با سلام
من مردی 28 ساله هستم که 6 ماهه با دختر خاله ام ازدواج کردم . من از 8 سال پیش عاشق این خانم بودم . از همون موقع هم این موضوع رو بهش گفتم . ولی به قول خودش اون فقط به من به عنوان یه گزینه به من نگاه می کرد . اما من این موضوع رو اصلا” قبول نداشتم و ندارم چون رفتاری که با من میکرد از این فراتر بود و به عنوان یکی که دوستش داشت با من برخورد می کرد .( مثلا” شکلات میذاشت تو دستم . با من درد و دل می کرد . دستمو می گرفت و…) این رو هم بگم که در توجیه این رفتارش میگه که من میخواستم بهت نزدیک بشم که شاید بتونم دوستت داشته باشم . رفتم خواستگاریش و اونم به خواست خودش منو قبول کرد ، که بازم میگه بنا به مصلحت این کار رو کردم چون تو پسری خوش تیپ ، زیبا ، دارای کار و موقعیت اجتماعی و اقتصادی مناسب ، خانواده خوب و… بودی . اما من اذت خوشم نمی اومد . گفتم اگه وارد زندگی بشیم مثل پدر و مادرامون علاقه مند میشم . گذشت . در دوران عقد یک ساله به من گفت که من با تو مشکل دارم و نمی تونم ادامه بدم و دارم اذیت میشم . من هم اونو بردم پیش یه مشاور و بعد از مشاوره به من گفت که ادامه میده . عروسی کردیم و همه چی خوب بود . غذا و شیرینی های خوشمزه برام درست میکرد .لباسای قشنگ می پوشید و آرایش می کرد و تو رابطه جنسی هم همه جوره پایه بود. من هم در حد توانم در همه زمینه ها براش کم نمیذاشتم.( براش گل میاوردم . زیاد بوسش می کردم . حرفای خوب بهش می زدم . هدیه براش می گرفتم .اعتماد به نفسشو بالا میبردم . تو رابطه جنسی خیلی سعی میکردم ارضا بشه. و…) بعد از شش ماه حالا میگه که دیگه نمیتونه تحملم بکنه . ازم بدش میاد و متنفره . حتی صدام هم اذیتش میکنه . میگه من به تو به چشم یه برادر نگاه میکنم که هر چند شب یکبار میای به من تجاوز می کنی . افسرده شده و چیزی نمیخوره و کم میخوابه و میگه فقط طلاق بگیریم . من میگم قبول دارم که رفتاراش به قول خودش مصنوعی بوده و از این رو بوده که می خواسته به خودش فرصت بده که منو دوست داشته باشه اما مثال نقض های زیادی برای عدم اثبات این حرفش دارم ( مثلا” خیلی وقتا اون سراغ من میومده و خودشو عرضه می کرده . در نبود من ازم حمایت می کرده . حس حسادت زنانش چند بار در موردم گل کرد و …..) من همسرم و زندگیمو دوست دارم و بهش گفتم که تازمانی که متقاعدم نکنی که چرا باید جدا بشیم و مشکل قابل رفع نبود، طلاقت نمیدم. دوباره هم بردمش پیش مشاور اما مشاور میگه که تا زمانی که خودش نخواد وارد درمان بشه از دست ما کاری بر نمیاد . حالا هم به من گفته که توجهم رو به همسرم کمتر کنم و بذارم اون طرف من بیاد تا به درمان وارد بشه .من فکر میکنم که مشکل همسر من در گذشتشه ، چون اون توی یه خانواده مردونه بزرگ شده و همش مسخ شده . همسرم به خواهرش گفته که خواب دیدم برادرم باحالت از خود بیخود شده و مست اومده که بهش تجاوز کنه .گفته که وقتی دست منو میگیره انگار که دست برادرشو گرفته. به نظرم همسرم باید روانکاوی بشه یا چیزی شبیه هیپنوتیزم و خواب مغناطیسی تا مشکلش مشخص بشه. حالا از دوستان میخام منو راهنمایی کنن که چکار بکنم . اگه کسی هم باشه که بیماری همسرمو درمان کنه به من معرفی کنید . فقط تضمینی باشه . هزینش هم برام مهم نیست.