مشکلات رابطه 3 ساله ی من
سلام .من از سال 91 با پسری دوست هستم که قرارمون ازدواج هست . من در حد متوسط دوسش داشتم اما چون قصدش ازدواج بود و خیلی بهم محبت میکرد این رابطه رو ادامه دادم تا جایی که خیلی بهش دل بستم . توی این مدت خواستگارامو به بهونه ای رد کردم. بهم گفت فعلا به خانواده نگم تا شرایط کاریش تثبیت شه میخواست دفتر بیمه بزنه و توی این مدت ارشد هم قبول شد و مدام بهم میگفت صبر کنم و میگفت که خانوادهها نفهمن چون میگفت نمیخوام مادرم بفهمه که دوست بودیم و بعدا اذیت کنه. خانوادشون مذهبی هست و من اینو قبول کرده بودم. توی این 3 سال خیلی خوب بود همیشه هوامو داشت من ازش خیالم خیلی راحت بود هیچ وقت خواسته ی رابطه جنسی ازم نداشت . از وقتی رفت دانشگاه کمی اخلاقش تغییر کرده بود تا اینکه من یه خواستگار داشتم که مادرم اصرار میکرد از دستش ندم و شماره منو داد به مادره پسره که با هم حرف بزنیم من ناچارا قبول کردم تا اینکه بعد یه مدت بگم که ازش خوشم نیومد.حتی از 5 تا زنگش به یکی ج میدادم.از دوست پسرم قایم کردم که نگران نشه اما متاسفانه توی گوشیم اس ام اس رو دید خیلی عصبی شد حتی گفت دیگه بهم زنگ نزن.کلی خواهش کردم که اجازه داد قضیه رو بگم گفتم ببخشم مجبور شدم گفتم میدونی که آقای من تویی جز تو کسی تو قلبم نیس. حتی خواستگارو رد کردم پیش خودش.گفت میبخشم اماااااااا !!! کم کم اخلاقش خیلی عوض شد یه کارایی میکرد که من ناراحت شم میومد از همکلاسی های دخترش تعریف میکرد با آب وتاب .. حتی کم کم صداشو بالا میبرد و یا کم زنگ میزد و من هم که خیلی بهش وابسته بودم هی گله میکردم و اونم داد میزد و دعوا شروع میشد تا اینکه بهم گفت ما دیگه باهم تفاهم نداریم تموم شه گفتم من نمیتونم و باز ادامه دادیم رابطه رو…اما دیگه من هر روز بیشتر تحقیر میشم یه روز میگه دوسم داره یه روز میگه حوصلتو ندارم ..کسی که راضی نمیشد آب توی دلم ت************ بخوره هر روز اشکمو در میاره. حتی توی این مدت کمی رابطه جنسی هم داشتیم ولی بازم ازم دور میشه…میدونم این رابطه جنسی ارزشمو کم میکنه اما اون خواست در حد کم من هم قبول کردم میخواستم بدونه دوستش دارم ..ولی بازم اخلاقش سرده..خیلی زود عصبی میشه الکی میگه چون توی کارم موفق نیستم و نا امیدم دیگه نمیتونم تو رو هم خوشبخت کنم!!!! با همه بد اخلاقیاش نمیتونم دل بکنم اون آقام بود هنوز محبتاش از یادم نرفته. میگه نمیتونم مثل قبل باشم میگم چرا میگه نمیدونم میگه دیگه واسم خنده دار میاد که اونقدر نازتو میکشیدم…بیشتر اوقات من بهش زنگ میزنم. نمدونم چشه؟ چی کار کنم؟/
اول از همه خداروشکر کنید که ایشون رو به شما شناسوند … دوست داشتنی که بخواد تابع شرایط باشه و تغییر کنه بدرد هیچ هم نمیخوره … مسلما” شخصیت افراد رو باید در ناراحتی و خشم ببینید … بهتره حساب خودتون رو با چنین شخصی کاملا” مشخص کنید … و رابطه رو کات کنید چون شما هر کاری میتونستید برای نگه داشتن چنین رابطه ای انجام دادید …پس بهتره تکلیفتون رو در زندگی مشخص کنید و اینقدر فرصت های زندگیتون رو به خاطر یک رابطه مبهم از دست ندید
عزیزم بی پرده بگم کاری که شما کردید توی آیین عاشقی خیانت محسوب میشه و ایشون به غرورش بر خورده پس بهتره بیشتر از این خودتونو اذیت نکنید و موقعیت های دیگه ی زندگیتون رو از دست ندید شما حتی اگه با این آقا ازدواج هم کنید بعد در زندگی مشترک دچار مشکل بد بینی و بد دلی و دل سردی خواهید شد و بعدا عشق بی حد شما هم فرو کش خواهد کرد پس بهتره به دنبال آینده ای بهتر برید فراموش کردنش سخته اما امکان پذیره بهتره با کسی ازدواج کنید که براش یک لوح سفید و تمیز هستید
موفق و خوشبخت باشید
دوست گرامی نینا جان
ضمن احترامی که برای شما و نظر شما قایل هستم باید یادآوری کنم دختر عزیز ما ۳ سال هست با این آقا پسر در ارتباط هستند اما متاسفانه این آقا به هیچ چیز این خانم اهمیت نداده است. کسی که قصد ازدواج داشته باشد مطمن باشید چیزی را از خانواده اش پنهان نخواهد کرد و اینکه مادر دختر خوبمان هم خاستگاری برای دخترش معرفی کند امری بسیار طبیعی است و خیانتی از طرف دختر صورت نگرفته است
باید بگویم خداوند این دختر را خیلی دوست داشت زیرا این آقا اصلا مناسب ازدواج با ایشان نیست و امیدوارم دختر خوب ما هم به این نتیجه برسد که ایشان هیچ خیانتی نکرده و مطمن باش این پسر فقط با حرف می خاست شما رو پیش خودش نگه دارد چون این موضوع را فهمیده بود که برای نگه داشتن شما کافیست که دروغی بگوید مثل قصد ازدواج دارم درحالی که اصلا خودش قصد ازدواج نداشته استو بیشتر وقت گذرونی و الان نیز سواستفاده جنسی است،
دست از وابستگی دختر عزیزم بکش و فرصت های ازدواجت را بخاطر آدمی که اصلا قصد ازدواج نداشته است را از بین نبر. او هرگز نمی خاست تو را بگیرد. واقعیت این است