با سلام من به دختر ٢٣ ساله هستم من سال ٩٧ با يه پسري دوست شدم كه ارمني بود و خيلي اون اوايل خوب بود همه كاري برام ميكرد دوست داشت ثانيه به ثانيه پيشم باشه اين بين من يه اكيپ دوستي داشتم كه يه پسري اونجا بود كه دىست پسر من روش حساس بود طوري كه من با اين ادم حرف ميزدم ناراحت ميشد و ميگفت بين شما دوتا چيزي هست تا اين حد كه به موقع هايي آفلاين آنلاين مارو چك ميكرد و اتفاقي با هم بود ولي در اصل قضيه بين من و اين اقا چيزي نبود و هرچي بود توهمات ذهن دوست پسرم بود چون من تو روابطم با بقيه خيلي راحتم و كلا نتونستم ثابت كنم بهش تا ابنكه سرد شد هي و من نذاشتم رابطه تموم شه و همين سردي و بي اعتماديش و ناراحتياي من باعث دعواي هر روز شد تا اينكه عيد سالگردمون بود نگرفت و بعد عيد كه براش تولد گرفتم دلمو شيكوند و گفت اصلا بهم خوش نگذشت بازم با اين حال ما باهم مونديم اينم بگم كه كلا اون آدم قفلي هست و فك ميكنه هميشه حرف خودش درسته از اونور من خيلي زود عصباني ميشمو داد ميزنم تا اينكه هفته ي پيش ما دعوامون خيلي شديد شد هي ميگفت دارم عصباني ميشم منم گفتم مهم نيست گفت حرف نزن من تموم نكردم گفتم با حرف ميزنم يا پيادم كن اونم وسط اتوبان ساعت ١.٣٠ نصف شب دستي كشيد گفت به سلامت من هم عصباني بودم هم تعجب كردم ولي پياده شدم اونم گازشو گرفت و رفت منم زنگ زدم به دوستم كه با دوست پسرش بيان دنبالم اون وقت شب به هيشكي نميتونيتم زنگ بزنم تا دوستام برسن اين زود تر رسيد و ميخواست منو سوار كنه منم اولش سوار نشدم ولي وقتي ديدم كه دوستامم وسيدن و نزديكه كه دعوا بشه نشستم رفتيم دمه خونه گفت اون لحظه خودم نبودم ولي بازم عذر خواهي نكرد گفت ميتونيم بريم پيش بچه ها من عذر خواهي كنم توام بكني منم انگشتري كه واسم گرفته بودو در اوردم و رفتم ولي همش منتظر بودم برگرده عكساشم از اينستام پاك نكردم اما دو سه روز خبري ازش نبود تا اينكه خودم پي ام دادم چون ديگه سوالام داشت خفم مبكرد و وقتي قرار گذاشتبم پشيمون بود اما نميخواست برگرده ميگفت تو اين رابطه خيلي اذيت شدم احساسمو كشتي من ميپرستيدمت و ازين حرفا خلاصه گفتم برگرد برنميگشت با خواهش و اصرار برگشت فرداش كه حرف ميزديم گفتم من عوض شدم برگرد همشم ميخواد منو عوض كنه در صورتي كه خودش پر ايراده و گفت من شرط دارم يه سري شرط مسخره كه به شعورم داشت توهين ميشد گذاشت و منم گفتم نمخوام تو داري با شخصيتم بازي ميكني ولي انقد حرف زديم كه تقريبا باز اكي شديم ولي گفت يه هفته همو نبينيم نميدونم چرا و شك دارم حس ميكنم بعد يه هفته ميخواد بره و اشتباه من بود كه دوباره بهش فرصت دادم البته منم مقصر بودم نتونستم اعتمادشو جلب كنم الان ميخوام ببسنم اگر برگشت ميشه برگردم و راهي هست كه اعتمادشو جلب كنم از طرفي سرديش از بين بره و مثل قبل شه يا اينكه تا همينحاشم زيادي فرصت دادم و بايد منتظر باشم قدم اول رو اون برداره