سلام ببخشیدکه طولانیه ولی فک کردم که لازمه کامل بنویسم باجزئیات راستش به کمکتون نیاز دارم
راستش من پارسال که ترم اخر دانشگاه بودم بطور اتفاقی دختر خانومی رو دیدم و بهشون علاقه مند شدم،ولی ایشون رشته ودانشکده ش جای دیگه ای بود وبخاطر دوستاش که تو پایگاه بسیج دانشکده که من بودم بودمیومد یه روز به طور اتفاقی ایشون ازدهن دوستم شنید که من بهش علاقه دارم وقتی که فهمید اولش اخم کرد و رفت تو پایگاه و درو بست،روز بعد باز دیدمش ازدور که اونم داشت نگاهم میکردم تو شلوغی سالن اومدم و یه گوشه وایسادم که دیدم اومد و دنبالم میگشت وبعدکه پیدام کرد رفت،روزبعدش بازدیدمش که این‌بار سرتاپامو برانداز کرد و یه لبخندی زد چندروز همینطور گذشت تا اینکه یه بار بازدیدمش که اتفاقی با دخترخالم دوست بود،منم بیرون یه کلاسی وایساده بودم که نه کلاس من بود نه ایشون،ولی بعدش اومدورفت سرهمون کلاس نشست ومنم دم در بودم که نگاه می‌کرد ومیخندید بعد کلاس به دخترخالم گفتم که باهاش حرف بزنه که دخترخالم گفت نامزدداره ولی من ازش خاستم دوباره بپرسه و مطمئن شه ازون روز دخترخالم خودشو پنهون می‌کرد ولی یبارجلوشو گرفتم و ازش پرسیدم که خیلی سرسری گفت اره پرسیدم واینا،منم تصمیم گرفتم که مستقیم باهاش حرف بزنم یه روز که سالن خالی بود منتظرش بودم که دیدم دوستاش یکی یکی میان از کنار در نگاه می‌کنن و برمی‌گردن توپایگاه،بعدش خودش اومد بیرون والکی چرخ میزدن ولبخندمیزد،بعدش که خاست بره تو محوطه جلوشوگرفتم ازش پرسیدم که نامزد دارید گفت اره چندروز صبرکردم که بیادبیشترباهاش حرف بزنم ولی نمی‌آمد یه روز از مسئول پایگاه پرسیدم که اونم باعصبانیت دادمیزد دوست من شوهرداره ،اصن تو چی از خودت دیدی،یه روز باهمین مسئول پایگاه توخیابون میرفتن که منم دنبالشون راه افتادم وسطای راه متوجه شدن زدن زیر خنده بعد چندمغازه رفتن فک کردن که من رفتم وار هم جداشدن همینکه تنهاشدرفتم که باهاش حرف بزنم به دوستاش زنگ زد و اونام برگشتن واسش تاکسی گرفتن،شب به مادرم گفتم که اونم به دحترخالم زنگ زد و اونم می‌گفت که اگه واقعا دوستش داره شماخودت برو ،فرداش مادرم اومد وباهاش حرف زده بود و می‌گفت که گفته نامزددارم،منم دیگه پیگیرنشدم حتی چندباردیدمش که دیگه دوستاش دورش و نمیگرفتن،همون مسئول پایگاه هم معلوم بوداز رفتارش پشیمون شده،چندهفته بعددیدمش از دور واحساس کردم که انگشت حلقه شونشون می‌ده که البته حلقه نداشت،بعدچندماه که واسه فارغ‌التحصیل رفتم دانشگاه دوستای مشترک اون و دخترخالم دیدم کج که هی میان ولبخندمیزنن،بعدچندساعت خودشم اومد و اینبار خیلی واضح به سمت من اشاره میکردن و میخندیدن،روز بعدم همون دوستای مشترک سونو دیدم به نظر که میخاستن یه چیزی بگن وروشون نمیشد،حالا یکسال و خورده ای که گذشت ازین ماجرا ومن هنوزم نمی‌دونم که واقعا نامزد داره یا نه
بنظرتون چیکارکنم واقعاً بهش علاقه دارم
ببخشید که طولانی شد