سلام من یه خانم 33 ساله هستم الان 5 سال ازدواج کردم همسرم از اول که ازدواج کردیم ازم ایراد میگیره از همه چیزم به هم گیر میده سر یه خرید کوچولو و بزرگ سر یه حرف سر لباس پوشیدنم اوایل که 4 ماه نمی رفتم سر کار روزگارم رو سیاه کرده بود بقدری که حتی ته دلم میگفتم برم کلفتی کنم خونه مردم از ترسم سعی میکردم غذا خیلی کم بخورم خودش تو شرکت غذا می خورد حالا خودم میرم سر کار یه شرکت خوب و معتبر ولی دوره مجبورم روزی 14 ساعت رو برا کار صرف کنم نسبت به همسرم تایم بیشتری رو سرکار هستم ولی کارم سخت نیست تنها فشاری که روم هست اینک توی این شرکت بجز من یه خانم دیگه هست که توی یه واحد دیگه کار میکنه و کل شرکت مرد هستن کمی خسته کننده است با همه وجود کارم رو دوست دارم احساس می کنم برای همسرم مثل یه مزاحم هستم که فقط بخاطر شرایط کاری که درآمد دارم منو می خواد واقعا دوستم نداره این رو با همه وجودم حس میکنم هرگز نخواست از من بچه ای داشته باشه نمی خوام جدا بشم شرایطشو ندارم میخوام یه راهی بهم نشون بدین که بتونم تحمل کنم نمی خوام با کسی از مسائلم صحبت کنم احساس می کنم بار مشکلات زندگیم رو بیشتر میکنه. دلم می خواست یکی توی دنیام بود که کل مسائل زندگیم رو به طنز میگرفت و با مهربونی و خنده کنان یادم میداد زنگی رو عبور کنم. توی این 5 سال زندگی مشترک مثل یه خانم 43 ساله پیر شدم از خواهرم که 40 ساله هست و دوتا زایمان کرده هم پیرتر شدم ولی همیشه به خودم میگم داره تموم میشه.