سلام .دختری 25 ساله هستم .فوق لیسانس مهندسی . 6 ساله ازدواج کردم …. تو این سالها سختیهای زیادی رو تحمل کردم . یه مدت تو فشار مالی شدیدی بودیم و خیلی برام سنگین بود …اما الان مشکلاتم اینه 1. شوهرم اصلا رفتار با یه زن و بلد نیست …نمیدونه که ناز کشیدن یعنی چی ؟اگه یه وقت من ناراحت باشم انقد منو تنها میذاره تا خودم خوب شم ….اصلا نمیاد بپرسه بابا چه مشکلی داری …حسرت به دم موند یه بار بیاد خودش بگه باهاش درد دل کنم…؟؟؟2. حرفم زیاد گیرایی نداره تو خونه با اینکه من کلا با ادبم و هیچ وقت جیغ و داد نمیکنم و همیشه خودمو جای طرف مقابلم میذارمو بعد بهش خواسته مو میگم و سعی میکنم منطقی باشه..در صورتیکه تو خانواده اینا انتقاد کردن و شوخی های الکی و متلک گفتن با خنده مرسوم و عادیه .3. ابراز علاقه به هیچ وجه نداره از لحاظ کلامی هیچ وقت نمیتونه بهم محبت کنه ولی عملا خیلی وقتا بهم لطف کرده.4.با رفتارش منو به این نتیجه رسونده که هییچ وقت واسش فداکاری نکنم چون زیاد قدر شناس نیست…5. کمکم کنید و تکنیکهایی بهم یاد بدید که اولا بتونم کلامم را گیرا کنم و ثانیا تحملم و بالا ببرم …

احساس میکنم شاید من هم یکم زود رنج باشم مثلا اخیرا با دوستان رفته بودیم مسافرت …شوهرش اینقد بهش محبت میکرد و حرفشو گوش میداد که من واقعا از ا ینکه اینقد برای شوهری میمیرم که هوامو نداره افسوس خوردم و تا اخر سفر دمغ دمغ بودم حتی نای حرف زدنم نداشتم..مثلا زنش گفت کاش نوشابه داشتیم شوهرش بدو بدو نوشابه واسش اورد در صورتیکه من رفتم نماز بخونم شوهرم هی اومد گفت بدو دیگه منتظرن …یعنی شوهر دوستم(آرش) همه مارو غذاهارو همه چی رو به خاطر بیتا فدا میکرد اما شوهرم(رضا ) حاضر نمیشد به خاطر من اونا 2 دقیقه بیشتر وایسن…. .راستش وقتی اطرافیان رو میبینم تازه به خوبیهایی که من میکنم و سختیهایی که اون به من میده پی میبرم و از ادامه زندگیم سرد میشم….کلا رضا انگار عادت داره منو فدای کارش ، اطرافیانش، … اینا بکنه ….حس خوبی ندارم از این بابت….