با سلام و عرض ادب و احترام
بنده در حدود 4 سال پيش در محل كارم با يك خانمي توسط مادرشان آشنا شدم.در ابتدا همه چيز خوب بود و هيچ مشكلي وجود نداشت.اما يك شب مادر اين خانم با من تماس گرفتند و از من خواستند كه به منزلشان بروم.ايشان به من گفتن كه دخترشان مطلقه بوده و هرگز با ازدواجشان موافق نبوده است و فردي كه با او ازدواج كرده حدود 20سال از دخترشان بزرگتر بوده و متاهل بوده و دخترش را فريب داده.خب من با اين موضوع مشكلي نداشتم اما خانواده از ابتداي كار مخالفت خودشون رو اعلام كردن.بعد از مدتي از اينكه متوجه شدم ايشان مطلقه است چند روزي از ايشان خبر نداشتم و حتي درب منزل مادرشان ميرفتم جواب من رو نميدادند.بالاخره مادرشان حاضر به جواب شدند و گفتن كه دخترشان هنوز طلاق نگرفته و به اصرار دخترشان حقيقت را از من پنهان كرده بودند.بعد از مدتي كه من ارتباطم رو با ايشان قطع كرده بودم يك شب مادرشان با من تماس گرفتند و گفتند كه دخترشان به خاطر من جدا شده و هم اكنون طلاقنامه در اختيار مادرشان هست.مادر اين دختر اصرار داشت كه اگر با دخترش ارتباط براي ازدواج نداشته باشم خدارو خوش نمياد چرا كه معتقد بودند دخترشان به خاطر من طلاق گرفته بودند.خلاصه ارتباط ما دوباره شكل گرفت و مشكلاتي هم از سر راه قرار گرفت.مثلا پنهان كاري اين خانم و پرخاشگري و فحاشي كه روز به روز هم شدت ميگرفت.مشكل اصلي اين بود كه ايشان هنوز با همسر قبليشان ارتباط داشتند و تمامي اعضاي خانواده ايشان معتقد بودند كه همسر ايشان از زمان قديم دوست پدر ايشان بوده و چون پدرشان مرحوم شده اين شخص حكم پشتيبان و پدر ايشان را دارد.يكي از مشكلات اصلي من اولا تسلط مادرشان روي دختر بود به طوري كه هميشه حرف مادر اولويت داشت و زماني رسيد كه مادرشان خواستار اين بود كه من مرد مناسبي نيستم و همان همسر اول مناسب تر است حتي يك بار مادر ايشان به محل كار من امد و شروع به آبروريزي كرد و به همه گفت كه دخترش شوهر دارد و من وسط زندگيشان هستم.و مورد دوم دروغگويي و پنهان كاري اين خانواده بود به طوري كه در ارتباط با شغل پدرش به من حقيقت را نگفت يك بار گفت پدر مرحومم كارمند بانك بوده بار دوم گفت پدرم عمده فروش لباس زنانه بوده و در آخر گفت كه پدرشان كارمند اداره بيمه بوده.يك روز همسر سابق اين خانم با من تماس گرفتند و گفتند كه ميخواهند مرا ببينند كه بعد از ملاقات با ايشان اصرار داشتند كه تمامي مشكلات اين دختر زير سر مادرشان است و مادرشان زن خوبي نيست و اين دختر فقط نقش كلفت را در خانه مادر ايفا ميكند.من چند سري از اين دختر خواستم كه اگر قصد زندگي داري بيا بريم سر خونه و زندگيمون خدا هم كمكمون ميكنه اما ايشان يا قبول نميكرند يا بهانه مي اوردند مبني بر اينكه اگر ميخواهي عقد كنيم بايد حق طلاق بي قيد و شرط را به من بدهي منم در ازاي اين خواسته ميگفتم مهريه فقط يك سكه و ايشان قبول نميكرد و دعوا و درگيري و فحاشي بوجود مي امد.يكي از مشكلات اصلي من بد دهني ايشان بود كه هر روز هم بدتر ميشد.از طرفي راهنمايي همسر سابق ايشان ديگر براي من عادي شده بود.همس سابق ايشان معتقد بود كه فقط راهنمايي جهت درست زندگي كردن ميكند و در واقع سنگ زيرين آسياب است.خانواده من ارتباط ايشان همان همسر سابق اين خانم را منطقي و عقلاني نميدانستد و ايشان را فردي فريب كار ميدانستند.اين خانم در رابطه با همسر سابقشان بارها به من گفتند كه ايشان حكم حامي و پدر من را دارد و خانواده من ميگفتند كه اگر اين آقا پدر و حامي تو است پس چرا با تو ازدواج كرده است.مشكلات ما به جاي اينكه كمتر شود بيشتر شده بود.به اصرار اين خانم و پنهاني از خانواده به مدت يك سال صيغه كرديم كه نتيجه اين صيغه يك پسر 9 ماهه ميباشد.از همان زماني كه بچه دنيا آمد مادر ايشان از هيچ بدي و اذيت و آزار در حق من دريغ نكردند حتي به مدت دو ماه نگذاشتند كه من پسر خودمو ببينم.يا خواهر اين خانم يا همسر سابقشان واسطه ميشد تا من بچه خودمو ببينم.اما من هميشه نفقه پسر خودمو هر ماه به حساب اين خانم واريز ميكردم.خلاصه بعد از به دنيا آمدن بچه اخلاق اين خانم يا همسرم بدتر و بدتر شد به طوري كه به جاي اينكه از مادر خود ايراد بگيرد كه چرا نميزاري مثلا بچه پدرشو ببينه يا پدر به ديدن بچه بياد با من دعوا ميكرد و فحش ميداد كه تو خودتو راحت كردي همه زحمات بچه گردن منه ولي تو چي حتي يك شب بيخوابي نكشيدي منم متعجب ميشدم كه چرا اين حرف رو ميزنه.ميگفتم مادر تو نميزاره من كه نميتونم با يك پير زن 70 ساله درگير بشم.البته ناگفته نماند كه من بيشتر حكم آژانس داشتم براي اين خانواده.مثلا درك نميكردند كه من فردا صبح بايد برم سركار تا نصفه شب منو درگير ميكردند.اما همسر سابق ايشان معتقد بود اگر بتوانم اين خانم را از مادرش جدا كنم اين دختر خيلي خوبي است اما وقتي با مادرش است بد است چون مادرش اذيتش ميكند.ميگفت اگر اين دختر پيش مادرش نباشد زن زندگي است.خلاصه يك شب من با خواهر ايشون در تلگرام بحث كرديم ايشان به من فحش داد منم جواب دادم.ساعت 10 شب همانروز اين خانم به منزل ما زنگ زد و صداي ايشون رفت روي پيغام گير و هرچي فحش بلد بود به مادر و برادر من و خود من داد و از هيچي دريغ نكرد بالاي 5 باز زنگ زد و فقط فحش تازه به اين هم بسنده نكرد به مادر من پيام داد فقط فحش ميداد شايد بالاي 20تا پيام.البته ناگفته نماند كه مادر من به جرم فحاشي و تهمت شكايت كرده و پرونده الان در دادسرا مفتوح است.روز بعد اين خانم به سركار من آمده و شروع به آبروريزي كرد كه من با 110 تماس گرفتم كه اين خانم را بيرون كردند.بعد از اين اتفاق حدود 2 ماه من تمام ارتباط خودمو با اين خانواده به طور كامل قطع كردم.خب وقتي مادر ايشان يا خواهر ايشان نميزارند من با ايشان و پسرم ارتباط داشته باشم چطوري ميتونم پدري كنم؟
حالا بعد از دو ماه اين خانم با واسطه با من تماس گرفتند و گفتند كه با مادرش درگير شده و هيچ ارتباطي ندارد و ميخواهد با من زندگي كند و به قول خودش و خواهرش سرش به سنگ خورده و از اين حرفا.خانوادم گفتن اگر با اين خانم بري زندگي كني دور مارو خط قرمز بكش.الانم نميدونم چيكار كنم دلمم براي پسرم ميسوزه.