دوراهی بر سر ادامه رابطه یا قطع ان
باسلام من حدود 1 سال پیش با پسری در دانشگاه اشنا شدم که یک سال از من بزرگتر است ایشون بسیار هوای من رو داشتن و در خیلی موارد کمکم کردن و حدود 4 ماه بعنوان دوست اجتماعی باهم در ارتباط بودیم تا اینکه ایشون به من پیشنهاد دوستی دادند و گفتند این مدت تماما به من فکر میکردن و متوجه شدن من تمام معیار های لازم رو از نظر ایشون و خانوادشون دارم ولی بخاطر سن کم برای ازدواج از من خواستن باایشون باشم اما گفتن منو برای همیشه میخوان منم که واقعا هیچ بدی ازش ندیده بودم و غرق در مهربونی و لطفایی ک بهم کرده بود بودم نتونستم جواب رد بدم ولی تاکیید کردم تکلیفمم با خودم دقیقا معلوم نیس حتی حالا که جواب مثبت دادم و ایشون پذیرفت اما از بعد 2 هفته همش دلم میخواست بهم بزنم و چند بار بحث های مختلف را بصورت جدی پیش کشیدم اما بسکه ناراحتو داغون شد نتونستم بخوام که تموم بشه من در زندگی خانوادگی و تحصیلی مشکلات زیاد داشتم و ایشون هر کمکی از دستش بر میومده انجام داده و ولی من حتی نتونستم اجازه بدم دستمو بگیره و هیچوقت هم نگفتم ک دوستش دارم و حس میکنم اونجوری ک باید دلم واسش نمیلرزه و نمیتونم تو عاشقی همراهیش کنم و راستش علت فک میکنم این باشه که من از کودکی به یکی از فامیل های نزدیکم علاقه داشتم و سال های زیادی درگیر این عشق بودم و چیزی که موضوع را برایم بزرگتر کرد این بود که ایشون ک در کودکی برام همبازی و دوست بود یکدفعه رابطشو کمرنگ کرد و حتی سلام هم ب زور بهم میکردیم و مدام نگاهش را از من میدزدید و گاهی اوقات هم مادرم یا خاله ام ب من میگفتند اگر اومد سمتت جواب رد بده و فلانِ.. تا اینکه ایشون وقتی حدودا 21 ساله بودند کارهایی کردن که من باور کردم که دوستم دارن البته هیچوقت به زبون نیاورد ولی اون کارهایی ک انجام داد برای من انقدر واضح بود ک تقریبا مطمئن شدم اما بعد از 4 ماه که دیدمش اصلا ب روی خودش نیاورد و انگار ن انگار و من که خیلی ناراحت بودم تصمیم گرفتم بیخیالش شوم و کلی به خودم تلقین کردم تا این که رفتم دانشگاه و با شخصی ک گفتم دوست شدم که البته ایشون همیشه ب من میگن یار و از لفظ دوست خوشش نمی اید ولی خب بعد چند هفته همش این فکر ذهنم را مشغول میکرد که شاید همان عشق بچگی هایم واقعا مرا بخواهد و بخاطر اینکه شرایط ازدواج ندارد و فامیل نزدیکیم چیزی نمیگوید تا این که بعد از 2 ماه ک از رابطه ام میگذشت عشق بچگی هایم که گفتم هرگز باهم حرف هم نمیزدیم یک روز ساعت 5 صبح من پیام داد و از بچگی ها یاد کرد ولی هرگز حرف خاصی که من را امیدوار کند نزد و بعد از اون هراز گاهیی پیام میده و پیامش محتوای خاصی غیر احوالپرسی روتین نداره اما همین برای منی ک تا دیروز حتی در حد سلامم باهم حرف نمیزدیم و اینکه یهو یاد من افتاده امیدوار کنندس و بدجور خوره ذهنم شده حالا با این وضعیت نمیدانم با این شخصی که در رابطه هستم چکار کنم ایشون فوق العاده با من خوب بودن فوقالعاده رویایی ب رابطه نگاه میکنن و تا جایی ک من دیدم متعهدن ب رابطه و به فکر اینده هستن ولی بگم من ایشون رو دوست دارم و کلا وجود همچید ادمی ک انقد هوامو داشته باشه واقعا دلگرمیه اما افکار من دست خودم نیست این ک دلم نمیلرزه یا حتی نمیتونم دستشو بگیرم دست خودم نیست و همش ناراحتم چون انگار تمام ایندشو با من هدف گذاری کرده و حتی یکبار ازش فرجه خواستم دوباره فک کنم که اماده بشه اما بسکه داغون شد نتونستم چاره چیه ؟
سلام از این حرفا قصد مسخره کردن ندارم ولی اگه نظ میخوای باشه ولی قول بده بهش عمل کنی ببین عشقو نثار کسی کن که لیاقته عشق ورزیدن داره تو زندگی مشترک فقط عشق نمیتونه پایه گذار یه زندگی محکم باشه مطمعن باش خودت راه دلتو بستی واسه یه نفره دیگه کسی که احترام وشان تورو حفظ کنه این بزرگترین و پاکترین عشقه جهانه همین که از رابطه جنسی و…. حرف نزده خیلی مرده رویاتو با اون اقای دانشگاه بساز کسی که از عشقش نمی دونی بی خودی خودتو درگیرش نکن و اگه پیام داد بگو ببخشید لازم نمی بینم اس بدم اینقدر احساسی زندگیتونو به باد ندید واسه عشقای پوچ از حرفات معلومه خیلی بچه ای و احساسی تو رو یاهات گیر کردی گلم بخودت بیا و منطقی باش اگه میخوای خوشبخت بشی وگرنه اتفاقاتی که در اینده واست میفته خودت مسعول بدبختیت هستی ما را از حالت و تصمیمت جویا کن
سلام
من در اینترنت با یک پسر اشنا شدم که ایشون از من ۶ سال بزرگتر هست و در یک شهر دیگه زندگی میکنه و خیلی باهم فاصله داریم و تا به حال نزدیک به ۴ سال ارتباط داریم ولی هنوز از نزدیک همدیگه را ندیده ایم. ایشون اوایل اشنایی تا یک سال حتی از من عکس هم نخواست (من ۶ ماه بعد عکسش رو درخواست کردم) و فقط صحبت عادی میکردیم تا اینکه بعد از یک سال که عکس منو دید درخواست شماره تلفن کرد و ارتباطمون کم کم شکل گرفت. تا یک سال بعد از اینکه شماره منو داشت حرفی از عشق و عاشقی نمیزد اما تقریبا شروع شده بود. الان حدود یک سال و نیمه که حرفای عاشقونه میزنه و مدتی هست که خیلی هوای منو داره و میگه دوستم داره و میگه میخواد بیاد خواستگاری ولی هنوز شرایطش جور نیس و باید صبر کنیم داداش بزرگترش زن بگیره و شرایط زندگیش جور بشه بعد بیاد سراغ من. منو راهنمایی کنین ادامه بدم یا ازش جدا بشم؟ میشه اعتماد کرد به ایشون؟
شما چندین مدته با ایشون آشنا شدید و شما با رفتارتون ایشون رو تحت فشار قرار دادید و باعث تحریک ایشون شدید
حالا چطور دچار تردید شدید ؟ درست وقتی که ایشون قصد خواستگاری داره ؟ به هر حال شما بهتر از هر کسی ایشونو میشناسید و میدونید ایشون مناسب ازدواج هست یا خیر
هر چند شما فقط در محیط مجازی بودید و این حس با دنیای واقعی بسیار تفاوت داره
ستاره : دوست عزیز بهتره اول تکلیفتونو با خودتون روشن کنید … بهتره متن کودکانه خودتونو یکبار دیگه بخونید … واقعا قراره چیکار کنید ؟
بلاخره قراره عاشق کی بشید ؟ جالب نیست !
بهترین توصیه به شما این هست که یک بار برای همیشه فکر کنید و به دلتون رجوع کنید ببینید بلاخره به کی علاقه دارید ؟
با سلام من با این شخص ک گفتم رابطه را برای این که ببینم واقعا تکلیفم با خودم چیه قطع کردم و بسیار نارحت شد ولی من هم اصلا نتونستم از فکرش خارج بشم و جدا پشیمون شدم ک چرا همچین شخصی ک واقعا حال دلم واسش مهمه رو دارم از دست میدم خلاصه دیدم با هر خاطره ایش دلم میخواد زار زار ب حال خودم گریه کنم و دیدم اصلا دوست ندارم بره ولی چون میدونستم یکی از مهم ترین دلایلی ک نمیتونم درست باهاش باشم اینه ک اینجوری ک میگه این رابطه باید حدود ۴ تا ۵ سال بطور پنهانی ادامه پیدا کنه منم دختری نیستم ک بتونم با یه نفر تا تهش برم وقتی حتی ندونم مامان بابام راضی میشن یا ن و ۴ ۵ سال دیگ چی میشع و جداً از وابستگی و دلبستگی قبل از ازدواج اونم برای مدت ب این طولانی میترسم و حس میکنم عوارض زیادی رو اینده ادم بذاره( اگر ک نشه در نهایت ب طرف برسی)واسه همین خیلی فک کردم و باهاش حرف زدم از احساسی ک داشتم این یک هفته گفتم و گفت ک هنوز دوسم داره و اگ واقعا دلم باهاشه ادامه میدیم ولی من گفتم ک چون میترسم از رابطه پنهونی ب این طولانی بهتره ک وقتی باهم دوباره شروع کنیم ک نخاد پنهونش کنیم اما گفت نمیشه و اینهمه سال انتظار بکشیم اخرم نشه بدتره گفت اومدیمو من صبر کردم ولی در نهایت تو دیگ نمیخواستیم یا بالعکس منم گفتم من نمیتونم میترسم نمیتونم درست باهات باشم انقدری مجبورم حد و حدودا رو حفظ کنم ک نمیتونم عاشقی کنم ومیترسم دوباره کار ب این حرفا بکشه اذیتت بشی گفتم ۴ ۵ سال خیلیه گفت دیگ نمیدونم فکراتو بکن اگ واقعا دلت میخواس بمون راهنمای گرامی نظر شما راجب طولانی شدن این روابط چیه ؟ و این ک قبول نکرد ک صبر کنیم؟ایشون ۲۲ سالشونه خواهشا کمکم کنین چون ایشون منتظرا تا من تصمیم نهاییمو بگیرم
وقتی شرایط برای شما مهیا نیست پس دلیلی برای ادامه دادن نیست
بهتره معیارهای خودتونرو در نظر بگیرید و از احساسات خودتونو رها کنید
قبل از احساسی شدن سری به دادگاه های خانواده بزنید نظرتون در این موارد عوض خواهد شد و واقع بین خواهید شد
ستاره جان اگر واقعا این آقا اونجوری ک میگی هستن
یه بار واسه همیشه دوست بچگیات رو کنار بذار و حتی ج نده ب اون آدم
چون معلوم نیست از کجا رونده شده ک اومده سمت جایی ک واسش محبت خرج میشه
دلت و ب خدا بسپار و اونی ک دوست داره رو نشکن
خدا هم چنان مهری بینتون میاره ک حتی فکرشم نمیکنی
نذار از هر دو طرف بازنده باشی
جلو رفتن با دل فقط افسردگی میاره