سلام
شما تنها امید هستین برای نجات از این درد
تورو خدا کمکم کنید
من تک فرزندم و یک دختر 14 ساله ی تنهام
من با پدر و مادرم رابطه ی خیلی خوبی داشتم و دارم
اما از وقتی که پدرم تغییر شخصیت دادو بسیار بسیار گوشه گیر و درون گرا شد، همه چیز بین پدر و مادرم فرق کرد
پدرم توی مهمونی های خانوادگی دیگه شرکت نمی کنه چون که می گه از شلوغی خوشش نمیاد و شخصیتش این طور نیست
بیش تر اوقات روز رو تنها تو اتاق میمونه و کتاب می خونه
نمی گم این چیزه بدیه اما ما رو داره آزار میده و براش هم مهم نیست
نه که ناراحت بودن ما براش مهم نباشه اتفاقا خیلی هم مهربونه اما میگه که من حاضر نیستم به خاطر راحتی دیگران از خودم بگذرم و به قول خودش خودم رو توی رودربایستی بذارم
انگار که فراموش کرده که توی یک خانواده باید برای امنیت و آسایش خانوادش از بعضی چیزا بگذره
امروز توی خونمون مهمون داشتیم و بابا چند بار به مامان گفت که ناهار رو حاضر کن
مامان هم داشت این کار رو انجام می داد اما به خاطر اینکه یکم طول کشید بابام تحملش تموم شد برای خودش غذا گرم کرد و تنها نشست خورد
نه که فکر کنید عصبانی شده اما بر اساس همین فلسفه اش که من نباید خودمو به خاطر دیگران آزار بدم این کار رو کرد
اما چیزی که بیشتر از این منو غمگین میکنه اینه که مامانم آروم به من گفت
انگار که من توی زندگیش اضافی و فقط از روی احساس مسئولیتشه که توی این خونه مونده
انگار که من اصلا براش ارزش ندارم
مامانم فکر میکنه که بابام دیگه دوستش نداره
من چه جوری با این فکر مامانم و رفتارای بابام زندگی کنم… ☹️😢