سلام من دختری ۲۸ ساله هستم که ۲برادر و ۱ خواهر دارم و خودم فرزند سوم و دختر دوم خانواده هستم
متاسفانه از زمانی که در سنین کودکی بودم احساس می کردم که خونوادم منو نمیخان یا مثل بقیه فرزندان بامن رفتار نمی‌کنن اما خودمو با این حرف که بقیه خونواده ها هم این شکلین گول می زدم.
من از بچگی تنها بزرگ شدم و مادرم از اینکه با بچه ها بازی کنم دعوام میکرد چون هرکدام دو یا سه سال از من کوچکتر بودند و خواهرم هیچ وقت من رو با خودش همراه نمی کرد چون سه سال ازش کوچکترم، حتی لباسهای پاره ی خواهرم رو برای مدرسه به من می‌دادند و برای اون لباسای نو می‌خریدند. یک شب وقتی ده سالم بود بخاطر اینکه عمو و خواهر و برادرم به من می گفتن ما تو رو توی زباله پیدا کردیم همون موقع که نصف شب هم بود بی صدا وسایلم رو جمع کردم که از خونه برای همیشه برم اما کاملا اتفاقی مادرم من رو دید والا من اون شب توسط معتادای اطراف خونه کشته میشدم
غیر از اینکه زمانی که هنوز یک سالم نشده بود چون درست مراقبم نبودند انگشتم برید و همه عمر بخاطر بریدنش بچه هاشون مسخرم کردن ولی پدر و مادرم جلوی این رفتار بچه هاشون سکوت می کردن و بهشون راه و اجازه و آزار من رو دادن
طوری بزرگ شدم که حق نظر دادن در مسائل خونوادگی رو ندارم و حتی سر سفره غذا که میشینن تا من بیام شروع میکنن به مسخره کردن و اذیت کردن من و کلا از انتقاد بی جا و خورد کردنم لذت میبرن و حتی اگه قسمتی از سفره بشینم مجبورم میکنن جامو عوض کنم یا بهم میگن تو جایی سر سفره نداری
بیشتر روزها مشغول گریم و همیشه یه گوشه تنها و ساکتم اما تا دو جمله حرف بزنم دعوام میکنن که تو چقدر آدم پر حرفی هستی(با اینکه فقط جواب سوالشون رو میدم چون اگه خودم سوال کنم سرم داد میزنن و با تحقیر طردم میکنن) من ۲۸سالمه برادر کوچکترم الان ۲۳ سالشه و خواهرم که از همه بزرگتره ۳۱ سالشه و اون برادرم ۳۰ و هممون تو سنی هستیم که بفهمیم احترام به خواهر و برادر یعنی چی
اما متاسفانه من همیشه کوبیده شدم واقعا نمی‌دونم باید چکار کنم خیلی وقته باهاشون حرف نمی‌زنم این یک ساله که فکم بخاطر شرایط عصبی که توش هستم قفل شده و موقع غذا خوردن تق تق می‌کنه اما حاضر نیستن منو ببرن دکتر (میگن نداریم اما برای خودشون و عصب کشی دندونای خودشون و بچه هاشون دارن) پولهایی که از تدریس خصوصی درمیارم ازم میبرن و پس نمیدن، حتی میترسم بعد از ازدواجم باهام جلوی شوهرم اینطور رفتار کنن چون جلوی فامیل بهم توهین میکنن و برام آرزوی مرگ میکنن( به عنوان نمونه وقتی که سرما خورده بودم خواهرم خواست شالمو بپوشه، برای اینکه سرما نخوره بهش گفتم نپوش این شال منه جلوی دخترای فامیل که همه ازم کوچکتر هم بودن با تحقیر داد زد که الهی بمیری) بزور جلوی خودمو گرفتم که خودکشی نکنم اونم بخاطر ۲۸ سال شکنجه روانی و حتی گاهی زدن یا تهدید به زدن لطفاً بگید چکار کنم