طلاق
زنی 44 ساله هستم که 5 سال پیش با مردی 49 ساله ازدواج نموده و الان یک دختر 2.5 ساله دارم. همسرم سابقه 15 سال اعتیاد داشته و زمان ازدواج به گفته خودش 5 سال پاکی داشت. از ابتدای ازدواج بدلیل آستانه تحمل پائین و عصبانیت های ایشان و هتاکی و ناسزاهای زیاد مدام دعوا و درگیری داشتیم . با خانواده بنده که در شهرستان زندگی می کنند سر یک مسئله پوچ قطع رابطه کرد و حتی برایم مراسم عروسی هم نگرفت. ایشان فوق لیسانس مدیریت دارد ولی مدام بیکار است هر شرکتی که میرود بعد از دو ماه با درگیری و بهانه بیرون میاید و ماهها بیکار است و دوباره 2 ماه سرکار میرود و باز بیکار میشود. بنده کارمند رسمی هستم و برای خودم درآمد خوبی هم دارم. ایشان علاوه بر اینکه مدام بیکار است علاقه ای هم به کار ندارد و میگوید از من گذشته کار کنم. در منزل می نشیند و مدام تو اینترنت است. 9 ماه پیش بعد از بارها درگیری و پزشک قانونی و تحمل فحش و ناسزا و تحقیر با بچه ام از منزل بیرون آمده و با گرفتن وکیل درخواست مهریه و جهیزیه دادم تا بتوانم از این طریق از زندگی نکبتی با ایشان خلاص شده و حضانت فرزندم را بگیرم و مهریه را ببخشم که متاسفانه در اسفندماه با وساطت آشنایی از سوی ایشان و قولهای فراوان ایشان مبنی بر تغییر رفتار دوباره به زندگی برگشتم. الان چندین ماه است که روزی صدبار از خدا آرزوی مرگ میکنم چرا که الان 7 ماه است که بیکار است و اصلا هیچ تلاشی برای پیدا کردن کار نمیکند و میگوید وظیفه تو است که خرج منزل را بدهی چون من بیکارم و تمام خرج و مخارج فرزندم و زندگی با من است و ایشان فقط کرایه خانه را تقبل نموده ات. مدام بهانه گیری کرده و با توجه به بیماری وسواسی که دارد و علی رغم مشاوره دکتر روانشناس درمان ننموده مدام توهین میکند و بنده حق ندارم خانواده ام را ببینم اما ایشان هر هفته باید یک روز کامل را در کنار مادرش باشد تا مادرش دخترم را ببیند اما خانواده من از این حق محروم هستند و در صورت کوچکترین اعتراضی شروع به فحاشی و فحش ناموسی به خانواده ام میکند. مدت 4 ماه است که فهمیده ام به تریاک هم معتاد شده است اما چون همیشه طلبکار است ترسیدم برویش بیاورم. زندگی ما هم که چندین ماه به طلاق عاطفی کشیده شده است. خودم افسردگی گرفتم و از طرفی برای اینکه دخترم اذیت نشود در مقابل توهین های ایشان فقط بغض و گریه میکنم . واقعا خسته شدم و آرزویم مرگ است. خواستم دوباره از منزل برم بیرون اما همش نگران دخترم هستم چون میگه اگه طلاق توافقی بگیریم باید بچه 3 روز تو هفته پیش خودش باشه. چون میدونه من به بچه ام وابسته ام داره اذیتم میکنه. از طرفی بارها گفته تمام حساب بانکیت رو بیا مشترک کنیم تا از سود پولش امرار معاش کنیم و من که بیکارم دغدغه کرایه خانه را نداشته باشم در صورتی که تمام حساب بانکیم مربوط به منزلی است که در دوره مجردی خریداری نموده و پس از ادواج به اصرار ایشان فروختم و ایشان چک خریدار را فورا به حساب خودش واریز نمود و چندین ماه از سود پول ارتزاق میکرد.لطفا راهنمائیم کنید چکار کنم.؟؟؟؟
با سلام خدمت شما
بهترین گزینه با توجه به مطالبی که نوشته اید کمک گرفتن از یک مشاور خانواده است ، زیرا شما نیز بنابه دلایلی نمی توانید طلاق خود را عملی کنید و شرایط منفی برایتان پیش آمده و طرف مقابل از این ضعف شما سواستفاده کرده و به نفع خود بهره برداری می کند. شرایط شما باید بررسی شود تا راهکار داده شود اینکه چقدر احتمال دارد همسرتان از پس نگهداری کودک برآید و شما چقدر تحمل جدایی دارید . اینکه واقعا قصد جدایی دارید یا جدایی شما هم صرفا تهدید است. برای نجات پیدا کردن از این شرایط از یک مشاوره خانواده کمک بگیرید و احتمالا باید تست شخصیت هم بدهید تا راهکارهای داده شده با توجه به نقاط ضعف و قوت شخصیت شما تناسب داده شود . روانشناسان کانون مشاوران ایران در این زمینه می توانند کمکتان کنند ۸۸۴۲۲۴۹۵
سلام وقت بخیر ممنون که وقتتون رو گذاشتید. تو رو خدا جوابمو بدید
من خانومی۲۳ ساله وشوهرم ۳۲ سالش هست.با دوران عقدو ازدواج ۶_ ۷ ساله ازدواج کردیم..وبه طور سنتی ازدواج کردیم.موضوع اصلی اینکه من میخوام از شوهرم طلاق بگیرم.به این دلایل تو دوران عقد فوقالعاده منو اذیت کردن برایه اینکه رابطه جنسی داشته باشیم ولی ما خانواده مذهبی هستیم.واصلا نمیتونستم قبول کنم.در دوران عقد شوهرم یه شهره دیگه بودن. وبعده ازدواج امدن شهری که من وخانواده ام هستن زندگی کنیم. هر وقت که میامدن پیشم کلی استرس اضطراب داشتم که چطوری مانع ارتباطشون بشم.تو عقدهمش منو تهدید میکردن که اگه باهام ارتباط نداشته باشی دکتر بهم اجازه داده برم زن صیغه کنم.یا من دخترا داییم دخترا خالم کلی دختر دنبالشن و اونو میخوان.و با دختری ارتباط داشته که حتی خونه شونم رفته.ولی شوهرمراضی نشده بگیردش.حتی تاپمو میخواست ببره که مامانش برام دعا بنویسه با هم محبت داشته باشیم ندادم.خلاصه خیلی اذیتم کرد. که تو دو سال وسه ماه عقد من ۳۰ کیلو وزن کم کردم.وکله فامیل متعجب که چه بلایی سرم آمده من تو مجردی دختری شاد سره حال و پرنشاط بودم.ولی بعداز عقد نابود شدم.اخه یکی دیگه رو دوست داشتم و به خاطر حجب و حیام هیچی نمیگفتم و حتی نشون نمیدادم که دوستش دارم.چند سالم امد خاستگاری بابام قبول نکردم.منم اصلا نگفتم راضیم یانه.شوهرمم سه سال رفت و امد تا بلاخره جواب مثبت دادم.تا شب عقد همش نماز شب وزیارت عاشورا و خلاصه هر چی بلد بودم میخوندم که عقد نکنیم.بعد از عقدم که از ترس بهم زدن عقد و ابرو ریزی هیچی نگفتم.و گفتم ازدواج کردیم.بچه دار شدیم سرم گرمه بچه اش اصلا فراموشم میشه.من چون از اینکه از رو احساسات تصمیم نگیرم به حرفه بابام گوش کردم.گفتم فامیله بابام بهتر میشناسه..عقد و عروسی با کلی مصیبت تموم شد.یه ماه بعده عروسی شوهرم گفت نمیخواد جلو گیری کنی. من حواسم هست.بعدش که بچه دار نشدیم گفتش من آزمایش اسپرم دادم.من خوبم ایراد از تویه.چند سال با همین فکر خواب و خوارک ازم گرفته شد.همش تو استرس ناراحتی.اصلانم راضی نمیشد که بریم دکتر میگفت که من پرسیدم از دکتر نیاز نیست بریم. مشکل از تویه. تا اینکه سه _ چهار ماه پیش با کلی مصیبت بردمش مرکز ناباوری ومعلوم شد ایشون اسپرنشو کمه ضعیفه. و فقط ۲_۳ درصد اسپرمشون سالمه و با میکرو میشه بچه دار شد.گفتم بریم بچه دار بشیم.میگه تو بچه میخوای خودت برو بیار من بچه نمیخوام.اسپرم میدم.بچه بیار خودت بزرگش کن. گفتم چرا این همه مدت دروغ بهم گفتی جوابایی که بهم داد.۱٫ من قبله عقد این مشکلو داشتم.خوب زن گرفتم که ارتباط داشته باشیم که دردم تموم بشه.گفتم چرا همون موقع نگفتی شاید من نخواستم اصلا باهات ازدواج کنم.تو منو فریب دادیشدم.۲٫چون با من ارتباط نداشتی من از درد شدید این طوری شدم.۳٫ چون تو با من ارتباط نداشتی من عمل واریکوسل چپ وراست انجام دادم.و این طوری شدم.۴٫ من اوریون گرفتم همچین شدم.منم به شدت قلبم شکست اخه وقتی مشکل از شوهرمه چرا این همه مدت منو عذاب داد چرا از اول نگفت.چرا الان این همه دروغ میگه الان شش ساله که ازدواج کردیم روزه زن کادو نمیگیره میگه مادر نشدی روز تولد که مسخره ام میکنه سالگرده ازدواجم که اصلا حرفشم نزن.یه تیکه وسیله به خونه مون تو این شش سال اضافه نکردیم. ارتباط جنسیم فقط خودش میاد.من اصلا میلی بهش ندارم.تو خونه من باهاش با مهربونی حرف میزنم.عینه کسانی که طلب کارن حرف میزنند.همش سره کاره منو بیرون نمیبره.خونه ام که که هست.فقط پا تلویزیون نماز شام.ولالا دریغ از یه کلمه حرف این اخلاقش از اوله عروسی بود.یهبارم جلو داداشم کتکم زده. تمامه احساساته منو پایه مال کرده.وقتی باهاش حرف میزنم.زود جبهه میگیره و داد و بیداد میکنه.اخرشم میگه حق باتویه بسه دیگه حرف نزن.تا حالاا دوبار تیغ برداشتم برا اقدام به خودکشی ولی جراتشو ندارم.یه بارم جلوخودش تیغ برداشتم بزنم.جلومو گرفت خندید که بابات میگه دخترمو تو کشتی میخوای خود کشی کنی برو خونه بابات خودکشی کن.به خدا خسته شدم.از صبح تا شب دریغ از یه لقمه غذا شدم پوست و استخوان. همشم گریه میکنم.اوایل براش کیک میپختم.کادو میگرفتم که اونم یاد بگیره ولی اون غدو مغروره.طوری رفتارمیکنه که انگار مقصرمنم.سردرد عصبی گرفتم..الان من میخوام طلاق بگیرم و مهریه مم کامل بگیرم.که بتونم یه کاری برایه خودم درست کنم.وتا آخره عمرم تنها زندگی کنم.ایا دلایلم به نظرتون منطقیه. هیچ کسی نمیدونه من به هیچ کسی نگفتم خسته شدم از بس تو خودم ریختم.از اولم بهش علاقه نداشتم.الانم ندارم.فقط دارم عذاب میکشم.این قدر خسته و حساس شدم که بچه میبینم گریه ام میگیره نمیتونم حرفمو بزنم گریه ام میگیره.یه صحنه دلخراشی میبینم.تا ته وجودم پره درمیشه قلبم تیغ میکشه.ببخشید طولانی شد.شرمنده ام.
دوست عزیز اگر قراره از ایشون جدا بشید راه طلاق و جدایی کاملا” مشخصه و دلیلی برای خودکشی شما نداره
فقط باید در این مورد با وکیلی مشورت کنید
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲