شوهرم از زمانی که ازدواج کردیم تمایلیبه رفت و امد با خانواده من نداشت. اگر منزل پدری نیز میرفتیم باید زود به خانه می امدیم. بعد از فوت مادرم حتی به دعوت خواهر و برادرم نیز رفت و امدمان کم شد. حتی از بچه های کوچک خواهر و برادرم اظهار تنفر میکند و مدام به من میگوید از فلانی بدم میاید. دوست ندارم به منزلشان برویم. اگر در مورد خانواده اش حرفی بزنم شروع به دعوا و بد و بیراه گفتن به من میکند. اما من همیشه می گویم به خانواده های هم احترام بگذاریم.شوهرم در خانواده کم رفت و امد بزرگ شده و خودش نیز کم حوصله و کم حرف و عصبی است.اما باز دلیل نمی شود که از اقوام من بد بگوید.مدام می گوید تو طرفدار انها هستی. گاهی حتی منرا در مهمانی میدبرد و به خانه برمیگردد و مهمانی تمام شد دنبالم می اید.من نمی توانم به زور و دعوا او را جایی ببرم . از طرفی نمی توانم مدام دعوت اقوام را رد کنم. حتی سالی یک بار هم خانواده مادریم(خاله و دایی و…) را به زور و اخم وتخم همسرم دعوت میکنم.