سلام . من اهل تهرانم و شوهرم تبریزی . تو دوره ارشد تو دانشگاه آشنا شدیم. البته اونجا رابطه و شناختی از هم نداشتیم و یه دوست مشترک واسطه ازدواج ما شد. ما تقریبا 7 سال و نیمه ازدواج کردیم (2سال و 5 ماه دوران عقد بعد عروسی گرفتیم ولی 7 ماه بعد اومدم به خونه خودم ، به خاطر مشکلات مالی شوهرم ، الانم 4.5 سال که تبریزم) قول داده بود حداکثر بعد 5 سال میاییم تهران یعنی شرط ضمن عقد بود ولی توی قواله فقط ذکر شد محل سکونت توافقی ….، شوهرم به گفته خودش همیشه مشکل مالی داره و به این بهانه بینهایت خسیسه ، میگم به گفته خودش چون انقد دروغ گفته که دیگه حرفاش باور ندارم.
همیشه سعی کردم رعایتش کنم ولی در عوض اون همیشه پر روتر و متوقع تر شده.
تو دوران عقد وام ازدواج منم برداشت و دروغ گفت بعدا معلوم شد، گفتم اشکال نداره خانوادش حمایت مالیش نمی کنن … 10تاسکه طلا فروختم بهش دادم ، پول پس انداز ، کادوهای عروسیم دادم (همش فامیلای من آورده بودن حتی پدر شوهرم به ما کادوی عروسی نداد! )
الان یه دختر 21 ماهه دارم تو این مدت بیشتر از 20 دست لباس مامانم به مناسبتای مختلف به بچه کادو داده کادو تولد وعیدی طلا داده و چیزای دیگه به کنار که برا خودم و شوهرم کادو داده ولی خانواده شوهرم اصلا 100 تومن عیدی و 100 تومن تولد برای بچه تازه اونم خیلی براشون عزیزه دادن، وگرنه من که عروسشونم با این همه رسم و رسوم تبریزی ها هیچی ندیدم ازشون.
همیشه بی اهمیت از کنار این مسایل گذشتم هی گفتم مهم نیست . الان می بینم اشتباه کردم . شوهرم خرجی نمیده هیچ پولی به من نمیده . خودش خرید خونه رو انجام میده (اونم حداقل خرید ممکن ) که یه قرون پول دست من نباشه . اگه مثلا یه وقت من یه شیر یا نون بگیرم دعوا راه میندازه و غر میزنه که چرا خرید کردی پول دستت میدم خرج می کنی نگه نمی داری!! حالا چقدر پول؟ 1000 تومن 2000 تومن یا حداکثر 6-5 هزار تومن! یعنی به خرید لباس و وسیله خونه و این جور چیزا که اصلا نباید فکر کرد
اگر مناسبتی برای خانواده ما باشه آقا پول نداره ، بدبخته و…. ولی در مورد خانواده خودش از زیر سنگم شده جور میکنه و بیشترین کادو رو میده ، برای مثال برادرزاده من سال 91 به دنیا اومد 50000تومن کادو بردیم امسال برای زایمان خواهر شوهرم 250000 کادو دادیم. حالا برادرم به هر مناسبتی چند برابر جبران کرده ولی خواهر شوهرم شرمنده!
دارم دیوانه میشم از دستش ، برای هر چیزی تو خونه دعوا راه میندازه، به شدت کنترل گره: تو غذا پختن ، بیرون رفتن ، تکون خوردن، نگه داری بچه و کلا هر چیزی. مثلا چند بار در روز زنگ میزنه بچه چی خورد؟ جاش کثیف کرده؟ الان این بهش بده بخوره و …
میگم اگه تو نگی فک میکنی بچم گشنه می مونه ، یا من به عقلم نمی رسه چی کار باید بکنم!
توی هر مطلبی فقط باید حرف خودش باشه وگرنه قیامت راه میندازه ، دنبال هر فرصتی با دوستاش بره خوش باشه، من چی، غریب، تنها، بی کس، هر روز به خودم لعنت می دم با این ازدواجی که کردم.
هفته ای دو شب با دوستاش میره فوتبال و والیبال ساعت 11شب میاد. با دعوا بتونه بیشترم میره. از همه بدتر اهل مشروبات الکلیه ، البته الان به نسبت قبل خیلی کم شده (بعد از هزاران بار دعوا مرافه و گریه زاری من) ولی بازم هست ، میگه مگه من آدم نیستم دلم میخواد گاهی یه خورده مشروب بخورم ! بهش میگم چون آدمی نباید این کار بکنی! خیلی دوست داشتی، یکی مثه خودت که هم پیالت باشه رو می گرفتی نه من! الانم که میگه باشه دفعه دیگه خواستم زن بگیرم حتما لحاظ می کنم.
یکسال بچه رو میخواد ببره دکتر! چون رشدش از سنش کمتره. هنوز نبرده! خودش یا من مریض شم دکتر نمی ریم ، خوب میشیم ایشالا ! دکتر رفتن پول خرج کردن داره!!
تهران رفتن منم همیشه با مصیبته ، انقدر دعوا مرافه داریم که نگو آخرین بار آبان ماه تهران بودم . همش حرفش اینه که خیلی هزینش زیاده ، میگم خب خانوادم دلم تنگ میشه می خوام ببینمشون ، وقتی از یه شهر دیگه زن گرفتی فکر ایناشم می کردی
پول بلیط، دکتر، … خیلی زیاده ولی مشروب اشکالی نداره!
معمولا نمی تونم حرفام بهش بگم ، به هر صورت یا به دعوا ختم میشه یا اینکه هیچ تاثیری نداره
اینم بگم سال 93 دکتری شبانه دانشگاه تبریز قبول شدم و به اصرار خود همسرم ثبت نام کردم، برامون ترمی 4 میلیون هزینه داره. پدر مادرم میگن به هرصورت دوست داره که انقد داره هزینه میکنه
ولی الان می دونم واقعیت این بوده که فقط به خاطر پول و موقعیت خانوادم دنبال من بود، همین ، نگاهش به ازدواج مثه سرمایه گذاری بوده یه قرون میذاره 2زار برداره! بطور سر بسته از دهن دوستاشم این مطلب شنیدم فکرش بکنین چه حالی به آدم دست میده
دو تا خواهرشم با آدمایی ازدواج کردن که موقعیت مالی خوبی داشتن، خیلی خیلی بهتر از خودشون. سرمایه گذاری دیگه!
واقعا میبینم انتخابم اشتباه بوده زندگیم خراب کردم، به حرف اطرافیانم و خانوادم گوش ندادم. این همه سختی و بدبختی برای چی؟ برای کی؟ نه یه زبون خوش ، نه یه رفتار محبت آمیز، نه یه اخلاق درست، با کلی فشار مالی
هیچ دلخوشی تو زندگیم ندارم جز ذخترم . بارها تصمیم گرفتم جدا بشم ولی هیچ وقت اقدام عملی انجام ندادم، مرددم ، می ترسم، فکر می کنم شهامت انجام این کار ندارم
ته دلم دوست دارم زندگیم درست بشه ، اخلاقش خوب شه ، به قولایی که داده عمل کنه ولی انگار اینا همش توهمه
لطفا راهنماییم کنید چه رفتاری باهاش داشته باشم خصوصا درمورد کارایی که دوست داره ولی درس نیست، همین طور در مورد خساست کاری میشه کرد؟
اصلا ادامه زندگی فایده ای داره؟
لطفا راهنماییم کنین