سلام، من دو ماهه با همسرم عقد کردم، مشکلم اینه که همسرم منو اونطور که باید قبول نداره، ب حرفم گوش نمیده، نمیدونم شاید این دیدگاه من باشه و حقیقت اینطور نباشه اما خودمو ادم سلطه طلبی نمیبینم، راستش تو اینترنت سرچ کردم و یه مطالبی راجع به طبیعت اقتدار گرای مرد خوندم، همسرم اصلا ادم بدی نیست، از طرفی حرف برادرش یا پدرش رو خوب میخونه اما به من که میرسه اصلا زیر بار نمیره، اولش خیلی نا امید شدم که چرا همسر من باید همیشه اقتدار منو بشکنه، تو هر بحث و اختلاف نطری هرچند کوچیک اصلا زیر بار نظر من نمیره و اون لحظه مطمئنه ک حرف من و نظر من غلط ترین حرف دنیاست، اما خودم به این نتیجه رسیدم ک مشکل اصلی از منه، راستش من از بچگی یک مقدار بی عرضه هستم، از طرفی زودرنج و احساسیم، الانم دانشجو هستم کار ندارم و نمیتونم خیلی از وظایف شوهری رو اجرا کنم، مثلا حتی توان خرید یک مانتو براشو ندارم، به نظرم با این اوصاف طبیعیه که منو یه مرد کامل نبینه، چون واقعا نیستم، حالا باید چطوری با این وضع کنار بیام؟ گاهی فکر میکنم با ازدواجمون من به کسی ک دوستش داشتم ظلم کردم چون لیاقت مرد زندگی بودنو ندارم. بهش گفتم از این به بعد اون تصمیم گیرنده باشه، خیلی برام سخته ولی اینو تنها راه حلمون دیدم، چطور باید دووم بیارم؟
اینم بگم که اینقدام ادم علیه السلامی نیستم، مهمولا وقتی لجبازی میکنه منم بد دهن میشم ولی اوضاع بدتر میشه، شروع میکنه ب جواب دادن و من عصبی تر میشم و هر حرفی ک نباید به هم بزنیم و میزنیم، من مستاصلم لطفا کمکم کنید
اگه مصداق هم بخوام بیارم، بار اخر من خواستم تو محله‌شون پیاده بریم تا مقصدمون، ولی اون اصرار داشت ک اسنپ بگیریم و پیاده ابرومون میره، جفتمون لج کردیم و اون روز چ حرفای بدی زدم و چ حرفای بدی خوردم.