بی عنوان
سلام نمیدونم از کجا بگم . چجوری شروع کنم….
من الان ۱۹ سالمه
یه پسره معمولی از خونواده متوسط ساده اهل ورزش و درس
زندگی من عالی بودم کاپیتان یکی از تیم های ملی رزمی بودم
تو شهر همه منو میشناختن واسم تو شورای شهر که مرکز استان هست
مراسم تجلیل و با کلی جوایز برگزار میکردن که تو سن من اون زمان
فقط برای من انجام شده بود.
گذشت رسید ۲ سال پیش که من به کنکور رسیدم . من به دو راهی رسیدم
۱.کنکور که علاقه زیادی فارغ از هر چی به پزشکی دارم (عاشق کمک به مردم هستم
حس خیلی خوشی بهم میده )
۲.ورزش که پیشنهاد از خارج کشور داشتم
با اصرار مادرم ۱ انتخاب کردم
ورزش فقط شد یه خاطره و رفت تو طاقچه خاطراتتم
یک سال تلاش بی مضاعقه کردم روزی ۱۶ ساعت تا اسفند ک عاشق شدم
قرار شد بعد کنکور
تنها گفت وگو مونم صبحا قبل از مدرسه .بعضی وقتا تلفنی . روز قبل کنکور
گذشت و کنکور دادم رتبه ام خیلی بد شد
اون منو تنها گذاشت رفت
خیلی عاشقش بودم اول گفتم فراموشش میکنم ولی تا الان نشد و شبی نیست که
برای اون گریه نکنم
درس میخوندم اما خیلی خوب نه برای این که فشار خونوادم از روم برداشته شه
تو ازمون تقلب کنم و ترازم بره بالا این تنها مشکل من نبود
مشکل بعدی خونوادم که مادرم فقط گیر و پدرم بیماری دوقطبی داره
و بسیار پرخاشگره با این که شغل داره تو اذهان مردم فکر میکنن ادم با اخلاقه
حتی چند بار باهم گلاویز شدیم.
فشار استرس زیاد ، پدر پرخشاگر، مادری که اصن درکم نمیکنه، عشقی که همین الان
هم بعضی وقتا بهم پی ام میده و فیلم هاش در حال دور دور با مردای غریبه برام میفرسته، ترس از بعد کنکور ،ورزشی که ازش خیلی فاصله گرفتم (۲سال), ریزش موهای سرم
تا حالا دوبار خودکشی کردم
یک بار با حلاق اویز کردم که ریسمان پاره شد
یکبار با قرص که بازم نشد
الان دیگه از همه چی باز بریدم دیگه چقدر از کجا خدا کمک بخوام
چقدر اهل بیت صدا بزنم
اوناهم از. من رو برگردوندنن
قرص برنج گیر آوردم شاید امروز شاید فردا شاید…. به زندگی نکبت بارم پایان بدم
با سلام خدمت شما دوست گرامی
دوست عزیز احساسات شما با توجه به تعارضاتی که پشت سر گذاشته اید و فقدان و شکست عاطفی که تجربه کردید کاملا قابل درک است.
به نظر می رسد این غمی که اکنون تجربه می کنید بیشتر از آنکه اثر مستقیم ناشی از خود این رویدادها باشد، به تفسیر و تعبیر و تبیین و توصیف خودتان از این وقایع باز می گردد.
مسلما مشکلات رفتاری، پرخاشگری و بیماری اطرافیان به خصوص اگر اعضای خانواده و پدر و مادرمان باشند، می تواند خیلی استرس زا و آزاردهنده باشد اما شما یک کودک نیستید که بخوااهید قربانی منفعل شرایط باشید.
خود کنکور هم استرس زیادی به همراه دارد و زمانی که با این دغدغه ها همراه شود فشار حاصل از آن چند برابر خواهد شد به خصوص اینکه به نتیجه مطلوبتان هم در این زمینه نرسیده اید و این خودش باز یک تجربه ناراحت کننده و ناخوشایند است.
همچنین شکست عاطفی باز هم خودش یک فرایند ناراحت کننده ای است که فرد طی آن متحمل احساسات هیجانات ناخوشایندی می شود و احساس شکست و تنهایی و طردشدگی را تجربه خواهد کرد.
مسئله اینجا است که تمام این موارد خودشان به تنهایی یه بحران و بار روانی هستند و برای شما پی در پی رخ داده اند و شما هم پی در پی احساسات ناکامی مختلف را تجربه کرده اید و چون در اینگونه موارد داشته رابطه های خوب و با کیفیت و دوستانه با اطرافیان می تواند منبع حمایتی خوبی باشد و ظاهرا شما از داشتن چنین منابعی محروم مانده اید، خیلی فشار زیادی را متحمل شده اید.
با وجود اینکه تمام اینها قابل درک است اما اگر بخواهید ذهنتان را صرفا درگیر این مشکلات و بحرانها بکنید، نتیجه ای جز آنچه الان در آن گیر افتاده اید، مانند فکر منفی و به دنبال آن هیجانات و احساسات دردناک و ناامیدی نخواهد داشت.
پس شاید بهتر باشد به جای تمرکز بر خود مشکلات بر اینکه چگونه می توانید با تعیین اهداف و خواسته های واقع بینانه و بعد برنامه ریزی در جهت آنها، در مسیر زندگی دلخواهتان گام های موثری بردارید.
آنچه باید بپذیرید این است که به اینگونه اتفاقات ناخوشایند که ما در انتخاب آنها نقشی نداشته ایم، مانند پدر و مادر مشکل دار و بیمار، شکست عاطفی و یا یکسری رویدادهای ناخوشایند، همواره وجود خواهند داشت و اضطلاحا به آنها سیلی واقعیت می گویند (کتابی هم با همین نام در این زمینه وجود دارد که می توانید آن را مطالعه کنید تا به خود تان برای بازگشت به زندگی کمک کنید).
برای همه افراد در دوره هایی از زندگی رخ می دهند و بهتر است در مواجهه با آن به جای اینکه خودتان را سرزنش و قضاوت منفی بکنید و به خودتان برچسب یک شکست خورده تمام عیار بزنید، سعی کنید آن بخشی که هیچوقت تحت کنترل و اراده شما نیست، مانند رفتارها و مشکلات والدینان را رها کنید و برای آن قسمتی که شما می توانید در آن نقشی داشته باشید، مانند داشتن روابطه بهتر با همین شرایط موجود با والدینتان و یا ساختن رابط با کیفیت با دوستان و یا تشکیل رابطه عاشقانه جدید و یا موفقیت تحصیلی و این قبیال خواسته ها، هدف گذاری، برنامه ریزی و تلاش کنید و سهم و نقش خودتان را با استفاده از افزایش آگاهیتان در این زمینه ها و تلاش موثر، به درستی انجام دهید.
اکنون با توجه به اینکه خلقتان به شدت پایین است و احتمالا درگیر افسردگی شده اید، بهتر است به جای اتخاذ موضع منفعل، فعالانه برای بهبود خودتان تلاش کنید و هرچه سریعتر برای اینکه کارکردهای مختلف زندگی تان مختل نشود، فعالانه تلاش کنید و از یک متخصص و روانشناس در این زمینه کمک حرفه ای دریافت نمایید تا با تمرکز بر راهکارهای مفید و موثر بتوانید در مسیر رسیدن به خواسته هایتان اقدامات موثری را انجام دهید.
میشه کمکم کنید تا تو کنکور موفق بشم ؟ این حرف های شما منو امیدوار کرد
بخدا تحمل شکست ندارم احساس ناامیدی زیادی اومده سراغم از همه چی
من پدرم به علت بیماریش دوقطبی بهش کار نمیدن و اوضاع مالی خوبی. نداریم مشاور کنکور ندارم
من اگر شکست بخورم چاره ای جز مرگ ندارم چون تحمل ناراحتی مادرمو ندارم اونا هرچی داشت داد من کتاب و ازمون گرفتم
میترسمممم میترسمممم
کمکم کنید
قرص تو دستمه
تو رو خدا دارم میمیرم
خدافظ
سلام یعنی ب خاطرکنکور چون بد دادی ولت کرد ورف یاچون زیاد باهم نمیحرفید
کاش جواب این سوال میدونستم
شاید هم میدونم باور نمیکنم
بین دل و عقلم سر این سوالات کلی دعوا بود
چرا دیگه جوابمو نمیدین؟
کمکم کنید
دوماه دیگه مونده تا کنکور
دارم دیوان میشم
میشنم یه کنج با خودم حرف میزنم و کریه میکنم
میرم لب پنجره هی فکر پریدن و مردن میاد سراغم
اقا دوماه مونده کمکم کنید تو روخدا شما به تمام مقدسات قسم
دارم غز افسردگی میمیرم چرا کمکم نمیکنید