سلام خسته نباشید من یه دختر مذهبی هستم ولی خانواده ام نه و چهار تا خواهریم من 92 با یکی از همکارانم که 11 سال از خودم بزرکتر هستن مندس نرم افزاره ازدواج کردم قبل از عقد 5 ماه صبر کردیم تا مادرشون راضی به این وصلت بشن بازم نشدن و با مشورت روحانی محل و رضایت پدر و مادر من بدون خانواده ایشون ازدواج کردیم اوایل عقد همه چیز خیلی خوب بود ولی بعد از چند ماه قر میزد گیر میداد بهم توجه نمیکرد تا با هم بحثمون شد و شروع کرد به دادو بیداد و خود زنی کردن تو سر و صورت خودش میزد البته این آقا یکبار محکومیت چند روزه داشته به دلیل سوء تفاهم مراجعه و بدون مدرک بدون ایشون و جریمه سنگینی هم شده همیشه تو مواقع شادی میگه عصابانیتم بخاطر همینه از وقتی اینطور شد دائم میگم ما به درد هم نمی خوریم و ادامه دادن بی فایدس تعهد کرده بود خیلی کارها انجام بده ولی نداد در ضمن ایشون چون از خانواده سوا شده بعد از ازدواج با من با ما زندگی میکنه قرار شد مراسم عروسی نیمه شعبان امسال گرفته بشه گفت نمی تونم مدام جلو دیگران تو خیابون سرم داد میزنه قهر میکنه دعوا میکنه میره و هر مسئله ای که تو خانوادم پیش میاد میشه سرکوفت من یه بارم از عصبانیت با چاقو پاشو زد و 48 تا بخیه خورد دائم تو عصبانیت خودش رو میزنه گفت من نماز میخونم ولی نمی خونه زمان روابط جنسی اخلاقش میشه فوق العاده و من از این مسئله عذاب میکشم و بهش میگم تو منو فقط واسه این مسائل میخوای اگه این چیزا نباشه خستس خوابش میاد ولی اگه باشه تا صبح بیداره در ضمن روابطش با دیگران و توجهش نسبت به بقیه بیشتر از من هست خلاصه هرچی تا حالا گفته بود بر عکس شد ولی ناگفته نماند تا قرون آخر پولش رو واسه من خرج میکنه داشته باشه دریغ نمیکنه چشم و دل پاکه هرچی بشه بهم میگه با هم خوب اشیم از مشورت میگیره اهل هیچی نیست سالمه سرش تو کارشه خودش میگه تو دنیای منی ولی من شک دارم دائم غصه میخورم که چرا اینجوری شد یه دفعه، راستی زمان عقد با هم قرار گذاشتیم تا شب زفاف دوشیزه بمونم و هستم خواهش میکنم بهم بگید چی کار کنم واقعا موندم شاید مشکل از من باشه در ضمن من یه دیدهای نسبت به خانوادم دارم چون مادر پدرم با هم مشکل دارن و پدرم مادرم رو خیلی اذیت میکنه ممنونم از وقتی که برام میزارید منتظر جوابتون هستم. التماس دعا