دوراهی
سلام
من دختری 22 ساله هستم پدر و مادرم سال هاست از هم جدا شدند من مدت ها زیر دست نامادری بودم و بعدش به سختی پیش مادرم اومدم که البته مادرم هم اخلاق خاص خودش رو داشت من برای اولین بار در سن 16عاشق شدم عاشق پسرخاله ام امیر که عامل این عشق هم مادرم بود که من رو تشویق کرد با اون رابطه برقرار کنم .من به دلیل زیبایی خدادادیم خیلی زود تعداد زیادی خاستگار پیدا کردم که مادرم رو وسوسه کرد و من رو از عشق امیر منع کرد و اصرار کرد با پسر خاله دیگم ازدواج کنم و به زور منو با عقد اون دراورد اما من دوستش نداشتم و خود مادرم هم پشیمون شد و من بعد یک ماه عقد طلاق گرفتم هنوز هم امیر رو دوست داشتم رفتم دانشگاه و باز هم خاستگار زیادی داشتم و امیر مایل بود باهام ازدواج کنه اما مادرم به شدت با امیر مخالف بود و در سن 19 سالگی با یکی از اشناهای خانوادگی به اصرار مادرم ازدواج کردم اون مهندس عمرانه ولی زیاد زیبا نیست من با اینکه علاقه چندانی به اون نداشتم چون از محیط خونه مادرم بیزار بودم با اون ازدواج کردم اما اون خیلی منو دوست داره و مرد خوبیه الان یک ساله عروسی کردیم و من در تمام این مدت خواب امیر رو میبینم که دارم باهاش ازدواج میکنم و این به شدت عذابم میده ولی زندگیم رو دوست داشتم و میدونم شوهرم بدون من میمیره اما چند وقت پیش یه اقای کارخونه دار که نمیدونست من متاهلم از من خاستگاری کرده و این مسئله منو تو دوراهی بدی گذاشته همش به این فکر میکنم که نکنه زود ازدواج کردم نکنه موقعیت های بهتری مثل این اقا داشتم و این منو افسرده کرده و دلم میخواد مجرد بودم دارم عذاب میکشم لطفا کمکم کنید.
با سلام خدمت شما بانوی زیبا
با توجه به مسائلی که از زندگی کودکی و شکست عاشقانه تان نوشته اید ، لازم است از یک روانشناس جهت بررسی نگرش ها و عواطف خود یاری بگیرد تا سلامت روانتان را دچار مشکل نشود . در این زمینه می توانید از روانشناسان کانون مشاوران ایران یاری بگیرید۲۲۶۸۹۵۵۸
سلام من دختر۲۷ساله ای هستم پدرم فوت کرده یتیمم تو رو خدا کمکم کنید. دوسال عقد کردم از وقتی یادم با همسرم همش جر وبحث داشتیم کم کم سر چیزای الکی من میزد بعد خودش ناراحت می شد گریه میکرد یا خودش میزد همش تهدیدم میکرد توهین به من و خانواده ام میکرد فکر میکنم خاله زنکم بود بعدها گفت که من مریضم ضعف اعصاب دارم دکتر رفتیم اما دازوهاش نخورد گفت دو روز دیگه میگن قرصیه،تا اینکه یک هفته مونده به عروسی داشتیم خونه رو تمیز می کردیم که جهاز بیاریم همش تو خونه تهدیدم می کرد که نمیزارم تنها بری بیرون خودم میام میبرمت میارمت با همسایه ها رفت و آمد نمی کنی و….. تا اینکه یه روز داشت تهدیدم میکرد داداشم شنید من و برداشت برد خونه مادرم به شوهرمم گفت برو با مادرت بیا تا تکلیفمون روشن کنیم باز شروع کرد تهدید کردن خلاصه عروسیم کنسل شد حالا همش التماس می کنه که برگرد جبران میکنم حق طلاق میدم میرم دکتر رفتم مشاوره گفت که فرصت بده تا کارش درست کنه دکتر بره رفتارش درست کنه آگه درست شد با حق طلاق باهاش زندگی کن.و پیشنهاد داد پیش روانپزشک برو من رفتم پیش دکتر اوحدی ایشونم نظرشون این بود که حق همه چیز بگیرم بعد برم زندگی کتم ایشون گفتن افسردگی اضطراب خودزنی(خودکشی کرده بود بخاطر من)و در آخر گفتن جنون خلقی ادواری(تو این دوسال خیلی تلاش کرد که کار کنه اما به هر کاری زد نشد الانم داره تاکسی فرودگاه میگیره)الان ازتون کمک میخوام به نظرتون چیکار کنم شمام میگید فرصت بدم؟ با توجه به اینکه احترام ها از بین رفته حرمت ها شکسته و….آیا این آدم مریض که میزنه بعد گریه میکنه یا گریه میکردم من میزد میگفت گریه ات عصبیم میکنه لازم به ذکر که پدرش هم خیلی کتکشون میزده و عصبی بوده
دوست عزیز هیچ متخصصی نمیتونه به طور صریح به شما در مورد موندن و نموندن نظر بده … چون هیچ کسی مثل خودتون نمیدونید آیا این زندگی ادامه دادنش درسته یا خیر !
پس از سرگردان کردن خودتون دست بردارید و یک بار برای همیشه همه موارد رو بررسی کنید و بسنجید و با مشاوره و مشورت به نتیجه قطعی برسید … چون شما مهم هستید که هر تصمیمی میگیرید در آینده شمارو به عذاب وجدان دچار نکنه
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲