سلام و خسته نباشید خدمتتون. عرضم به خدمتتون من ۲۰ سالمه و طرف مقابلم ۱۷ ساله و نزدیک ۱۸ سالگیشه.ما تقریبا یکسال میشه ک باهم هستیم و واقعا ب سختی ب هم رسیدیم . تو طول این ۱۱ ماه کلی مشکل داشتیم ازقبیل اینکه نمیشد گاهی اوقات همو ماهی حتی یکبار ببینیم یا خانواده ایشون فهمیدن ک ایشون با پسر هست گوشی رو ازشون گرفتن و این دست مسائل ولی ما پای هم موندیم و اینا تمام شد. خب من یکم مشکل اعصاب هم دارم مریض قلبی هستم . مهر امسال ک رسید دعواهای ما شروع شد ، سر چیزای کوچیک و بزرگ دعوا و منم خب واقعا نمی‌دونستم باید چجوری کنترل کنم هرچی از دهنم در میومد میگفتم به خودشو و خاندانش… خب اوانل چیزی نمیشد یادش می‌رفت یه ساعت بعد آشتی میکردیم . همینجوری ادامه داشت. بعضی چیز ها پیش میومد ک من میگفتم برو جلو پدرت وایسا فلان کن جواب مادرت رو بده و این کارا و دستور ها هم میدادم… مادر ایشون هم از همون موقع ک فهمیدن هر دفعه تیکه میندازه بهش و تهدید می‌کنه ک گوشیو ازت میگیرم بعد می‌برمت روانشناس و از این جور حرفا و به جورایی خونه تنهاست با اینکه برادر خواهر داره ولی تنهاست و توجه کسی بهش نمیکنه… گذشت و گذشت رسیدیم به دو سه هفته قبل که خب بحث بیرون اومدن مطرح شد گفتم برو به بابات فلان بگو مامان رو راضی کن و اینا رفت گفت دعوا شد … بعدشم اومد گفت خسته شدم. فردا غروب هم گفتم میای یا نه گفت نمیتونم جلو بقیه در این زمینه وایسم . خب از نظر من منطقی گفت ولی من ناراحت شدم و دیگه حرفی نزدم تا شب.شب. ک رفتم برای خداحافظی یهو گفت حرفی باعات ندارم و گفت دیگه خستم توهین، تحقیر، درسمو از دست دادم ، معلوم نیست چیکار میکنم بی اعصاب شدم روانی شدم میخوام دیگه برم حالم از همه پسر و رابطه ها بهم میخوره و از این دست حرفا. خب من دوسش دارم شدید و خیلی زیاد ،گقتم بهم فرصت بده گفت بدم هیچی نمیشه من تصمیم گرفتم جدا بشم چون میخواهم آروم باشم تنهایی می‌خوام جدا.هی خواهش و اصرار ک بالاخره گفت باشه این یه فرصت هم بهت میدم.ولی دروواقع نداد بازم فردای همون روز یهو انگار برق گرفتتش گقت می‌خوام برم و خستم و تنهایی می‌خوام . دیروز هم دوباره قرار گذاشتیم خوب باشیم ولی تا امروز ک صبح گقتم °کی فکر میکنی بشه همو ببینیم ° یهو جوش آورد ، بعد مادرش بهش فشار آورد ک تو درس نمیخونی باز داری چت میکنی و اینا، یهو بازم برگشت به قبل و گفت خستم دیگه حالم بهم میخوره نمیخوام باشم خستم میخوام تنها باشم:( الان باز ظاهری گفته باشه فرصت میدم برخلاف میل قلبی ک تنها می‌خوام باشم ولی اطمینان ندارم درست بشه. پیشنهاد شما چیه؟ ما خیلی همو میخواستبم خیلی شدید جوری که همه دوستامون مارو متفاوت میدونستن. نمی‌دونم چی میشه ولی من می‌خوام نگهش دارم و این روزا ب شدت داغونم :( لطفاً کمک کنید ،بگید امیدی هست؟ چیکار باید بکنم ؟