانواده ای ما با اکراه میومد و کمتر با خانواده من جوش میخورد. رفتارشو دیدم ولی بدبختی این بود که چون دوره نامزدی ما رابط جنسی داشتیم و ترسیدم این موضوع خانواده ام بفهمندو آبروم بره چیزی نگفتم. رفتم پیش مشاوره دانشگاه مون موضوع رو گفتم برگشت گفت بعضی آقایون این جوری هستن حتما بری سرخونه و زندگی تون اخلاقش عوض میشه. ولی بعد عروسی رفتارش عوض نشد بدتر هم شد بهم فحش میداد و بددهنی و کتکم میزد و میگفت حق نداری با خانواده ات رفت و آمد کنی. اجازه نمیداد تنهایی خونه خواهرم برم و تایم میذاشت برم خونه مامانم میگفت باید ساعت 5 خونه باشی یکم دیر میکردم دعوا و فحش و بعضی وقتا هم کتکم میزد هیچی به خانواده ام نمیگفتم چون نمیخواستم نگران بشن موقعی هم که میگفتن چرا خونه ما نمیای میگفتم کار دارم و درس دارم. تا اینکه سال اولی که عید بود و برای خانواده من مشکلی پیش اومده بود اجازه نمیداد برم سربزنم به خانواده ام با دعوا از خونه زدم بیرون و حتی اون سال عید دیدنی به خانواده من سر نزد. با واسط شدن باباش اومدم خونه چند ماه بعد بیکار شد به همه مشکلاتمون اضافه شد. میشست خونه و منو می پایید می گفتم برو سرکار میگفت تا حالا کار کردم کی قدرمو دونسته یا هم می گفت بیا تو برو خونه مامانم منم اونجا برم سرکار.اصلا بهم اعتماد نداشت کلید خونه رو ازم گرفته بود تا مبادا اون خونه نیست من برم خونه خواهر و مادرم بعدها هم گفت باید بریم زیرزمین بابا اینا بمونیم که منم مخالفت کردم حسابی دعوامون شد. دیگه نمی تونستم تحمل کنم زدم بیرون. همون روز بهم گفت میخوای بری باید با دست خط بنویسی که من تو رو نزدم و تو با اختیار خودت رفتی والا نمیزارم بری. من بی فکر فقط فکر این بودم که از دستش خلاص بشم برگ رو نوشتم و امضا کردم. من از خونه رفتم همانا و ایشون از من شکایت کرد که از خونه رفته و مدرکم دستش بود که گذاشته از خونه رفته.
فردا مامور اومد درخونه مامانم و احضاریه رو آورد همه متوجه شدن موضوع چیه. من به خانواده ام گفته بودم اومدم چند روز اینجا باشم شوهرم رفته سمت باباش اینا کار کنه. بعد دیدن احضاریه و متوجه شدن موضوع خانواده ام گفتن حق نداری بری خونه تا خانواده اش بیاد تکلیف تو روشن کنن این چه رفتاری این آقا با تو داره بعدا برای من تمکین فرستاد بازم نرفتم سرخونه و زندگی دوباره محکوم شدم . الان چند ساله با اینکه نه مهریه میخوام ن چیزی. دادگاه میگه چون مدرکی نداریکه تو رو کتک زده و اذیتت کرده و تمکینم نکردی تو محکومی کاری هم نمی تونی بکنی.
لطفا بگید من چیکار کنم تو این چهار سال هرکاری کردم نشد طلاقمو بگیرم. توافقی هم نمیاد طلاق بگیریم میگه اگه طلاق میخوای باید خسارت بهم بدی. من هیچی ندارم بهش بدم.
لطفا راهنمایی کنید چطوری ازش طلاق بگیرم از این بلاتکلیفی خسته شدم