29
لطفا کمکم کنید
سلام شب تون بخیر.من اسمم نفس هست میخوام روانشناس شم ولی به مشکلی رسیدم واز تون کمک میخوام راستش توی یکی از شبکه های اجتماعی بایه پسری اشنا شدم از بچگی دایی و مادر بزرگش اونو بزرگ کردن ولی الان متاسفانه فوت کردن.این پسر کلا روحیه اش رو از دست داده و ادعا میکنه بدون اونا دنیا براش ارزشی نداره وقصد خودکشی داره و من بخاطر دو چیز میخوام کمکش اول به خاطر خودش و دوم به خاطر خودم چون میخوام روانشناس شم این جور کمکا میتونه تجربه خوبی برام باشه حالا میشه کمکم کنین و بگین چیکار کنم که از این کارش منصرف شه؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام من ۱۵ سالمه و عاشق یکی شدم ولی نمی تونم ب خانوادهام بگم ولی همه ذهنم درگیرشه
دوست عزیز بلوغ فکری و عاطفی بین سنین ۲۱ تا ۲۵ سالگی اتفاق میفته … این حس شما بیشتر از روی احساساته نه از روی عقل و منطق
میتونید بگید ولی تاثیری نداره و اعتماد خانواده رو از خودتون سلب میکنید … بهتره واقع بین باشید تا بتونید انتخاب درستی بکنید
سلام. مهسا خانم بنظر من بهتره ب خاله عمه یا… ک مورد اعتمادتونه وراز نگهداره بگید ک باخانوادتون درمیون بذاره و کمکتون کنه منم۱۳ساله عاشق دختر داییم هستم ولی اشتباه شمارو کردمو وقتی ۱۴سالم بود باخانوادم درمیون نذاشتم حتی باخود عشقم درمیون نذاشتم ودختر داییم ازدواج کرد و بعدش دیگه ب هیشکی وابسته نشدم و زندگیم جهنم شدولی واقعا عاشقش بودم و عشقم اصلا بخاطر شهوت و مسایل دیگه نبود وفقط بخاطر خودش عاشقش بودم اگه شما واقعا عاشق هستیدومطمنید ک بخاطر احساسات نیست حتما اقدام کنید موفق باشید یاحق.
سلام من متاهلم شوهرمم خیلی دوس دارم چن وقت پیش از روی تنهایی و واسه سرگرمی بایه نفر آشنا شدم هیچ ارتباط حضوری باهم نداشتیم فقط درد دل میکردیم بعد یه مدت از خودم بدم اومد یهویی کات کردم الان همش به خونمون زنگ میزنه تورو خدا بگید چیکار کنم میترسم زندگیم خراب شه?
به هر حال باید بدونید هر کار اشتباهی تاوانی داره که امروز با نگرانی خودتون در حال پرداختش هستید … بهتره هیچ گونه ارتباطی برقرار نکنید حتی برای تهدید کردنشم …
چیزی که میتونه شمارو راحت کنه تغییر شماره تلفن شماست
سلام. شما کار بسیار اشتباهی انجام دادید اگه شوهرتون بتون خیانت کرده بود چیکار میکردید؟تازه حالا کار درستو کردید ک کات کردید.سعی کنید از این ب بعد باشوهرتون درددل کنیدوشماره تلفنتونا عوض کنید.
با سلام
مدت دو ساله که ازدواج کردم.توی این مدت خانومم با بی احترامی هایی که به خانواده ام میکنه خسته ام کرده.
البته همیشه اینجوری نیست.برخورد دوگانه ای داره،مثلا به من اصرار میکنه که به دیدن خانواده ات بریم.ولی توی جمع خانواده ام که میرسه ناراحتی ایجاد میکنه.نمیدونم باهاش چیکار کنم.خودش میگه با خانواده ام مشکلی نداره؛اصلا هم در مورد این رفتارش توضیح قابل قبولی نداره و فقط سکوت میکنه.
دوست عزیز بهتره در این مورد با مشاوری مجرب مشورت کنید چون لازمه رودررو گفتگو کنید تا بدونید تعبیرتون از ایجاد مشکل چیه ؟ و اینکه واقعا” هدف ایشون چی میتونه باشه
شاید چیزی که شما به عنوان مشکل میدونید اصلا” مشکل نباشه و شما باید کمی تعدیل احساسات به خرج بدید
در این مورد میتونید با این شماره مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲
۰۲۱-۸۸۴۷۲۸۶۴
باعرض سلام وخسته نباشيد.ببخشىدمن ىه مشکلى دارم نمىدونم چطورحلش کنم.مختصرتوضىح ميدم. من الان نوزده سالمه وقتى کلاس اول راهنماىى روتموم کردم آبجيم هم سال سوم راهنماىى روتموم کردکه سه ماه قبلش باىه.پسرى دوس شده بودکه نوزده سالش بودآبجيم باهاش فرارکردبعدش ازدواج کردن الان اصلا اززندگيشون راضى نيستن ينى همديگه رودوس ندارن شوهرش که وقتى ازسرکارميادغذاشوميخوره بدون هيچ حرف زدنى حتى دريغ ازيه سلام بعدش ميره بيرون شب برمىگرده بازغذاشوميخوره مىخوابه زندگيشون فقط شده همين دوتاهم بچه دارن که اين بچه ها هم خيلى آسيب ديدن همش استرس وواهمه دارن. چون من به آبجيم کمک کردم که فرارکنه الان عذاب وجدان دارم ميخوام يه کمکى بهش بکنم. لطفا راهنماييم کنين. اگه ميشه يه کتاب هم واسه کمک به درست زندگى کردن هم اسمشوبگين من براشون بخرم.
دوست عزیز نیازی به کتاب نیست … تا وقتی که هر دوی اونا دوست دارن در این زندگی غوطه ور باشن هیچ نظر و راهنمایی نمیتونه تاثیرگذار باشه
شما هم در اون سن تحت تاثیر احساسات بودید و بهتره از این اتفاق درس بگیرید
بین هر دوی اونا خیلی وقته طلاق عاطفی صورت گرفته و بهتره فکری اساسی برای ختم این زندگی بی مورد و نجات بچه ها بکنن
در این مورد میتونید با این شماره مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵
سلام.
من جوانی بیست ساله هستم. و خیلی خجول میباشم.در زندگی خود تنها مشکلی که دارم بی توجهی خانوادمه.من به علت ناتوان بودن در کنترول کردن افکارم تصمیم گرفتم ازدواج کنم.و چون خجالت به من راه نداد باخانواده ام حرف بزنم در نامه حرف خودم را زدم.و از آنها درخواست زن کردم .ولی آنها نسبت به من بی توجه اند تا به حال تعداد بی شماری برای آنها نامه نوشتم ولی همون آش و همون کاسه
خواهشمندم که از شما بتوانم کمکی حاصل فرمایم چون افکارم دارند بر من فشار می آورند و من مجبورم در این سن درخواست ازدواج بکنم.
دوست عزیز تا شما شرایط زندگی مشترک رو نداشته باشید نمیتونید خانواده رو با نوشتن نامه ترغیب به موافقت کنید … هر وقت تونستید کار و درامد مستقل و مناسبی داشته باشید اونوقت میتونید در مورد ازدواج فکر کنید … در حال حاضر اگر چنین شرایط ساده ای رو نداشته باشید پس در جلسه هیچ خواستگاری حرف برای گفتن هم ندارید
ببخشید خیلی افکار زیادی به سر دارم که دارند پای مرا به گناه لیز میدهند.و مرا تحریک میکنند. هر چه قدر که از نگاه به نامحرم جلوگیری بکنم.دوباره صحنه ها در ذهن من تکرار میشوند.و من این چند سال است که درگیر این ماجرا شدم.حالا من به این دلیل تصمیم به ازدواج گرفتم.ولی نمیدانم چجوری برای خانواده توضیح بدهم که مطلب مرا خوب بگیرند.لطفا کمکم کنید.
دوست عزیز اگر شما با دیدن یک زن و یا دختر تحریک نشدید پس بیمار هستید … پس در این حالتی که گفتید شما باید شاکر سلامتی باشید که خداوند به شما عنایت کرده …
کنترل این افکار رو باید با تمرکز و قوی کردن رابطه معنوی خودتون و خدا بیشتر کنید … در ضمن وقتی به چیزی بیشتر از حد نگاه میکنید و بهش فکر میکنید در ذهن شما شدیدا” اثرگذار خواهد شد
حال شما رابطه خودتون رو با خدا بیشتر کنید و راه مراقبه رو در پیش بگیرید تا ببینید چطور این تصاویر از ذهن شما دور خواهد شد
سلام یه مشکل حقوقی برای برادر من اتفاق افتاده و نیاز به راهنمایی دارم
ایشون با دخترخانمی تبریزی ازدواج کرد و خانم بعد ۴ ماه به خانه پدرش رفت و درخواست مهریه و نفوقه و طلاق غیابی کرد
بعد از حضور برادر بنده در دادگاه ارائه درخواست عدم تمکین و مستندات مثل اجراه نامه و حداقل شرایط برای زندگی خانمش قاضی در جلسه از خانم پرسید که ایا حاضر به رفتن هست و ایشون هم گفت خیر به نظر شما نفقه این خانم قطع نمیشه بخاطر عدم تمکین؟
درضمن این خانم درخواست طلاق غیابی کرده ایا با شرایط مفقود الاثر نبودن برادرم و حکم احتمالی عدم تمکین توسط قاضی ایا ایشون میتونن طلاق غیابی بگیرن ؟
ممنون از راهنمایی تون
دوست عزیز عدم تمکین با طلاق دو مقوله جداگانه است ولی اگر ایشون از حکم دادگاه تمکین نکرده س نفقه ایشون قطع خواهد شد
از طرفی اگر ایشون از برادر شما وکالت طلاق داشته باشه میتونه خودش رو مطلقه کنه و حتی مهریه رو هم دریافت کنه
ولی اگر چنین وکالتی در دستشون نیست پس برادر شما میتونه هم طلاق بده و هم از طلاق دادن طفره بره
در مورد مهریه که باید پرداخت بشه و اگر با دو شاهد در خواست اعسار بدید با توجه به شواهد مهریه قسط بندی خواهد شد
ایشون اگر طلاق میخواد میتونه مهریه رو ببخشه و طلاق رو بگیره
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵
سلام من خانمی ۲۸ ساله هستم.. در سن ۱۶ سالگی ازدواج کردم. و الان زندگی نا موفقی دارم. با شوهرم و خانواده اش در گیری های شدید دارم. و الان خودم خیلی داغون هستم.. وبه خاطر بچه هام موندم ولی روحیه خودم خیلی داغون هست دلم میخواد جدا شم… لطفا شما منو راهنمایی کنید. خیلی ازتون ممنونم
دوست عزیز راه جدایی کاملا” مشخصه و میتونید با مشاوران کانون تماس بگیرید
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵
۰۲۱-۸۸۴۷۲۸۶۴
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸
سلام
من خداروشكر مشكلي ندارم
يكي از آقايون همكارم مدتيه يه خانم ازآشناهاشون مزاحمش ميشه وسعي در برقراري ارتباط داره .ومرتب تو شبكه هاي اجتماعي پيام ميده ايشون هم هركاري ميكنه نميتونه از دستش راحت بشه همش هم استرس داره ونگرانه كه خانمش بفهمه و مشكل تو زندگيش درست بشه.به نظر شما چطور ميشه به اين آقا كمك كرد.از من به عنوان يه خانم خواسته كمك فكري كنم منم نميدونم چطور وچي بهش بگم .لطفا كمكم كنين راهنماييش كنم
اگر با همسرشون رو راست و صادق بوده باشه پس میتونه در این مورد با ایشون صحبت کنه و امیدوارم همسر ایشون فردی بی منطق و ترسو نباشه چون در این صورت هر دوی اونا در ترس و اضطراب به سر خواهند برد… به هر حال ایشون نباید به این رفتارها اهمیت بده بعد از مدتی این رفتار از بین میره فقط باید روابط خودش رو با همسرش بیشتر کنه تا بتونن درک خوبی از هم پیدا کنن …مثلا” با هم به یک مسافرت برن
س من ۱۳ سال دارم اما با یک پسری دوست شدم نمی دانم این درست است یانه ولی همه ی فکرم شده!!!
دوست عزیز بهتره از این رابطه بیرون بیایت چون نه سن شما و نه شرایط حال برای شما مهیاست و نه سن شما به سنی رسیده که بتونید چنین رابطه ای رو مدیریت کنید … تنهای چیزی که بدست میارید افسردگی و نگرانیه …
من با شخصی ۲ ساله که دوست هستیم پدرم گذشته خوبی نداشت و اشتباهاتی در زندگی داشته مثل همه ی ادم ها
شخصی که باهاش دو ساله دوستم (خانوادم هم در جریانن) راجبه پدرم بد صحبت میکنه وقتی هم که طرف پدرم رو میگیرم و میگم که بهش احترام بذاره میگه تو حق نداری طرف داری کنی من از طرف داری بدم میاد .میگه دلم نمی خواد مشکلات و مساعل پدر و مادرت وارد زندگی ما بشه .هر کار میکنم به پدر مادرم احترام نمیذاره منم رو این موضوع خیلی حساس شدم و نمیدونم باهاش ازدواج کنم یا بخاطر از بی احترامی به پدر مادرم رابطم رو باهاش بهم بزنم
به هر حال پدر و مادر ریشه های شما هستن و کسی که به ریشه های شما احترام نذاره در آینده به شما هم بی حرمتی خواهد کرد … این فرد برای ازدواج با شما مناسب نیست و در آینده هدف از ازدواج با شمارو نوعی صدقه سری خواهد گفت … پس انتخاب با خود شماست … چون شما شرایط رو میدونید / میبینید / پس شما در نهایت باید در این مورد تصمیم گیری کنید
سلام خسته شبتون بخیر.۹ماهه عقد کردم ب جرعت میتونم بگم شوهرم جزو بهترین مرداست ولی ی مشکل بزرگ داره.هیچ حرفی بین ما نیست ک مامانش ندونه.اگه خودشم نخواد بگه مامانش انقد سوال میپرسه ک از همه چی سر دربیاره .حتی حرفایی ک تأکید میکنم کسی ندونه ب مامانش میگه وجالب اینجاس کزیر بار هم نمیره ک گفته و هر دفعه ی بهونه جور میکنه واقعا این رفتار داره اذیتم میکنه من و شوهرم هیچ حریم خصوصی نداریم.چیکار کنم چ جوری کنار بیام؟
يادم هست يک سال و نيم پيش، براي تهيه يک مقاله با دکتر سهامي، روانپزشک کودک و خانواده، قرار ملاقات داشتم…
آن موقع، هنوز دخترم به دنيا نيامده بود. وقتي دکتر سهامي متوجه شدند که من باردار هستم، گفتند به عنوان يک يادگاري دوست دارم مطلبي را به تو بگويم که هميشه پس از مادر شدن آويزه گوشات باشد: «وقتي که فرزندت هنوز نوزاد است، تا ميتواني توجه و حمايت خودت را نثارش کن اما هر چه بزرگتر ميشود، بايد احساس مسووليتپذيري را در او بيشتر برانگيزي؛ يعني به تدريج از نفوذ مستقيم خودت بر رفتار و افکارش کم کن تا بتواند با اعتماد به نفس و آمادگي بيشتر قدم از دايره تنگ خانواده بيرون بگذارد. اگر بيش از اندازه حمايتاش کني، مانع رشد و بلوغي ميشوي که برايش آرزو داري و آنوقت اگر از رويارويي با دنياي واقعي عاجز بماند و براي همه امور زندگي و مشکلاتاش به تو وابسته باشد، به حالتي ميرسد که ما آن را عدم بلوغ کامل ميگوييم و مردم بهاش ميگويند بچهننه يا نُنُر؛ يعني آنهايي که هميشه کودک ميمانند و دنبال مادرشاناند تا از آنها مراقبت و حمايت کند. اگر بچهات بچهننه بار بيايد، يعني تو مادر خوبي برايش نبودهاي…»
حالا ۷ ماه است دخترم به دنيا آمده و البته فعلا نيازمند حمايت و مراقبت محض من است اما قصه زندگي پردردسر خانم «سودابه» مرا مصمم کرد که حتما به دخترم، «کيميا»، کمک کنم اعتماد به نفس لازم را براي مستقل بار آمدن به موقع کسب کند. تازه متوجه شدهام افراد وابسته و بچهننه هيچ لذتي از زندگيشان نميبرند و نميتوانند با خوشحالي زندگي کنند. آنها در واقع يک نقص بزرگ دارند و زندگي با آنها واقعا سخت است. داستان زندگي خانم «سودابه» و راهنماييهاي دکتر بدريسادات بهرامي، روانشناس مشاور خانواده، را بخوانيد تا متوجه شويد چرا همه مادران بايد تصميم جدي بگيرند و تلاش کنند تا فرزندي نيز وابسته بار آورند.
قصه از کجا شروع شد؟
خيلي با خودم کلنجار رفتم تا بالاخره تصميم گرفتم به «سلامت» ايميل بزنم. شايد شما بتوانيد به من بگوييد چگونه بايد با يک مرد بچهننه زندگي کنم. من اسم واقعيام را نميگويم؛ مرا «سودابه» صدا بزنيد. چند ماه است ازدواج کردهام و به همسرم علاقهمندم. حتي مادر او را مانند مادر خودم دوست دارم. با اينکه اوايل آشناييمان متوجه رفتارهاي لوس و زننده همسرم با مادرش بودم اما گمان نميکردم واقعا با يک مرد بچهننه طرف باشم. مادر همسرم همه کارهاي او را انجام ميداد و کم مانده بود قاشق غذا را توي دهاناش بگذارد. همسرم نيز از سير تا پياز اتفاقاتي را که در روز افتاده بود براي مادرش ميگفت و ميپرسيد: «به همکارم چه بگويم؟! اگر چنين گفت و چنان کرد، چه؟!» و… از همه بدتر اينکه هميشه به من ميگويد دستپخت مامانام، لباس اتو کردن مامانام و همه زندگي دو نفرهمان را به مادرش گزارش ميدهد. اوايل عروسي هر روز مجبور بودم به خانه مادرش بروم و با آنها باشم اما پس از يک دعوا و دلخوري گفتم بايد هفتهاي دو بار به آنجا برويم. حالا هر روز به خانه مادرش ميرود اما من فقط دو بار در هفته با او ميروم. خيلي ناراحتام که در اين آغاز زندگي مشترک به چنين جايي رسيدهايم و رابطهام با مادر او شکرآب شده. مادرش ميگويد: «اگر پسرم صد ساله هم بشود براي من همان بچه کوچک است…» او ميگويد: «من هميشه ليوان آب را هم خودم به دست پسرم دادهام و جوراباش را خودم شستهام. اگر تو نميخواهي چنين کارهايي را بکني اختيار با خودت است ولي من براي بچهام اين کارها را انجام ميدهم…» عيد امسال با همسرم به مسافرت رفتيم اما روزي صد بار تلفن ميزد تا احوال مادرش را بپرسد و ببيند آيا چيزي احتياج دارد يا نه؟! به نظر شما رفتار همسر من درستشدني است؟ آيا ميتوانم با او ادامه دهم يا بايد از او جدا شوم…
در مطب مشاور
شما از اصطلاح مردهاي بچهننه استفاده کردهايد اما قبل از اينکه در مورد مشکل شما صحبت کنم، بد نيست بدانيد اين اصطلاح فقط براي مردها استفاده نميشود. ما هم مردهاي بچهننه داريم، هم زنهاي بچهننه. زنان و مردان وابسته، معمولا تربيتشده مادراني وابسته و مشکلدار هستند. مادران وابسته معمولا بچههاي وابسته و نُنُر بار ميآورند. مادراني که به واقع، مهارت لازم براي پرورش صحيح فرزندان خود و کمک به آنها براي ورود به اجتماع را ندارند، باعث ميشوند بچههايشان به رشد عاطفي و بلوغ رواني کامل نرسند. جالب اينکه اين مادران نميدانند چه بلايي بر سر بچههاي خود ميآورند.
داستان مردهاي بچهننه نشأت گرفته از همين قضيه است. همين سرويسدهيهاي نامناسب و توجه و رسيدگيهاي نابهجا از سوي والدين، به بچهها فرصت و اجازه نميدهد تا براي رشد و اعتلاي خود تلاش کنند. والدين با دلسوزيهاي نابهجا در بسياري از حوزهها عملا شرايطي را ايجاد ميکنند که بچه هرگز مساله و مشکلي پيش روي خود نميبيند تا به حل آن فکر کند يا انگيزه حل مشکلات را داشته باشد.
مشکل برخي از مادران اينچنيني آن است که معمولا چون به دلايلي با همسر خود مشکلات عاطفي دارند و از سوي او نيازهايشان ارضا نميشود، وقتي بچهدار ميشوند آگاهانه يا ناآگاهانه سعي ميکنند بچهها، به ويژه پسر خود را با سرويسدهيهاي نابهجا و توجهات ويژه وابسته به خود بار آورند تا بتوانند اين خلأ را جبران کنند. در واقع پسر خانواده به منبع تغذيه کمبودهاي مادر و خلأهاي عاطفي رواني او تبديل ميشود و به نوعي تکيهگاه عاطفي او محسوب خواهد شد. اين مادرها به جاي اينکه با بزرگتر شدن فرزند خود سعي کنند مسووليتهايي به او بدهند تا به اين وسيله در کارهاي شخصي مستقل شود، حتي در امور سادهاي چون مرتب کردن اتاق، انتخاب لباس و … به ياري فرزند خود ميشتابند و يا به جاي او آنها را انجام ميدهند. براي همين است که بچهها مطابق با سن تقويميشان از رشد لازم در زمينههاي عاطفي و رواني و عقلي و اجتماعي برخوردار نميشوند و مانند فردي عقبمانده، در همان بچگي متوقف ميشوند. اين پسرها بعد از ازدواج هم (معمولا مادرشان همسري را براي آنها انتخاب ميکند) قادر نيستند از مادر خود جدا شوند و گويا بندناف عاطفيشان هنوز از مادر کنده نشده. لذا اين رفتار اشتباه مادران، نه تنها موجب وابستگي آنها ميشود، بلکه گاهي مانع شکلگيري يک رابطه سالم و عاطفي بين او و همسرش ميشود. اين مادران نوعي اسارت عاطفي براي بچههاي خود ايجاد ميکنند و به او ميفهمانند که هيچکس نميتواند به اندازه من و با دلسوزي من به تو سرويس بدهد. مادري که يک مرد يا زن بچهننه را پرورش ميدهد و بار ميآورد کمبودهايي دارد که باعث ميشود بچهها روال طبيعي رشد خود را طي نکنند و از مادر خود بينياز نشوند و مدام به او چسبيده باشند. براي همين است که «سودابه» خانم و زناني مانند او که همسر يک مرد بچهننه هستند هر چه تلاش ميکنند تا جايگاه عاطفي خود را نزد همسر پيدا کنند، ميبينند که در ذهن و قلب همسر آنها هيچ زن ديگري غير از مادرشان وجود ندارد.
در نسل قديم، بيشتر زناني که با چنين همسران بچهننهاي مواجه ميشدند، صبر پيشه ميکردند. مادرشوهر حکمران مطلق ميشد و گاهي حتي عروس را تهديد ميکرد که به پسرم ميگويم طلاقات بدهد و واقعا به حکم مادر، اين مردهاي بچهننه همسر خود را طلاق ميدادند اما نسل امروز دنبال چاره و راهحل است و ميخواهد شرايط را تغيير دهد.
سودابه خانم! من به شما توصيهاي مبني بر طلاق گرفتن يا ادامه زندگي نميکنم چون بدون بررسيهاي لازم و صحبت کردن با شما و همسرتان اين توصيهها ميسر نيست و غيرمنطقي است که پيشداوري کنيم اما براي اينکه بدانيد راهحل مشکل زندگيتان چيست، توصيه من اين است: بايد بلوغ عاطفي را در همسرتان که در واقع عقبماندگي عاطفي دارد، ايجاد کنيم و واقعبينانه او را به زندگي برگردانيم که بتواند درک کند معناي نگران بودن براي مادر و يا دوست داشتن او با چسبيدن به مادر و ديدار هر روزهاش يکسان نيست.
مراجعي دارم که مدير موفقي است و ميگويد تنها خواسته من از همسرم اين است که چون والدينام در تهران تنها هستند و بقيه فاميل شهرستاناند يا بايد به خانه آنها برويم و با آنها زندگي کنيم و يا اگر خانه جداگانه ميگيريم، فقط براي خواب و هنگام شب ميتوانيم ترکشان کنيم! به ايشان ميگويم: «آقاي مدير صاحبنام! اين خواسته شما طبيعي نيست. بهتر است مثلا هفتهاي سه روز در کنار والدين باشيد.» احتمالا باورتان نميشود که اين مرد واقعا بغض ميکند و با صداي لرزان ميگويد: «نه خانم دکتر! مادرم تنهاست.» دقت کنيد که اين آقا و مردهايي مانند او (شبيه همسر سودابه خانم) بايد تغيير نگرش و رفتار بدهند. از اين آقايان بايد بخواهيم سرويسدهيشان از راه دور باشد. آنها بايد بدانند که اين سرويس دادن به مادر با مستقل بودن از او مغايرت ندارد و براي سرويسدهي عاطفي و رواني به مادرمان نيازي نيست که از نظر جسمي و فيزيکي به او چسبيده باشيم. بايد به اين رشد برسند که چه طور ميتوانند درخور شأن مادر و مقام او رفتار کنند اما قطعا اولويت عاطفيشان به عنوان يک زن را به همسر خود تخصيص دهند. يادمان باشد که همسر ما دوست دارد مورد توجه منحصر به فردمان باشد. والدين ما وقتي درست عمل ميکنند که به ما مهارتهاي لازم را بياموزند تا بتوانيم به سمت آشيانه خود برويم و زندگي مستقلي بسازيم. اگر مادر ما طوري رفتار کرده که وابسته بار آمدهايم و حالا به جايي رسيدهايم که به محض جدا شدن از مادر مضطرب شده و هر دو ميترسيم تا به استقلال برسيم، بايد نه تنها به خودمان، بلکه به مادرمان هم کمک کنيم تا درمان شود.
حالا چه بايد کرد؟
اگر واقعيتاش را بخواهيد، اين تغيير نگرش کار سختي است. اگر علاوه بر شما و همسرتان، مادر او هم نزد مشاور و درمانگر بيايد تا به حل مشکل کمک کند، کار سريعتر پيش ميرود اما معمولا مادرها از اين تغيير رفتار پسرها و تغيير نگرش آنها استقبال نميکنند و ميترسند جايگاه خود را از دست بدهند. يادمان باشد اين مادران مشکل دارند و نيازمند درماناند و پسران آنها هم چون خودابرازي مناسبي را بلد نيستند، نميتوانند تغييرات جديد را توضيح دهند. پس چه بايد کرد؟
اولين قدم براي اصلاح اين مردان بهاصطلاح بچهننه و رفع مشکلات موجود، چه بين همسران و چه در ميان عروس و مادرشوهر، آن است که شما به عنوان عروس بايد به شوهرتان نشان دهيد به مادر او علاقه داريد.
سودابه خانم! شما بايد در عمل به همسرتان نشان دهيد هيچ عناد و دشمنياي با مادرش نداريد. برقراري رابطه صميمانه با مادرشوهر به او اين اطمينان را ميدهد که از اين به بعد ميتواند روي شما حساب کند. ضمنا به همسرتان هم اين اطمينان را ميدهد که نگران اين نباشد که کسي با مادرش دشمني دارد و او بايد از مادر مراقبت کند. شما با اين صميميت به تدريج در جهت استقلال عاطفي رواني مادر شوهرتان حرکت ميکنيد. متاسفانه شما نتوانستهايد از روزهاي اول زندگي، خودتان را به مادرشوهر نزديک کنيد و جايگاه پسر او را بگيريد.
شما نتوانستهايد به او اطمينان دهيد که با آمدن شما لازم نيست نگران تنهايياش باشد. اما نگران نباشيد. با اينکه کارتان سختتر شده اما ميتوانيد با بهرهگيري از نظرات مشاور، پلهپله با مادرشوهرتان صميمي شويد. اينجاست که ميتوانيد مادر را به عضويت يکي از انجياُها درآوريد و يا در اکيپ زنان همسن و سال خود که کارهاي گروهي انجام ميدهند و به گردشهاي سياحتي و زيارتي ميروند عضوش کنيد. به زودي مادرشوهرتان دوستان همسن و همزبان زيادي پيدا ميکند، مستقل ميشود و نياز عاطفياش را از منابع ديگر هم ميگيرد. براي درمان اين مادر وابسته زمان زيادي لازم است اما مساله اصلي درمان همسرتان است.
مشکل بزرگتر اينکه، رفتارهاي غلط مادر باعث شده پسرش آنچنان وابسته شود که نقش خوب شما به عنوان عروس هم نتواند نگرانيهاي او را کم کند. او هنوز نياز دارد به ديدار هر روزه مادرش برود و هنوز مديريت هيجان و عواطف خود را ندارد و بايد از «الف» تا «ي» کارهايش را زير نظر مادر انجام دهد. راه سختي در پيش داريد. درمان او زمان لازم دارد چون اين بلوغ ناکافي عاطفي و عقبماندگي رواني نيازمند رشد است و تا رشد عاطفي لازم صورت نگيرد، و او کمکم رشد نکند و بزرگ نشود و به استقلال نرسد، شما نميتوانيد انتظار داشته باشيد اصلاح شود. در مورد طولاني بودن و روند کند درمان مثالي ميزنم. مراجعي دارم که با همسر خود که يک خانم دکتر است مشکلي مشابه شما دارند. البته در اينجا خانم دکتر بچهننه است. هر روز ۶ يا ۷ بار با مادرش تماس تلفني دارد و هر روز به ديدار او ميرود. همسر اين خانم دکتر ميگفت: «به خدا، در اين سه سال زندگي، يک وعده غذايي دونفره نخوردهايم و فقط براي خواب به خانه خودمان ميرويم.» جالب اينکه دختر خانم هم ميگفت: «من به تو گفته بودم به مادرم وابستهام!» ما شروع کرديم به درمان و يک بار آرزو به دلمان ماند که خانم دکتر تکليف خودش را درست انجام بدهد. به او گفتم: «ديدار هفتهاي سه بار غيرطبيعي است و بايد به يک بار تقليل يابد و تلفن زدن هم بايد يک بار در روز باشد اما چون شما وابستهايد دو بار زنگ بزنيد.» خلاصه اينکه پس از يک سال توانستيم ۸ بار تلفن زدن در روز را به دو بار رسانده و ديدار هر روز را به سه بار در هفته برسانيم. اين موضوع را گفتم تا بدانيد نبايد زود انتظار درمان و معجزه داشته باشيد.
سلام ار چه راهی باید فهمید که همسرم دوستم دارد
بعضیها معتقدند انسان بدون عشق نمیتواند به زندگی ادامه دهد و دائما احساس میکند یک چیز کم دارد. نقطه عطف عشق در جامعه ما ازدواج است. روز به روز از تعداد ازدواجهای اجباری کاسته شده و دختر و پسر، خودشان تصمیم به ازدواج با هم میگیرند. در چنین شرایطی وجود شق و محبت بین طرفین، یکی از عوامل مهم و تعیینکننده در این تصمیم است. پس میتوان به این نتیجه رسید که تقریبا تمام ازدواجهای امروزی با عشق آغاز میشود. اما مهم، سرنوشت این عشق است که به کجا کشیده خواهد شد و چه بلایی سر آن میآید و در زندگی زناشویی بعد از ازدواج چه نشانههایی از آن باقی میماند.
برای آن که بتوانیم به کسی محبت کنیم ابتدا باید دیدگاه طرف مقابل را درباره محبت کردن بدانیم، این کار را باید قبل از ازدواج انجام دهیم تا ببینیم آیا کسی را که میخواهیم به عنوان همسر انتخاب کنیم با روحیات ما همخوانی دارد یا خیر؟
برای یافتن این دیدگاه باید این سوال را از خود و طرف مقابلتان بپرسید که به نظر شما اگر کسی شما را دوست داشته باشد چگونه باید آن را ابراز کند و به تعبیری دیگر مظاهر محبت و عشق چیست؟
در جواب این سوال، دیدگاه همه راجع به محبت معلوم میشود. بعضیها محبت را بیشتر در مادیات میبینند مثلا از گرفتن یک کادوی گرانقیمت میفهمند که کسی دوستشان دارد. بعضیها گفتار عاشقانه را دوست دارند و میخواهند کسی که دوستشان دارد دائما به آنها ابراز علاقه کلامی کند و بسیاری از نمودهای دیگر محبت و عشق ورزیدن که بر اساس سلیقه و شخصیتهای متفاوت، متغیرند.
پیدا کردن این ترجیحات در خود و طرف مقابل، به ما این امکان را میدهد که محبت خود را آن طور که میخواهیم به همسرمان ابراز کنیم و نتیجه مطلوبی بگیریم.وقتی کسی را دوست داریم، تنها با گفتن “دوستت دارم” نمیتوانیم به او ثابت کنیم که حقیقتا دوستش داریم. عشق و محبت، احساسی است که در ما نسبت به کسی به دلایل مختلفی ایجاد میشود.
وقتی کسی را دوست داریم به خاطر این دوست داشتن خیلی کارها میکنیم و خیلی از رفتارها را انجام نمیدهیم :
۱- به او دروغ نمیگوییم
دروغ گفتن و هر نوع پنهان کاری نسبت به شخصی که دوستش دارید نه تنها حس اعتماد طرفین را از بین خواهد برد بلکه تداومی را برای ابراز دوستی در پی نخواهد داشت. چرا که در یک ارتباط زناشویی توام با عشق و محبت تنها راستی و صداقت است که بنیان تمام رفتارهای منجر به پذیرش متقابل را بوجود می آورد.
۲- غرورش را نمیشکنیم
گاهی وقت ها شکستن غرور شاید برای رسیدن به خیلی چیزها خوب باشه ولی نه به این شکل که صراحتا برای طرف مقابل بکار ببرید. چون این کار یکنوع خورد کردن شخصیت و ایجاد تنشی را در پی خواهد داشت که شاید در یک زمان کوتاه جبران اینکار چندان هم ساده نباشد.
۳- به خانوادهاش و کسانی که دوست دارد احترام میگذاریم
همسر شما از دل یک خانواده آمده است که اگر آن خانواده نبود، همسر شما نیز امروز در کنار شما نبود، پس به خاطر وجود همسرتان که دوستش دارید باید از خانوادهاش سپاسگزار باشید و به خاطر وی به آنها احترام بگذارید و مطمئن باشید که همسر شما قدردان این احترام خواهد بود.
۴- او را به باد نقدهای بیرحمانه نخواهیم گرفت
این به معنی تایید همه جانبه همسرتان نیست چون هر کسی ایراداتی دارد، اما اگر کسی بخواهد همیشه تنها ایرادات شما را بگوید قطعا خسته خواهید شد. همیشه نقاط مثبت را در کنار نقاط منفی ببینید تا به همسرتان احساس ارزشمند بودن بدهید و از بهانه گیری و ایرادهای بیخود بپرهیزید.
۵- با او لجبازی نمیکنیم
وقتی همسرتان را دوست داشته باشید در برابر خواستهها و رفتار او موضع گیری و لجبازی نمیکنید.
۶- وقتی اشتباهی در قبال همسر خود مرتکب میشویم براحتی و بدون قید و شرط از او عذرخواهی میکنیم
اشتباه کردن در زندگی، اجتناب ناپذیر است و یکی از راههای برطرف کردن اثرات این اشتباه در ذهن طرف مقابل، عذرخواهی است که این عمل در برابر کسی که دوستش دارید باید برایتان بسیار راحت باشد چرا که غرور در برابر معشوق جایی ندارد.
۷- او را در کارها و تصمیماتمان دخیل میکنیم
وقتی همسرتان را دوست داشته باشید همیشه میخواهید نظر او را راجع به همه چیز جویا شوید و کاری کنید که او را خوشحال میکند، پس همیشه با او مشورت میکنید و تصمیمات خود را به تنهایی نمیگیرید.
۸- اگر مخالفتی با او داریم با آرامش قانعش میکنیم
اختلاف نظر هم در زندگی زناشویی اجتناب ناپذیر است اما برخورد همسران در این اختلاف نظرها میتواند آن را مشکل ساز و یا سازنده کند. پس اگر همسرتان را دوست داشته باشید با آرامش با او سخن میگوئید و دلیل مخالفتتان را روشن و واضح برایش توضیح میدهید و آنگاه میتوانید قانعش کنید.
۹- به او در کارهایش کمک میکنیم
زن و مرد باید در همه چیز با هم همکاری داشته باشند. درست است که این دو، در زندگی وظایف مشخصی دارند اما امروزه این مرزها کمرنگ شده و زن و مرد در بیرون و داخل خانه در همه چیز همکاری میکنند. پس به راحتی میتوان این کمک کردن را در زندگی امروزه معنی کرد.
۱۰- اگر گاهی حوصله ندارد و غمگین است به او کمک میکنیم
اگر همسرتان غمگین یا عصبانی یا بیحوصله است اگر دوستش داشته باشید تمام تلاشتان را میکنید که این احساس منفی را از او دور کنید یا اگر لازم باشد به او فرصت دهید تا بتواند به حالت عادی برگردد نه اینکه بیشتر به او خرده بگیرید و او را ناراحتتر کنید. گاهی آرامش داشتن در برابر کسی که عصبانی است او را بیشتر عصبانی میکند. اگر همسرتان را عصبانی کردید با آرامش بی موقع خود، او را عصبانیتر نکنید چرا که او فکر میکند آنقدر برایش ارزش ندارید که وقتی ناراحت است عین خیالتان نیست.
۱۱- میتوانیم به راحتی اشتباهات او را ببخشیم و فراموش کنیم
درست است که بعضی اشتباهات بخشودنی نیست اما تعداد آنها بسیار کم است و معمولا در زندگی اشتباهات کوچکی پیش میآید که میتوان با محبت از آنها گذشت و با صحبتهای منطقی، از بروز دوباره آن جلوگیری کرد.
۱۲- از اینکه در کنارش هستیم خوشحالیم و نمیخواهیم از کنارش فرار کنیم
بعضی از زن و شوهرها دائما میخواهند از هم فرار کنند و تنها باشند و یا وقت خود را با دیگران بگذرانند. درست است که ممکن است گاهی انسان، به تنهایی و خلوت کردن نیاز پیدا کند اما طبیعتا در اکثر اوقات از اینکه در کنار فردی که دوستش دارید هستید لذت میبرید و میشود این خوشحالی و لذت را نشان دهید تا همسرتان بداند که در کنارش خوشحالید.
۱۳- با لذت، گذشت خواهیم کرد و تمام چیزهای خوب را برای همسرمان میخواهیم
این گذشت به معنی نادیده گرفتن خودتان نیست بلکه وقتی کسی را دوست دارید اول به او میاندیشید و بعد به خودتان.
۱۴- در جملههایمان کمتر از “من” استفاده میکنیم و بیشتر از او و خوبیهایش میگوییم
با کاربرد این روش در واقع کارهایی که خودمان از همسرمان انتظار داریم میتواند فهرست خوبی از این دسته باشد.
توروخدا بگین چیکار کنم. خانواده شوهرم و شوهرم از سا گیم سو استفاده میکنن. قول دادن خونه بخرن الان میگن نمیخریم اگرم بخوایم بخریم تو باید بهمون کمک کنی طلاتو بفروشی و پول پاتختی شاپاش همه رو بهمون بدی. اول گفتن عروسی میگیریم الذن میگن عروسی بابات بگیه ما نمیگیریم. شوهرمو میگم خونه نمیخوام ولی بخاطره من کاری کن عروسی بگیرن آبروم جلو خانوادم میره. میگه من خانوادمو تحت فشار نمیزارم. نمیخوام اذیت زشن. تو میگی عروسی میخوام اینا میگن نه. من نمیتونم کاری کنم . بهم میگه تو چرا قانع نمیشی خوب نمیخوان بگیرن. کلی هم دعوا افتاد بامن. چیکار کنم شوهرم انقد مامانی نباشه یکم برا خواسته هام طلاش کنه. حتی میخواد با تلفن خونه بحفه میگه بابام عصبانی میشه.تا این حده. خانوادش اومدن خونمون دربا ه ع وسی صحبت کنن باباش داد بیداد عصبانی ابروما برد. دیگه پدرم اجا،ه نداد برم اونجا اینام گفدن ماهم سراغ عروسمونا نمیگیریم. شوهرم حتی ازشون نخواست منو بگدونن ب ،ندگی. میگه نمیتونم بابامو اصرار کنم.خوب غرور داره بابام. اصلا شوهرم بخاطرم کاری نمیکنه از خانوادش هیچ انتظاری نداره