سلام خسته نباشید
از دعوای پدر مادرم خسته شدم، از اضطراب کشیدن و سردرد و استرس خسته شدم، از وقتی بچه بودم دعوا داشتن تا الان ک 20 سالمه، سر هرچیزی به بابام برمیخوره داد و بیداد میکنه. چندبار به مامانم گفتم نمی‌تونید زندگی کنید جدا شید، حاضرم بشم بچه طلاق ولی همش دعوا نکنید، بابام چندساله کار درست نداره مادرم کارمنده خرج خونه رو میده، تقی ب توقی میخوره ب مامانم میگه پول تو بانک و بریز تو حساب خودم برا چی دست توعه. من دوتا خواهر کوچیکتر دارم خودم بچه اول خانوادم، زندگی و برام سخت کردن، دعواهاشون، مراقبت از خواهرام، کارای خونه، درس و دانشگاه خودم
20 سالمه ولی نه میتونم از خونه برم بیرون، نه دوستامو ببینم، نه جشنی شرکت کنم، یذره کرم میزنم به صورتم میگه چخبره اینهمه آرایش، چرا اینو پوشیدی، کجا میری، برا چی میری، چندوقت پیش به مادرم گفته بود که میخواد شمارم رو دایورت کنه رو شماره خودش بفهمه چیکار میکنم منی که از خونه بیرون نمیتونم برم!! بی اعتمادی کامله تو خونه. اصلا نمیتونم منطقی باهاش حرف بزنم یکبار بعد این همه سال نشستم باهاش حرف بزنم جلو خواهرام بی شخصیتم کرد توهین کرد. چند روز پیش رضایت داد برم سرکار اما شبش پشیمون شد گفت برو تو دارالترجمه کار بگیر بیا تو اتاقت انجام بده که نری بیرون! بخدا دختر دلربا و زیبایی نیستم که بخوان بدزدنم! میشه برام توضیح بدید علت این رفتارش رو؟
بعضی وقتا خیلی بهم فشار میاد میشینم گریه میکنم، سعی میکنم حواس خودمو پرت کنم اما نمیتونم، از بچگی اضطراب شدید میگیرم وقتی دعوا میکنن، یذره بحث میکنن
یه دوره سه چهار ماهه بابام میرفت روانشناس بهش چندتا قرص هم داده بود، خانوادگی یبار رفتیم، اما الان انگار نه انگار
بیشتر از خودم نگران مامانمم، نکنه یوقت هولش بده سرش بخوره جایی، نکنه صداشون بپیچه تو آپارتمان نکنه نکنه..
حتی وقتایی که هیچ مشکلی نیس همه میگن می‌خندن وقتی تو اتاقمم دقت میکنم ببینم چی میگن راجب چیه، نکنه دوباره دارن بحث میکنن
بخدا دارم روانی میشم ناامیدی و افسردگی شده کل زندگیم
هنوزم که هنوزه یاد بچگیم میوفتم شبا تا صب گریه میکنم، دستم به هیچجا بند نیست که میگم ببرنم پیش روانشناس میگن خرج اضافس
خواهش میکنم یجوری بگین چیکار کنم، هم برا خودم هم مامانم هم خواهرام..
شاید بابام هم حق داشته باشه ولی من نتونستم و نمیتونم درکش کنم که ازش حرفی بزنم
..