سلام.پسری هستم ۲۵ ساله.لیسانس
تو زندگیم با هیچ دختری دوس نشده بودم.از ترس خیانت و ….تا حدود ۷ ماه پیش از تنهایی خسته شده بودم.نامزد دوستم معرفیش کرد و باهاش اشنا شدم.
دختر خیلی خوب و ماهیه اسمش نگینه.اول به ازدواج فکر نمیکردم ولی من ادم دوستی و بازی با احساسات کسی نیستم.کم کم به فکر ازدواج افتادم.
دختره تو خانواده عجیبیه که چنتا مشکل بزرگ با هم دارن.پدرش قبلا خانمی داشته که بهش خیانت میکنه و طلاق میگیرن.یه دختر داشتن اونموقع.بعد دوباره ازدواج میکنه و نگین بدنیا میاد.اون دختر خانم قبلیشم پیششون بوده.تا دختره به سن ۲۰ سالگی میرسه مادرش اونا ازشون میگیره و جدا میکنه ازشون.مادر نگین ضربه روحی بدی میخوره و ضعف اعصاب میگیره.
میگذره و یه دختر دیگه خدا بهشون میده که الان ۱۰ سالشه.تو ۶ سالگیش پسرخالش بهش تجاوز میکنه و ابروشون میره و خونشون میفروشن میرن یجا دیگه شهر.
باباشونم با اینهمه مشکلات به همشون شکاکه.من هیچکدوم اینا نمیدونستم تا یکی دوماه پیش دوست صمیمیش گفت بهم.که اگه میدونسم نمیرفتم اشنا بشم
.بعد که فهمیدم بازم قصدم ازدواج بود که یجیزی فهمیدم که نابود شدم.یه ماه پیش یه چتایی دیدم تو گوشیش که با یکی درد و دل میکرد و ناراحت بود.نگین قبل من با یکی دوست میشه گولش میزنه میبرتش تو خونه و…بعدم ازش فیلم عکس میگیره و تهدید که بعدنم بارها میره.
الانم یه ماه پیش به مادرش پیام داده اون پسره که من از تو خوشم میاد و اینا.با این وضعیت خانوادش موندم چکار کنم.خودم داغون.اونا داغون‌ولش کنم برم یا کمکش کنم.چکار کنم😔
پسره هر از گاهی تهدیدشون میکنه.دختره رو هم نمیدونم با رضاست خودش بوده یا زوری.دارم میمیرم
ولش کنم خودشو میکشه.ناراحتشم.از یه ورم اخلاق خودمو میدونم با این شرایطش بمونم باهاش اذیتش میکنم.همش بهش شکاکم.کمکم کنید😔