سلام.خداقوت
من راضیه غفوری متولد خرداد72 هستم.در سن 9 سالگی پدرم ازدست دادم تا سن 17 سالگی بامادرم تنها زندگی میکردم.(تک فرزند بودم وپدرومادرم هرکدام ازداج دومشان بود که پدرم فرزند ونوه داشت اما مادرم خیر)
سوم دبیرستان نوه خاله ام برایرخواستگاری اومدن بعد چندماه رفت کآمد من جواب مثبت دادم بعد از جواب من مادرم یه شب رازی بهم گفت
اونم این که توفرزند واقعی ما نیستی ومن چون سن بارداری ام گذشت تورو از خانواده ای به واسطه خاله ام گرفتن وگفت چیزی در موردشون نمیدونه فقط میدونسته که مومن بوده ویکی از شرایط خودشون هم همین بوده که خانواده خوبی باشن.
خلاصه من کلی داغون شدم واصلا باورم نمیشد چون واقعا دوتا فرشته بودن وهمه به پدرومادر من غبطه میخوردن.
یه ماه بعد عقدم متوجه سرطان پیشرفته مادرم شدم که دکترها قطع امید کردن وگفتن 6 ماه بیشتر زنده نیست وما سریع عروسی گرفتیم همه این ها علی رغم میل من بود چون من شرط کردم تا دوسال عقد باشبم تا من دانشگاه برم وآماده ازدواج بشم.
یه سال بعد مادرم فوت کردن ومن تصمیم گرفتم برم دنبال خانواده ام .از طریق خاله ام پیگیر شدم اما آنها گفته بودن نمیخان ارتباط باشه ومن دوباره داغون شدم وکلا بیخیال همه چی.
امسال بعد 6 سال از فوت مادرم حدود یه ماه پیش آنها شماره همسرم میدا کردن وخواستن که باهم ارتباط بگیریم. وعید یه بار قم همدیگر وخواهرا وبرادرم دیدم
البته گفتن که تا چند ماه پیش متوجه فوت ماددم نشوه بودن وآن زمان بخاطر فشار شدید مالی وناراحتی اعصاب پدرم من رو داده بودن واون زمان که من پیگیر شده بودم بچه ها بدون دانستن مساله اجازه صحبت یه نادرشون نداده بودن.
خلاصه مشکل من الان اینه که نمیخام ارتباط اگه باشه رو توی فامیل علنی کنم ومعرفی شان کنم فقط مدرشوهر ومادرشوهرم میدونن باداین اوصاف با چه هنوانی به پسر 3 ساله ام معرفی شون کنم.ترسم از آینده پسرم هست مبلدا به خاطر من سرزنش بشه.سوالم از شما اینه چطور با آنها برخورد کنم واگه بخام ارتباط بگیرم باید چطوری باشه وباچه عنوانی معرفی شان کنم؟