سلام
من حدود دو سال پیش با یک دختر آشنا شدم . او به من خیلی ابراز علاقه میکرد و واقعا دوسم داشت.همیشه میگفت که عاشقمه و برا اینکه پیشش بمونم خواهش میکرد و گریه میکرد
ما از لحاظ اخلاقی کاملا با هم خوب بودبم ولی چون تو این دوسال موقعیت ازدواج نداشتم و تردید داشتم از ازدواج باهاش همیشه بهش میگفتم جدا شیم.همیشه گریشو در میاوردم
مامانش در جریان تموم رابطه هامون بود.رابطه ما حتی از لحاظ جسمی هم انجام شده بخاطر خودش خواست
الان حدود یکماه که با یه پسر آشنا شده و میگه که هردو خیلی عاشق هم ان و یجورایی از نوجونی این آقا رو دوست داشته و میخوان با هم ازدواج کنند.با اون ارتباط عاطفی داره و از من جدا شد.البته خودش میگه که دلیلش این نیست و بخاطر اینه که منو دیگه نمیخواد
میدونم چقدر دختر خوبی بود و چقدر بهم وابسته بودیم ولی دیگه منو نمیخواد و الان که با خانوادم مطرح کردم و میگم میخوام بیام خواستگاریت میگه این دو سال که خواستمت کجا بودی.الان دیر شده
ولی من نمیتونم فراموشش کنم و حتی از خانوادم خواستیم بریم خواستگاری ولی میگه دیگه منو نمیخواد
الان کارم شده هرروز گزیه و سردرد

الان این دختر با شخص دیگه ای آشنا شده و باهم رابطه از طریق خانواده دارن.یعنی میگن جفتشون همو میخوان ولی اون آقا میگه باید صبر کنه که دوسال بره سربازی و بعدش بیاد خواستگاریش
این منو یکم به شک انداخته که چجوری کسی که دوسال عاشقم بود و گریه میکرد تو چند روز عاشق یه نفر دیگه شده و دیگه حتی حاضر نیست ببینه منو…ولی الان فهمیدم که منم دوسش داشتم
شما ازدواج با این شخص رو پیشهاد میدین یا جدا شدن رو؟؟

اون اصلا منو دیگه نمیخواد و میگه به هرکی جواب بدم ولی خودکشی کنم به تو جواب نمیدم………..چجوری این دختر رو برا ازدواج با خودم متقاعد کنم…لطفا کمک کنید خیلی فوریه ممنون از سایت خوبتون