دخالت و وابستگی
سلام خسته نباشید. من 2 ماهه که عروسی کردم و 1 سال هم عقد بودم.قبل از ازدواج با همسرم در ارتباط بودم به دلیل مسایل کاری چون هم رشته هستیم و دلیل آشناییمون هم همین بود ( در محیط کار ). شوهرم 2 سال ازم کوچیکتره اما این مساله اصلا من و خودش رو اذیت نمیکنه با توجه به اینکه اوایل که از من خواستگاری کرده بود اصلا من راضی به ازدواج نبودم با اینکه ازش خوشم میومد و میدونستم خیلی پسر مهربون و کاریه.اما بالاخره منو راضی کرد در صورتی که من خواستگارای زیادی داشتم اما اصلا تمایلی به ازدواج نداشتم به دلیل یه سری مسایل از جمله ترس از مردان و جدایی از خانوادم چون بسیار بسیار آدم وابسته ای هستم اما شوهرم تو اون 3 سالی که باهم رابطه داشتیم و کلی راجع به ازدواج صحبت میکردیم به من یه سری قول هایی داد که منو راضی به ازدواج کنه.( اوایل خانواده من مخالف بودن و بعد با اصرارای من راضی شدن ولی خانواده همسرم تا 3 سال ما رو اذیت کردن و نذاشتن ما باهم ازدواج کنیم و مخالفت هاشونم دلایل قابل توجیهی از نظر هیچکس حتی مشاورانی که میرفتیم نداشت.هردفعه یه چیزی برای مخالفت میگفتن حتی آبروی من رو هم تو فامیل بردن. و بدون اینکه راضی به ازدواج باشن برای تحقیق پیش اطرافیان من رفتن و این موضوع تو فامیل پیچید و انگشت نمای همه شده بودم تا اینکه بالاخره بعد از کلی جرو بحث های گوناگون همسرم با خانوادش راضی شدن ولی وقتی هم جلو آمدن با اخلاق بد و توهین نبود خاستگاری و تمام مسایل بلکه منو خیلی هم دوست داشتن اما من 3 سال از عمرم تلف شد برای این موضوع و تو این مدت من دچار بیماری زخم معده شدید و اعصاب شدم و این منو خیلی آزرده میکنه ) قبل از ازدواج شوهرم از خانوادش فراری بود و فقط بهشون احترام میذاشت ولی اصلا از افکار و رفتاراشون راضی نبود و حتی 2-3 بار به من راجع به اینک 20 سال زجر کشیده از دستشون صحبت کرد و من تنها آرامش و امیدش بودم برای ادامه زندگی.پدر مادر همسرم مسن هستن و افکار کاملا قدیمی و سنتی دارن و چون برای شهرستان هستن خیلی به رسم و رسومات اهمیت میدن ؛ من با اینکه اصلا معیارهام با این خانواده جور درنمیومد اما بخاطر اینکه شوهرم هم از این بابت در اون زمان ناراضی بود راضی به ازدواج شدمو تو اون 3 سال من شدیدا راجع به این مسایل و اخلاق و رفتار و معیارام باهاش صحبت کردم و اون هم قبول کرد و هیچ مخالفتی نداشت با هیچ کدوم از عقاید من. حتی شبی که خانواده ها برای صحبت های قطعی و نهایی قرار گذاشتن در منزل اونها من برای بار آخر قرآن آوردم و بهش گفتم که به من قول بده که زیر حرفات نزنی و منو از خاوادم دور نکنی و هرکجا که خانوادت رفتن منو به زور نبری.اما مدت کمی بعد از عروسی اخلاقش عوض شد و شدیدا خانواده دوست و پایبند به رسم و رسومات و عقاید خانوادش شد. البته ایشون اصلا نمیدونست رسم و رسوماتشون چیه و چه شکلیه و … و این ها رو مادرش بهش یاد داد.خانواده شوهرم بسیار زورگو و خودخواه هستن و فقط به خودشون و خواسته هاشون فکرمیکنن و من رو هم مجبور به انجامش میکنن. حتی وقتی من مریض هم باشم حتما باید به مهمونی هاشون برم و اصلا احترام به خواسته های من نمیکنن. اون ها فکر میکنن من هم از شهر و فامیل خودشون هستم که باید خانواده و شهرمو ترک کنم و به شهر اون ها برم و با اون ها خوش باشم.مادرشوهرم زن مهربان و درعین حال خودخواهیه.دو تا دختر داره که ازدواج کردن اما با فامیل خودشون و هردو هم نزدیک مادرشون زندگی میکنن و خانواده شوهرشون شهرستانن و یکسره در طول هفته پیش خانوادشونن و حتی مسافرت و گردش هاشونم با خانواده های خودشونه و چند سال یکبار با خانواده شوهرانشون به گردش یا مسافرت میرون.مادرشوهرم میخواد همه بپه هاش پیش خودش باشن و باهاش به گردش برن تا بهش خوش بگذره و اصلا با خودش فکر نمیکنه که من هم خانواده دارم. و یکسره به موبایل شوهرم زنگ میزنن و آمار ما رو درمیارن که کجاییم و چه میکنیم و چرا نمیریم خونشون و …..
من خیلی یابت این مسایل داغون و منزوی و افسرده شدم . در این 2 ماهی که عروسی کردم هر روز چشمهای من با اشک پر بوده و شوهرم بااینکه خیلی عاطفیه و نمیتونه گریه منو ببینه اما همش باعث گریه و ناراحتیه من میشه و از وقتی وارد زندگیش شدم مریضیم بدتر شده و من فکر میکنم اون فقط منو با زبون و ظاهر دوست داره چون اگر ذره ای براش اهمیت داشتم باعث گریه و مریضیم نمیشد و به قول هایی که برای راضی شدن من به ازدواج داد پایبند میموند و منو بخاطر خانوادش آزرده نمیکرد . مادرشوهرم زندگیه مارو داره بهم میزنه و وقتی هم بهش بگی فوری گریه میکنه و میگه ما دوستون داریم و کاری به شما نداریم. دوران عقد منو مجبور میکردن خونشون بمونم من هم بخاطر احترام بهشون و اینک شوهرم ناراحت نشه میموندم اما شدیدا سختم بود.چون من فقط به خونه و جای خودم عادت داشتم. مادرشوهر و پدرشوهرم و حتی خواهرشوهرانم بعد از اختلافی که نزدیک بود به طلاق گرفتن ما منجر بشه قبل از عروسی کمی اخلاقشون رو درست کردن و دخالتاشون کمتر شد و شوهرم دوباره برای راضی کردن من به ادامه زندگی قول و وعده وعیدهایی داد که باز هم بهش عمل نکرد و من مقصر تمام این اتفاقات رو خانوادش و علی الخصوص مادرش میدونم. ایشون شوهر منو مثل بچه بار آورده و الان هم اجازه نمیده من شوهرم رو مستقل کنم و مثل یه مرد بشه تا بتونیم مثل بقیه مشکلاتمون رو حل کنیم و خوش باشیم.ایشون یکسره به شوهر من زنگ میزنه که دلم تنگه پاشید بیاید اینجا و شوهر منو تحت تاثیر قرار میده و باعث اختلاف و دعوای ما میشه. چون هر زنگ و حرف مادرش باعث رفتار بد شوهر من با من میشه.حتی چند باری شوهرم دستش روی من بلند شده.با شوهرم صحبت کردم و میگه من نمیخوام تورو از خانوادت جدا کنم در صورتی که من از خانوادم جدا شدم به دلیل اینکه باید با آن ها به مسافرت بروم. من اگر میخواستم اینگونه باشم خوب با کس دیگه ای ازدواج میکردم و اصلا با ازدواج مشکلی نداشتم پس وقتی من ازش قول گرفتم و اون هم برای اینک با من ازدواج کنه همه خواسته های منو قبول داشت چرا الان زیر همه حرفاش میزنه و منو اذیت میکنه. من بهش میگم نمیتونم رفت و آمد بیش از حد بکنم چون من به مادرم وابستگی دارم و اصلا بدون اون نمیتونم جایی برم.من مشکلات و حرف هایم فراتر از این هاست اما نمیشه همه حرف ها رو اینجا زد . توروخدا بگید چکار کنم ؟
با سلام خدمت شما
مطالبی که عنوان کردید شامل۱: وابستگی شما به خانواده تان ۲: وابستگی همسرتان به خانواده اش۳: وعده و وعید های همسرتان به شما ۴: دخالت های خانواده همسرتان به خصوص مادرشوهرتان در زندگی شما ست. دقت کنید هم شما و هم همسرتان به خانواده هایتان وابستگی بیش از اندازه دارید حتی ممکن است کاری که همسرتان انجام می دهید نوعی جبران افراطی باشد که شما به خانواده تان خیلی وابسته نباشید. واقعیت این است که شما ازدواج کرده اید و میزان وابستگی شما به خانواده تان بایستی در حد معقولی باشد تا شما بتوانید زندگی و روابط خود و همسرتان رامدیریت کنید. اینکه ایشان قبلا قول هایی داده اند ولی امروز به آنها پایبند نیستند بایستی بررسی شود که آیا خود ایشان هم قبول دارند که این که این مسئله وجود دارد. بهتر است برای حل مشکل از جلسات مشاوره خانواده کمک بگیرید لازم است شما هر دو نفر تست شخصیت بدهید و از کمک های یک روانشان خانواده برای شکل دادن به روابط خود کمک بگیرید . روانشناسان کانون مشاوران ایران می توانند کمکتان کنند ۸۸۴۲۲۴۹۵
سلام. من ۲ساله که ازدواج کردم و دوطبقه فوقانی خانواده شوهرم زندگی میکنم!خانواده شوهرم ازم انتظار دارن هر ساعت خونشون باشم یا برم کمک مادرشوهرم همش مهمونی های بی موقع برگزار میکنن و با وجود اینکه من دانشجو هستم بهم اصرار میکنن که باید زودتر بارداربشم، شوهرم رو بازپرسی میکنن، کجابودید کجا میرید شام چی دارید…! دیگه جوری شده که تاصداشونو میشنوم استرس زیادی بهم واردمیشه و میترسم دعوا بشه یا از شوهرم میترسم که اصلا من براش مهم نیستم! نمیدونم چه برخوردی باید کنم یا چیکارکنم که استرسهام کم بشه
در این مورد حتما” با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸
این کار رو خودم بلد بودم اگه میتونستم که دیگه نمی امدم توی سایت
وایی مبینا جون دست رو دلم نزار که دنیای دردم نمیدونی چه زجری میکشم در کنار خانواده همسرم و مشکلاتم و احساسم مثل توه حتی بد تر…خیلی بد تر گاهی وقتا احساس میکنم توی این خانواده خیلی غریب و بیکسم حتی همسرم هم پشتم نیشت
سلام
عزیز لطفا جواب سوال هامو سریع بدهید د لطفا دقیق که از این سردر گمی و اوضاع سخت راحت شم
من دوساله که ازدواج کردم و امروز دومین سالگرد ازدواجمونه
ولی اصلا حالم خوب نیست و دیشب دوباره سر مسایل خانوادگی همسرم دعوامون شد و صبح ام با قهر رفت ..
بزرگ ترین اشتباه من توی این ازدواج این بود که اومدم طبقه بالای خانواده همسرم ساکن شدم
خونش بزرگه ۳تا اتاق خواب داره که یکیسو انباری کردن و وسایلی رو که نیاز ندارن گذاشتن اونجا
و ۲ حمام که یکی تو سالن و دیگری توی اتاق خوابه اونی که توی سالونه انباری خانواده شوهرم شده…
من یه جاری دیگه دارم که اون ۸ ساله مستاجره ولی حاضر نشده بود بیاد بالا زندگی کنه تا این که من این اشتباه رو کردم.. دلیلشم این بود که فکر نمیکردم دیگه اییییینقدر غیر قابل تحمل بشه برام
رفتار خانواده همسرم به گونه ایه که فکر میکنن تمام اختیارات این خونه رو دارن
اوایل هروقت بدون این که ببینن من خوشم میاد یا نه وارد خونه میشدن
در نمیزدن برادر شوهرم همینجوری میاد تو خونه میره تو اتاقی که وسایلشون اونجاس
از همون روز اول ازدواج فشار زیادی روم بود همسرم هممممیشه طرف خانوادشه و از اونها دفاع میکنه همیشه توی این خونه و خانواده خودم رو تنها دیدم و پشتم رو خالی حس کردم…
دخالت های خانواده همسرم تمومی نداره کجا میریم چرا میریم کیی میایم چند بار میرم خونه مامانم اینا
چند بار دعوتشون میکنم چرا اینقدر فامیل رو دعوت میکنم ..
اگه دعوت کنم باید خانواده همسرم هم دعوت کنم ..خب خانواده و فامیل من با خانواده همسرم راحت نیسن اذیت میشن ..ولی یه بار دعوتشون نکردم چون ربطی بهم نداشتن فرداش چناااااان دادو بیدادی توی حیاط سر همسرم در اورد که صداش تو گوشم مونده …
از اونور خواهر شوهرامممممم وایییی مادرشون رو پر میکنن که مبادا کم بیاره و زنگ پشت سر زنگ به همسرم و گله و شکایت و نهایتش دوباره دعوا و بحث.. اشک و گریه های من که از این خونه و خانواده بیزاررررررر شدم
من ادم مستقلی هستم و بودم
ولی الان توی شرایطی گیر افتادم که هییییییییییییچ استقلالی نداریم …
بخاطر شرایط افتضاح جامعه همسرم کار نداره و برای پدر شوهرم با برجی ۱ ملیون کار میکنه با هزاااااار منت
فقط خرج خراکمون میشه و پوشاک ۰
هییییچ پس اندازی نداریم و من خسته شدم
اگه بخوایم بریم جایی که خانواده همسرم راضی نباشن پول نمیده بهش و ما ناچار نمیتونیم بریم
اگه چیزی بخوایم بخریم هم همین طور حقوقش رو یزره یزره مثل پول تو جیبی به همسرم میده
وقتی میخوایم بریم بیرون باید قبلش استرس داشته باشیم که بگیم کجا میریم الان.. یعنی باید اطلاع بدی اگه میریم دونفری تفریح بهشوون بر میخوره که خوب دوتایی میرید میگردییید و ما بمونیم تو خونه ه ه ه
یعنی برای تمام زیر نظر گرفتن هاشون ما بحث دارریییییییم
بخدا منو همسرم مشکل شخصی با هم نداریم ولی وایی اینقدر بخاطر مسایل خانوادگی بحث کردیم ک خسته شدیم…جدیدا دوباره مادر شوهرم و پدر شوهرم به همسرم گفتن که میخوان اتاق خوابی که انباری شده رو خالی کنن حمام تو سالن رو ام تمیز کنن که مهمون هاشون رو هیی بیارن بالا اسکان بدن ..!!فکر کنید توی خونه ی من حتی اجازه ام نمیگیرن فقط اطلاع میدن و همسرم میاد بالا اطلاع رسانی میکنه و حمایت میکنه ازشون و میگه پایین جا کم دارن.. بابا من تازه عروسم اخه مهموناتون بیان یه هفته تو اتاق خواب خونه من تو حمام من دوش بگیرن بدون رضایت من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و دوباره بحث قهر اختلاف
وایی دارم دیوونه میشم
اینقدر بیپول و بدبخت شدیم که حتی نمیتونیم بریم جای دیگه ای رو کرایه کنیم البته همسرم جسارتش رو ام نداره که حتی بهش فکر کنه و مطرح کنه اصصصصلا.. میتونم بگم میترسه حتی..
تورو خدا خانم مشاور به جزء جزء ش جواب بدید
تک تک این مسائل تو زندگی و رابطه ما و روحیه ی من تاثیر گذاشته…
دارم از همه شون متنفر میشم باورتون نمیشه اینقدر که دیشب خواب دیدم مادر شوهرم داره خفم میکنه با دستمال …
دارم مشکل روحی پیدا میکنم
میترسم سرد شیم از هم و دیگه نشه کاریش کرد….
فقط زود جوابمو بدید خواهش میکنم
۱٫ مسلماً وقتی شما و شوهرتان به زندگی مشترک روی آورده اید، به حکم شرع و قانون، وظایفی به عهده شما نهاده شده است و شوهر شما مسئول تأمین هزینه زندگی، مسکن و آرامش و رفا شما بوده و باید در شأن و منزلت شما و در حد متعارف این امور را فراهم گرداند. اگر مادر شوهر و خواهر شوهر شما دائماً به خانه شما می آیند و آرامش شما را بر هم می زنند، باید به طریقی این مطلب را به آن ها بفهمانید. در درجه اول باید با شوهرتان در این خصوص صحبت کنید.
۲٫ شكی بر این نيست كه زن و شوهر از دو خانواده و در دو فرهنگ جداگانه پرورش يافته اند. طرز فكرها، سليقه ها، طرز تلقّى ها و برداشت ها متفاوتند و ممكن است درباره هر مسئله اختلاف نظر وجود داشته باشد. در اختلاف نظر است كه هريك مدعى اتخاذ شيوه اى مى شود و چون با همديگر كنار نمى آيند، مى گويند: همسرم مرا درك نمى كند. اين خود موجب پيدايش تنش در زندگى خانوادگى می شود.
۳٫ برای حل مشکلات زندگیتان، جرأت مندی و جرأت ورزی داشته باشید و همواره با صداقت کامل به بیان احساسات و انتظارات خود با شوهرتان بپردازید و این کار را با رعایت کامل احترام انجام دهید. باورها، ایدهها، انتظارات، ناامیدیها، ناراحتیها و شکست هایتان را با او در میان بگذارید و با او گفتگو کنید. کلید حل بسیاری از مشکلات زناشویی، گفتگو و درک متقابل است. گاهی نیز مشاوره خانوادگی می تواند با مهارت افزایی زوجین، بر میزان تفاهم زن و شوهر بیفزاید.
۳٫ توصیه می شود که در یک محیط آرام و با ملایمت و نرمی با شوهرتان صحبت کنید، وظایف شرعی و قانونی وی را به او متذکر شوید سعی نکنید که مشکلات ایجاد شده را تماماً به گردن او بیندازید بلکه سعی کنید که او مشکلات را درک کند و با مشارکت شما راه حل مناسبی برای آنها پیدا کند. شوهرتان باید بدانید که شما مسئول نگهداری والدین او نیستید و این چنین وظیفهای بر عهده شما نهاده نشده است، شوهرتان باید به حریم خصوصی شما و خودش احترام بگذارد و به خانوادهاش، وقت و بي وقت اجازه ورود به حریم خصوصی زندگی شما را ندهد و اگر توانایی «نه گفتن» را ندارد و یا آنها بر کار خود سماجت دارند، باید مسکن دیگری برای شما تهیه کند تا زمینه دخالت خانوادهاش از بین برود، این حق شماست که مسکن مستقلی داشته باشید. این حق شماست که زندگی مستقلی داشته باشید و خودتان آن را اداره کنید و گاهاً به مسافرتهای دو نفره بروید.
۴٫ گاهی وقتها نحوی برخورد شما با مشکل به وجود آمده، خیلی مهم است به این گونه که در برخی موارد نه تنها مشکل را حل نمی کند بلکه بر شدت آن می افزاید. گاهی انتقادهای پی در پی و مستقیم، سرگوفت زدن ها، سرزنش های مکرر باعث تشدید مشکل و لج و لجبازی می گردد. بنابراین، هیچگاه مستقیماً به خاطر این مشکل و مشکلات دیگر از شوهرتان انتقاد نکنید چون معمولاً انسانها در برابر انتقاد مستقیم، احساس حقارت و تحقیر می کنند و موضع دفاعی به خود می گیرند و به جای اینکه مشکل را حل کنند درصدد دفاع از خود بر می آیند؛ بنابراین توصیه می شود که همیشه احساس خود را از رویداد ها و حوادث زندگی بیان کنید بدین صورت که به شوهرتان بگویید: «من وقتی می بینم که مادرشوهرم و خواهرشوهرم بدون اجازه و وقت و بی وقت وارد خانه ما می شوند، دلگیر و ناراحت می شوم» « وقتی خانواده شما با حرف هایشان مرا مسخره می کنند، من دلشکسته و ناراحت می شوم» وقتی شما احساس خود را این گونه از وقایع بیان می کنید در واقع از شوهرتان به صورت مستقیم انتقاد نکرده اید و احساس خود را بیان کرده اید و با این کار حس همدردی و دلسوزی او را برای توجه به احساسات خود بر انگیخته اید و مشارکت او را در حل مشکل جلب نموده اید.
۵٫ اگر با این شیوه مشکل برطرف نگردید در این صورت، با مراجعه به کلینیک مشاوره و روانشناشی و کمک گرفتن از مشاوران و متخصصین اهل فن و خانواده درمانگران مجرب، شوهرتان را مجاب کنید که برای حل پارهای از مشکلات زندگیتان لازم است باهم به مشاوره بروید، سپس به اتفاق شوهرتان در جلسات خانواده درمانی شرکت کنید و مشکلات زندگی خود را با مداخله مشاورین بر طرف نمایید. این را بدانید که بهترین راه حل برطرف نمودن مشکلات زناشویی، شرکت در جلسات خانواده درمانی و مداخله مشاورین اهل فن می باشد.
۶٫ راه دیگر كاهش آزار و اذیت و دخالت ديگران از جمله مادر شوهر و برخی از بستگان شوهرتان، كاهش سطح ارتباط است نه قطع ارتباط. اگر بتوانيد به تدريج محل زندگي خود را از آنها جدا كنيد و در يك منزل مستقل و دور از آنها زندگي كنيد بهتر مي توانيد از دخالت مستقيم و آزار و اذیتهای آنها در امان بمانید و در انجام صله رحم نیز به قدر واجب آن اکتفا کنید تا آسیبی از ناحیه آنها متوجه شما نگردد. بنابراین از شوهرتان بخواهید که خانه مستقلی برای شما فراهم کند.
۷٫ زن و شوهر بايد براي زندگي خود طرح و برنامه اي مستقل داشته باشد و بر اساس آن طرح و برنامه، زندگي خود را اداره كنند. در عين حال حقوق ديگران را نيز رعايت كنند و احترام بستگان و ديگران را نيز حفظ كنند و اين دو منافاتي با هم ندارند. بله گاهي اوقات شخصيت فرد آن قدر منفعل و انعطاف پذير است كه عنان زندگي خود را به دست ديگران مي دهد و گويا براي ديگران و مطابق ميل ديگران مي خواهد زندگي كند. اين در واقع ضعف مديريتي، شخصيتي و ناكارآمدي خود اوست و ارتباطي با ديگران ندارد. زن و شوهر بايد با هم فكري با يكديگر و طراحي كردن يك برنامه مشترك براي زندگي مستقل و تربيت فرزندان خود، هرچه بيشتر به خانواده خود استحكام ببخشند و از نفوذ و دخالت ديگران و بستگانشان جلوگيري كنند. بنابراین باید سعی کنید که رابطه خود را با شوهرتان در بالاترین حد ممکن قرار داده و آن را حفظ و حراست کنید و تحت هیچ شرایطی اجازه ندهید که دخالت دیگران آن را به هم زند. چون حفظ و تقویت رابطه شما با شوهرتان مهم ترین اصل زندگی شما می باشد و بقیه امور فرع زندگی شماست، نباید مسائل فرعی، مسائل اصلی زندگی شما را با تهدید مواجه سازد.
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
دفتر سعادت آباد:
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه
سلام خانم مشاور ممنونم از جواب های مفیدتون
میدونید من میدونم دلیل مشکلاتم چه چیزایی هست
۱-همسرم که وابستگیی شدییییید به خانوادش داره و تحت امر اونهاست و نفوذ بسیار شدیدی که اونا مخصوصا خواهراش روش دارن
۲-این که ما از نظر مالی هییییچ استقلالی نداریم همون طور که گفتم همسرم بخاطر بیکاری جامعه پیش پدرش کار میکنه و پدرش هم پول ماهیانه رو به صورت پول تو جیبی به همسرم میده
و این خیلی اذیتم میکه و خیلی از اختیاراتمون رو صلب میکنه
اگه ما هزینه رفتن از این خونه رو داشتیم حتی یک لحظه اینجا نمیموندم ..با اینهمه منت که پدر شوهرم میزارو و هر سری مقدارکرایه خونه اینجارو به رخمون میکشه..
ولی متاسفانه ما دستمون به هییییچ جا بند نیست
هیچ وقت دنبال یه همچین زندگی نبودم😢
همسرم رو دوست دارم ولی بخدا نزاشتن تو روزایی که قرار بود بهترین روزای زندگیم باشه فقط اشک ریختمو حرس خوردم
میدونید زمانی ام که با همسرم درد دل میکردم و اون میرفت پایین تا از من حمایت که چنان باهاش برخود میکردن که میومد بالا و اصلا یه آدم دیگه شده بود دیگه نمیشناختمش و پیشش احساس غریبی میکردم و پشتم رو خالی تر از قبل میدیدم
مثلا بهش میگفتم واااااا این چه حرفیه میزنییییی ببین آقا… خودت باش عزیزممم نزار عوضت کنن خودت باششش
یا این که حواست باشه هیییچ کس خانوادت نمیشه ه ه ما از یه گوشت و خونیم و.تو همیشه به ما نیاز داری و..
این یعنی این که هواست باشه خانمت از ما نیست غریبس و جزو اغضای خانواده به حساب نمیاد و ما اولویت داریم به اون…
من ای حرف هارو بارهااااا تو گوشی همسرم دیدم یا از پشت در شنیدم😢
و همسرم رو کلا عوضش میکنن میاد بالا و دادو بیاد و حق رو به اونا میده و من میشم یه دختر حساس و قرقروی ناسازگار
نمیدونم خانم مشاور آیا من خیلی حساسم یا رفتار های اونا زشته
ببینید مثلا نزدیک عروسی که بودیم سر کم یا زیاد بودن جهازم پیش خانوادم حرف زدن و تمام خستگی های خرید جهاز و هزینه های سنگینش روی دوش خانوادم موند و من هیچ وقت یادم نمیره حرف ها و کار هاشونو
فراموش نمیکنم
ادامش تو نوشته ی بعدیه😐
ادامه مطلب …
شب عروسی مون بود فکر کنید بهش میگم شب زفاف خواهر شوهرم و همسرش رخت خواب برداشتن و اومدن طبقه بالا سلام سلام مهمون نمیخواید و من یه علامت سوال گنده روی سرم
رفتن تو یکی از اتاق های خونه خوابیدن من خیلی ناراحت شدم و اون شب فردا صبحش وقتی رفتیم پایین با همسرم فهمیدم شوهر خواهر شوهرم رفته توی حمامی که داخل اتاق خوابمونه دوش گرفته..
چون روش نمیشده پایین جلو همه بره حمام فکر کنییید توی خونه تازه عروس تو اتاق خواب مون😠
و این مسائل براشون عادی بود برای همسرمم هم همین طور
من اشاره کردم به شوهرم که کارشون اصلا طبیعی نیست ولی چون تازه زندگیمون شروع شده بود
نخواستم اعصاب خوردی راه بندازم
و این داستان همچنان ادامه داشششششت و منجربه دعوا و بحث بین ما ها شد به مرور زمان
تا این که این اواخر اطلاع دادن که یکی از اتاق های بالا و حمام توی سالن رو میخوان آماده کنن برای
مهمون های عیدشون یا خواهر شوهرم و همسرش که اونجا راحت باشن (اونا ساکن کیش هستن و هروقت میان ما با مسئله جای اینا مشکل پیدا میکنیم
فک کنید اصلا رضایت من براشون مهم نیست فقط اطلاع رسانی میکنن آخه مگه میشه یکی از اتاق و حمام های مارو اجاره بدن چون خونه مال خودشونه؟؟؟؟
چندین بار سر این مسئله من گریه کردم چه شبا که تا صبح نخوابیدم ولی تاثیر نداشته
چیکار کنم خانم مشاور میخوام از این خونه نفرین شده فرار کنم ولی دستو پام بستس
داره رابطه مون خراب میشه حریم هامون میشکنه رومون تو روی هم باز شده
داغونم داغون
حسرررت زندگی مستقل اطرافیانم رو میخورم که بدون دخالت خانواده هاشون واقعا خوشبختن
😢