سلام خسته نباشید.
با دختر خانمی حدود دوسال دوست بودم خیلی دوسش دارم اونم همینطور بهم علاقه زیادی داره
من 23 سالمه و نامزدم 23 سالشه رشتمون مهندسی و تو ی پروژه با هم آشنا شدیم
ما تو مشهدیم که شهر بزرگیه و خیلی کسی به کسی کار نداره
تو دوران دوستی میدونستم بهش تجاوز شده و بهش گفتم تنهاش نمی‌ذارم کنار همیم و حالمون خوب میشه و واقعا دوستش دارم و حالش کنارم خوبه
بعد دوسال رفتم خواستگاریش براش همه کار کردم نه از علاقه نه از لحاظ مالی هیچی کم نذاشتم هرچی خواسته براش فراهم کردم حسابی دوسش داشتم به حدی تو این مدت حالش خوب شده که اصلا هیچ نشونه ای از گذشت‌ و افسردگی‌ تو رفتاراش مشخص نیست
الان حدود 7 ماهه نامزدیم (رابطه جنسی داشتیم تو این مدت و از اونجایی که خونمون نزدیکه به همه تا فرصتی پیش میومد یا اون میومد خونه ما یا من میرفتم اونجا و سکس داشتیم)
الان بعد از این مدت ی چیزایی میاد تو ذهنمو اذیت میشم
فکر این که اون عوضی با نامزدم چیکار کرده چه بلا هایی سرش آورده داره دیوونم میکنه
(خودش بهم گفته قبل از من با کسی دوست بوده اما چیزی بینشون نبوده)
خانوادم مذهبی هستم البته ی مذهبی متعادل نه ی مذهبی بد و سخت گیر
بعضی وقتا حس میکنم خانوادم حقشون نیست عروسشون همچین کسی باشه(البته نمیگم دختر بدیه واقعا دوستم داره و تو این مدت مطمعن شدم که فقط من تو زندگیشم و هیچ چیز بدی ازش ندیدم دختر خوبیه
نمیتونم ولش کنم میترسم اگه ترکش کنم داغون بشه بعد این همه سختی و اذیت شدناش کنار من حالش خوبه خوشحاله
میترسم اگه ولش کنم ی بلایی سر خودش بیاره
از طرفی دوسش دارم دلم نمیاد ناراحتیش و افسردگیشو ببینم حس حقارت کنه
به حدی بهم ریختم که تو این مدت که این افکار اومده سراغم ی خنده از ته دل نداشتم آرزو مرگ میکنم که حداقل تموم بشه این قضیه دلم میخواد ی اتفاقی بیفته که ی جوری از هم جدا بشیم که دختره اذیت نشه ضربه نخوره
هم دوستش دارم و میخوام کنارش باشم هم این افکار داره دیوونم میکنه و دلم میخواد جدا شم و تموم بشه
لطفا راهنماییم کنید