افسردگی قدیمی
خلاصه ی سرگذشت :
در دی ماه سال 1366 بدنیا آمدم. فرزند یکی مانده به آخر هستم. 5 خواهر دارم و فقط من پسر هستم. 3 خواهر اول از پدر دیگر هستند و ما 3 فرزند بعدی از این پدر هستیم. خانواده ی تقریبا مذهبی هستیم. در سن 2 سالگی پدرم از مادرم به علت اختلافات زیاد، از هم جدا شدند. مادرم ما بچه ها را قبول کرد که بدون پرداخت نفقه از سوی پدر ما را بزرگ کند. البته آنوقت 2 تا از خواهرهام متاهل بودند. و ما 4 فرزند در خانه بودیم با مادر. دو خواهر بزرگتر و یکی کوچکتر از خودم. مادرم تا چند وقت از پدرم فراری بود تا ما بچه ها را از دست ندهد. یعنی از 5 سالگی که خاطراتم را بیاد میارم، تا آنوقت چیزی بنام پدر یادم نیست. تقریبا در 5 یا 6 سالگی بصورت اتفاقی پدرم من که همراه شوهرخواهرم در خیابان دید، گرفت و گفت این پسر من است و درگیری لفظی شد و مردم جمع شدند. و بالاخره نتیجه این شد که آدرس منزل ما را به پدرم بدهند تا هر وقت خواست بیاید و بچه ها را ببیند.(مستاجر بودیم و هر سال در یک خانه و منطقه بودیم). گاهی پدرم من و خواهر بزرگم یعنی دو فرزند اول پدرم، ما را به خانه خود می برد و یا پارک و … و بعد از یک شبانه روز به خانه ی مادرم بر می گرداند. سال های بعد (بخاطر نداشتن منزل و شرایط مناسب پدر) دیگر می آمد و فقط ما دم درب منزل مادرمان ملاقات می کرد. سال ها گذشت و مادرم بخاطر مشکلات دیگر حوصله کافی و فکر درستی نداشت و از ما که عصبی میشد به ما و پدرمان فحش می داد. کم کم بزرگتر و نوجوان شدیم التبه 3 فزرند در خانه بودیم. مادرم هر وقت هرجا عصبی میشد به پدرمان فحش و ناسزا می گفت. البته بیشتر من که تنها پسر خانه بودم ازم عصبانی میشد و جلوی دیگران هم آبروی من را می برد و فحش میداد. (البته من هم شور و شرارت های نوجوانی ام را داشتم و هم دم و هم بازی نداشتم). و گاهی مادرم از من خسته میشد و می گفت که کاش تو هم دختر میشدی مثل بقیه بچه هایم. دیگر برای به اصطلاح تربیت و کنترل من، مادرم به اکثر مرد های فامیل متوسل میشد تا من را دعوا و تنبیه کنند. در این سال های نوجوانی و جوانی، شوهرخواهر، دایی، صاحب خانه، ناظم، معلم ها و دیگر اقوام من را کتک می زدند یا دعوا می کردند و مادرم هم از آنها حمایت می کرد. من از آنها می ترسیدم و حساب می بردم. حتی کار بجای رسید که بعضی اوقات خواهرهایم در خانه اگر مشکلی میشد میگفتند که میگوییم تا آنها من را دعوا کنند و من را می ترساندند.
(مادرم خیلی دروغ در زندگی می گفت و برعکس پدرم که راستگو بود.)
اکثر اوقات تنها بودم . در مدرسه راهنمایی درس هایی مثل تاریخ و یا املاء را تک می آوردم ولی درسی مثل ریاضی را 18 میشدم. و بخاطر تک آوردنم آنها والدین را احضار می کردند و من از آمدم ماردم چون زن (مسن) بود در مدرسه پسرانه خیلی خجالت می کشیدم و مادرم می آمد، پیش ناظم من را نصیحت و موعظه می کردند. اول دبیرستان مدرسه را رها کردم. از 16 سالگی سر کار می رفتم و در حالی که هم سن و سال های من مشغول مهمانی و خوش گذارنی بودند (پسر دایی ها و پسر خواهرهایم و …). دیگر تقریبا برای من هیچ ارزش و آبرویی قائل نمی شدند. ولی در این میان اخلاق پدرم با من خیلی بهتر و خوب بود و من هم او را دوست داشتم و مادرم از همین مسئله هم خیلی ناراحت میشد. دیگه بیشتر شب ها که به خانه می آمدم تنها بودم و مادر و خواهرهایم به مهمانی می رفتند. ولی دیگر من هم از جمع و اجتماعات فراری بودم و دنبال خلوت خودم بودم.
البته من را در کودکی تا سن 9 ، 10 سالگی زیاد به مراسم و مجالس زنانه می بردند، چون جایی نداشتند تا من را بفرستند. عروسی ها، روضه ها، دورهم نشینی ها و مهمانی ها. و من دور و ورم زیاد خانم های جوان و برزگتر از خودم میدیدم. حتی در خانه هم که همه خانم کنارم بودند. البته من از همان کودکی خیلی فکر و خیال با خودم میکردم. در مورد محیط پیرامون خودم. و گاهی با دختر های فامیل و اقوام هم بازی بودم و احساس علاقه به آنها داشتم ولی خجالت می کشیدم.
مادرم تقریبا دهن بین و قدیمی بود. من به ورزش علاقه داشتم و وقتی باشگاه (رزمی، بدنسازی) می رفتم. مخالف بود و سعی می کرد من را منصرف کند و تا حدودی هم موفق می شد. حتی گاهی نمی گذاشت تنهایی سوار تاکسی شوم و دلسوزی های مادرانه میکرد. و اعتماد به نفس من از بین رفته بود. کم کم که جوان شدم و احساس نیاز به جنس مخالف داشتم و اطرفیان من (دوستان، همکاران، …) بعضی هاشون دوست دختر داشتند ولی من حسرت دوست دختر داشتم و جرات این کار را نداشتم. وفقط اطرافیانم را می دیدم و حسرت می خوردم و می سوختم. مخصوصا من در بازاری کار می کردم که خیلی خانم های مسافر و ناجور رفت و آمد می کردند و من آنجا یک شاگرد ساده بودم و فقط دلم آب میشد و از درون می سوختم. در آنجا بعضی ها زیاد دختربازی می کردند و برای دیگران تعریف می کردند. و حتی جزییات هم می گفتند. و من فقط می شنیدم و لذت شنیداری می بردم. و آنجا صحنه های جور واجور هم می دیدم.
در خانواده هم تقریبا همه فرزندان احترام و ارزش داشتند ولی من به علت نداشتن پدر مورد انتقاد همه بودم و مادرم هم از آنها حمایت می کرد. انگار همیشه من مقصر بودم…
(تقریبا از همان کودکی 5، 6 سالگی من با آلتم بازی میکردم ولی بصورت پنهانی. و تقریبا در 9، 10 سالگی خودارضایی می کردم که به اوج لذت می رسیدم. حتی در سرویس بهداشتی مدرسه. بصورت های گوناگون و جدید خودارضایی می کردم. تنها چیزی بود که می توانستم تمام احساساتم را با هر مدل و فکر و خیال که دوست دارم بر انگیخته کنم. شاید در تمام زندگی ام این مسائل جنسی تنها لذت و همدم تنهایی های من بوده است)
(تقریبا از سن 14، 15 سالگی اولین فیلم پورن را نگاه کردم و خیلی خوشم اومد تا به آنوقت فکر میکردم فقط من به این مسائل علاقه دارم و فکر نمی کردم که دیگران هم دوست دارند و حتی فیلم در این زمینه درست میکنند. و تقریبا در 17 سالگی داستان جنسی را خواندم. و دیگر خیلی پیگیر این جریانات شدم و پیش می رفتم. فیلم ها و داستان های مختلف مبتذل می دیدم و می خوندم(
دیگر همه این مسائل جنسی خیلی فشار می آورد و جمع می شد و نیاز به جنس مخالف داشتم ولی در خودم می ریختم و تبدیل به عقده ی جنسی شده بود و همش در مسائل جنسی بین دختر و پسر دچار حسرت و غبطه بودم.
تقریبا در خانواده خیلی باهم صمیمی نبودیم. دیگر خواهر بزرگترم هم ازدواج کرد. من و خواهر کوچترم ماندیم در خانه. از گذشته هم افکار جنسی من به خانه کشیده شده بود ولی در خودم خفه میکردم. ولی حالا دیگر بیشتر شده بود. فکرهای جور واجور می کردم. دیگر در سن 23 سالگی خانواده تصمیم به ازدواجم گرفتند و با دختر خانمی 16 ساله ازدواج کردیم. البته مادر بازهم در دوران خواستگاری خیلی حوصله من را نداشت. 3 ماه در عقد بودیم و سپس ازدواج کردیم. الان نزدیک 7 سال است که ازدواج کردیم. ولی از همان شب اول در نزدیکی با هم، مشکل داشتم. یعنی از جلو نمی توانستم دخول کنم ولی از طور دیگر می توانستم. ولی او از عقب هم اصلا قبول نمی کرد و خلاصه بصورت های نیمه و ناقص ارتباط برقرار می کردیم. همیشه در حسرت یک رابطه ی از عقب ماندم که ماندم. البته به اضافه ی همه آن حسرت های گذشته و حس و شور جنسی گذشته و داشتن دوست دختر و …
در نزدیکی هایم با همسرم همیشه او ناراضی بود و حق هم داشت، چون او هم کامل و خوب ارضا نمی شد و در این حین خیلی عصبانی میشد و دعوا میکردم. دیگر کم کم رابطه مان سرد که بود ولی سردتر شد.
در واقع مقابل آن همه حسرت و دیدن زنان جامعه و بازار و فامیل و اقوام، همسرم برایم هیچ نبود. و ذهنم همش درگیر آنها بود. و به روابط جنسی مختلف و گوناگون و با افراد گوناگون و سن های مختلف فکر میکرد. به خانم های 10 سال بزرگتر از خودم خیلی علاقه داشتم.
یعنی همیشه به عقده های جنسی من افزوده می شود و هیچ وقت نشد که درست و حسابی آنها را اجرا و تخلیه کنم و به مراد دلم برسم.
***
انحرافات جنسی پیش آمده برای من، در طی ناهنجاری ها و مشکلات زندگی:
تمام موارد زیر مواردی هستند که من واقعا با آنها تحریک میشوم و به اجرای آنها نیاز شدید دارم. (پیاپیش بخاطر شفافیت مطلب، معذرت میخام)
(منظور از خانم همان دختر یا زن می باشد) – رابطه جنسی با خانم های بزرگتر از خودم – رابطه جنسی با خانم های با حجاب و با تقوا – رابطه جنسی با خانم های ساده و دهاتی – رابطه جنسی با دو تا خواهر و یا دوست – رابطه جنسی با مادر و دختر – رابطه جنسی با خانم های آفریقایی (سیاه پوست) – رابطه جنسی با محارم – رابطه جنسی با اقوام و آشناها – رابطه جنسی با با همسایه ها – خوردن آلت مردان و پسران خوش تیپ و تمیز – رابطه جنسی گروهی – رابطه جنسی در بیابان ها و باغ ها – رابطه جنسی با خیانت و ناگهانی و پنهانی – خوردن واژن دخترهای باحال و تمیز – نشان دادن آلت جنسی خودم، به خانم ها – صحبت کردن مسائل جنسی در کنار خانم ها – رابطه جنسی در مکان ها عمومی در مشرف دید دیگران – رابطه جنسی با خانم های مغرور – چسبیدن به خانم ها در اجتماع (مکان های شلوغ و پرتردد) – دانستن و مطلع شدن از مسائل جنسی دیگران – تجاوز جنسی به دختران و زنان، البته با بیشترین انصاف و احترام – دیدن خانم داخل حمام و یا در حال لباس عوض کردن – و …
البته در تمام موارد فوق به علت وسواسی که دارم، باید با حفظ تمیزی و احترام انجام شود. (از زخم و خون متنفر هستم)
که آرزو و امید من اینجور مسائل شده و روز و شب را از من گرفته اند.
***
البته من تقریبا 8، 9 سال است که افسردگی هم دارم. یعنی از یکی دو سال آخر مجردی ام تا الان.
بعضی اوقات حال هیچ چیز و هیچ کسی را ندارم. از همه چیز ناامید هستم. و از خیلی کارهای زود خسته می شوم. از شروع خیلی کارها ناتوان هستم. حتی بعضی موقع ها کارهای مهم و لازم را هم نمی تواتم انجام دهم.
ولی این افسردگی من، در طول سال متغییر است. که تقریبا بسته به شرایط، کم و یا زیاد می شود. تقریبا چند سال است که در فصل تابستان، شدت افسردگی ام زیاد میشود و در فصل زمستان کمتر می شود!.
گاهی همین افسردگی، من را از همه چیز بی میل و زده میکند. حتی شاید چیزهایی که به آنها علاقه دارم.
احساس افسردگی و غمگین بودن، واکنش طبیعی بدن به مشکلات و فقدانهای زندگی است.
گاهی این احساس به یک بعد از ظهر جمعه خلاصه میشود اما زمانی که این حس چند روز یا چند هفته به درازا بکشد، شما دچار بیماری افسردگی شدهاید.
هرچند دلایل معمول ابتلا به بیماری افسردگی ترکیبی از عوامل ژنتیکی، مشخصات جسمی، شرایط محیطی و روانی افراد است.
اما معمولترین عوامل ایجاد افسردگی تغییر سطح هورمونها، عادات ارثی، حوادث و رویدادهای ناگوار زندگی و حتی آسیبها و مشکلات کودکی شناخته شده است.
افراد مبتلا به بیماری افسردگی بسته به سن و سال، جنسیت و موقعیت اجتماعی خود علائم و نشانههای مختلفی را بروز میدهند.
اما برخی از علائم شایع این بیماری میتواند مشکل در تمرکز، یادآوری جزئیات و تصمیمگیری، خستگی مداوم و کاهش انرژی.
ناامیدی و بدبینی، بیخوابی و کمخوابی، بیقراری و ناآرامی، پرخوری عصبی و یا کاهش ناگهانی اشتها، سردرد.
گرفتگی عضلات، مشکلات گوارشی، گریه کردنهای بیدلیل و … باشد.
۱- تمرین تمرکز حواس کنید.
هنگامی که شما افسرده هستید افکار منفی مانند آبی که از سد شکستهای سرایز میشود به ذهن شما هجوم میآورد.
از آنجا که نمیتوانید افکار خود را تحت کنترل درآورید ترس و درماندگی شما را فلج خواهد کرد.
کتی اسپارک روانشناس طی مطالعه ای که بر روی افراد مبتلا به بیماری اضطراب و افسردگی انجام داد .
دریافت که مدتیشن و تمرکز حواس با هدفمند کردن و متمرکز کردن ذهن بر روی سوژهای خاص در لحظه باعث الهام .
و تقویت نگرش مثبت میشود و از اینرو برای آرامش یافتن ذهن این افراد بسیار مفید و کارآمد است.
پس بنابراین زمانی که احساس کردید مورد حمله بارش افکار منفی قرار گرفتهاید بر روی یک تشک راحت با پوزیشن نیلوفر آبی قرار بگیرید و به مدتیشن بپردازید.
حالت نیلوفری یا چهارزانوی بالا، شکلی از حالت نشستن است که از سنت مراقبه در هند باستان ریشه میگیرد.
در این حالت، پاها بر روی رانهای جهت مخالف قرار داده میشوند.
این حالت نشستن یک حالت رسمیشده در سنت یوگای هندو است.
گفته میشود که این شکل از نشستن به شکل نیلوفر آبی همانندی دارد.
هدف از آن رسیدن به تنفس متناسب با نوع تمرین مراقبه (درونپویی) و رسیدن به ثبات جسمانی است.
۲- بخندید
خداوند برای غلبه بر مشکلات زندگی ۳ روش را در اختیار انسان قرار داده است: خواب، امید و خنده.
در آیین بودا، خنده از اهمیت ویژهای برخوردار است و هر بودایی باید روزانه ۱۵ دقیقه بخندد.
در آیین بودا این ۱۵ دقیقه خنده برابر با ۴ ساعت عبادت است! همچنین بعضی از مردم هند.
باتوجه به همین نظریه عادت دارند هر روز ابتدا ۳۰ دقیقه بخندند و سپس فعالیت روزانه خود را آغاز کنند.
همچنین همه ما میدانیم که اگر به مشکلات بخندیم همیشه موضوعی برای خندیدن داریم.
دانشمندان اعلام کردهاند بهترین راه درمان انواع افسردگی در انسان خندیدن است.
این روش درمانی هیچ هزینهای ندارد و همیشه در دسترس است.
خندیدن نه تنها برای از بین بردن اندوه مفید است، بلکه مقاومت بدن را در برابر انواع بیماریها افزایش میدهد.
در هنگام بروز علائم افسردگی خود را در معرض شرایط خندهآور قرار دهید.
تماشای یک فیلم کمدی، خواندن کتابهای طنز و ملاقات دوستان شوخطبع میتواند بهترین داروی شما باشد.
مهم نیست که خندههای عمیق شما کودکانه، احمقانه و یا عجیب و غریب قلمداد شود. برای خود یک جیره روزانه خندیدن لحاظ کنید تا از بسیاری از آسیبهای روحی و روانی دور بمانید.
۳- خودتان را محبوس نکنید
افسردگی را یک هیولای مخرب تصور کنید که هر روز بر روی شانه شما مینشیند .
و در گوش شما زمرمه میکند که در دنیای مملو از تاریکیها و بدیها زندگی میکنید.
مدام به شما یادآور میشود که فرد بیارزشی هستید و سزاوار و شایسته روابط اجتماعی نیستید .
و منفیبافیهایی از این قبیل. به حرف او گوش ندهید!
به گفته دکتر استفان ایلاردی، روانشناس و نویسنده کتاب «درمان افسردگی» بخشی از بیماری افسردگی انزوای اجتماعی است.
که خود به عنوان یکی از دلایل اصلی پیشرفت بیماری شمرده میشود.
ظاهرا خروج از تعاملات اجتماعی واکنشهاس استرسی و منفی مغز را افزایش میدهد.
بنابراین در دوران افسردگی با دوستان و اطرافیان قابل اعتماد خود معاشرت کنید و اجازه دهید که درگذر از این بحران به شما کمک کنند.
۴- افراد سمی را از زندگی خود دور کنید
اما از آن سو هم در نظر داشته باشید که مراوده و وقت گذراندن با کسانی که سعی میکنند .
به شما بقبولانند برای فرار از افسردگی باید آن را نادیده بگیرید هیچ سودی به حال شما ندارد.
درست مانند این است که به کسی که سرطان دارد بگوییم تومورهای بدخیمات را کوچک کن یا از کسی که دیابت دارد بخواهیم قند را از خونش خارج کند.
به گفته دبورا سرانی نویسنده کتاب زندگی با افسردگی، به عنوان بخشی از نیازهای شما در درمان افسردگی شما باید بیاموزید که افکار منفی را به افکار مثبت تبدیل کنید.
بنابراین احاطه شدن شما با افرادی با افکار مثبت و پذیرش نگرش آنها به شما کمک میکند .
که مثبتاندیشی را در ذهن خود پرورش دهید و در حقیقت در محیطی شفابخش قرار بگیرید.
۵- احتیاط در مصرف مواد اعتیادآور!
به عنوان درمان سنتی و گیاهی افسردگی، مصرف گیاه شاهدانه و سیلوسایبین (مادهای توهمزا است.
قارچهای سیلوسایبین یا قارچهای جادویی حاوی سیلوسایبین هستند که به صورت تفریحی و سنتی مورد استفاده قرار میگرفتهاند) معمول بوده است.
اما توجه داشته باشید که هر دوی این مواد پتانسیل تبدیل شدن به ماده مخدر را برای بدن دارند که میتواند اثرات روانی بدتری را ایجاد کند.
۶- مواد غذایی مفید بخورید
ویتامین D میتواند افسردگی، زوال عقل و دیابت را کاهش دهد.
اما برای درمان افسردگی مصرف مواد مغذی دیگری هم میتواند کمککننده باشد.
که خوشبختانه به صورت روزانه کم و بیش این مواد به بدن ما میرسند.
موادی نظیر اسیدهای آمینه، فولات، ید، آهن، منیزیم، اسیدهای چرب، امگا ۳، سلنیوم، ویتامین B و روی.
و البته در کنار این مواد مفید، مواد غذایی وجود دارد که موجب اختلال در سطح قند خون، سیستم عصبی.
و یا صدمه به مغز میشود که باید از خوردن آنها حتی الامکان اجتناب کرد.
موادی نظیر الکل، کافئین، شیرین کنندههای مصنوعی، روغن هیدروژنه، مواد غذایی فرآوری شده، قند تصفیه شده و غذاهای غنی شده با سدیم.
۷- طب سوزنی را امتحان کنید
با توجه به مطالعهای که در نشریه زنان و مامایی منتشر شده است، طب سوزنی میتواند در درمان افسردگس مفید باشد.
محققان با انجام طب سوزنی بر روی ۱۵۰ زن باردار توانستند علائم افسردگی را در این افراد تا ۶۳ درصد بهبود بخشند
اگرچه نتیجهگیری قطعی در خصوص نقش طب سوزنی بر روی سلامت روح و روان نیاز به تحقیقات بیشتر دارد.
اما شما هم میتوانید در حالی که در انتظار اثبات قطعی اثرات طب سوزنی هستید از عملکرد مثبت آن بهرهمند شوید.
۸- ورزش کنید
گرچه افسردگی تمام انرژی شما را میگیرد، اما ورزش کردن (هرچند با وجود افسردگی کار سادهای نیست) به اندازه داروهای ضدافسردگی یا حتی بیشتر از آنها مفید است.
در مطالعه دکتر وایلس ۱۱۵۰ مرد انگلیسی میانسال طی ۱۰ سال مورد بررسی قرار گرفتند و نتیجه تحقیق حاکی از آن بود.
مردانی که ورزش منظم دارند یک چهارم کمتر از سایرین به حالت افسردگی دچار می شوند.
فعالیت بدنی به عنوان راهی برای کسب تناسب اندام و رفع فشار خون بالا، دیابت، چاقی و دیگر بیماری ها هواداران خود را دارد.
تحقیقات در حال گسترش نشان می دهد که فعالیت جسمی می تواند سبب تخفیف نشانه های برخی اختلالات روانی مثل اضطراب و افسردگی و مانع عود بعد از درمان شود.
به گزارش سایت سایکولوژی مترز، یک گروه تحقیقاتی از دانشگاه پنی مک کولاگ دریافتهاند.
که ورزش هم در مدت کوتاه و هم در طولانی مدت یک داروی ضدافسردگی مفید است.
ورزش در امر کاهش افسردگی بیشترین تاثیر را در افرادی داشته که از فعالیت بدنی بیشتری برخوردارند.
و همچنین با این که در همه طبقات سنی به میزان قابل ملاحظه ای از افسردگی میکاهد.
هر چه بر سن افراد افزوده شود، کاهش افسردگی در اثر آن بیشتر است.
ورزش برای هر دو جنس زنان و مردان سودمند است و پیادهروی و دویدن آرام بیش از سایر انواع حرکات ورزشی در کاهش افسردگی موثرند.
هر چه مدت برنامه ورزشی و تعداد جلسات آن بیشتر باشد، تاثیر آن در کاهش افسردگی بیشتر است.
موثرترین و بهترین روش درمان افسردگی همراه ساختن روان درمانی و ورزش است.
بنابراین متخصصان، ورزش را به عنوان بخشی از برنامه درمان افسردگی به بیماران توصیه میکنند.
انجام مرتب و منظم تمرینات ورزشی با شدت و ریتم مناسب باعث بالا رفتن سطح آمادگی جسمانی و در نتیجه توانا شدن قلب و عروق شما میشود .
که خود باعث کاهش پاسخ به استرس های قلبی- عروقی شده و پاسخ های هیجانی و روانی شما را نسبت به استرس نیز کاهش میدهد.
به عبارتی با ایجاد و توانایی فیزیکی و بدنی به وسیله تمرینات ورزشی این تفکر مثبت که «من قوی هستم .
و در مقابل سختیها و مشکلات مقاوم شدهام» قوت گرفته و از لحاظ روانی نیز شما را در موقعیت خوبی برای مواجهه.
و مقابله با استرس قرار میدهد که خود، واکنشهای فیزیولوژیک مثبتی را در پی خواهد داشت.
۹- باغبانی کنید
دست به کار شوید. هر چند که با زندگیهای امروزی امکان باغبانی در حیاطهای با صفا و باغچههای زیبا برای همه افراد میسر نیست.
اما پرورش گل و گیاه در آپارتمان هم میتواند تاثیر مثبت خود را داشته باشد.
حتی میتوانید بخش کوچکی از مواد غذایی خود را در گلدانهای خانگی پرورش دهید .
و علاوه بر بهرهگیری از انرژی مثبت باغبانی، غذایی سالم را نوش جان کنید.
نگران نباشید که در باغبانی مهارتی ندارید همین که بتوانید به عنوان سرگرمی به این کار بپردازید کافی است.
در نظرسنجی که اخیرا انجام شده است میزان شادی و رضایت از زندگی باغبانان از افرادی که باغبانی نمیکنند به طرز قابل ملاحظهای بیشتر است.
۱۰- در انجام امور داوطلبانه بر اساس باورها و اعتقادات خود پیش قدم شوید
در پارهای شرایط صحبت با آشنایان در زمینه افسردگی کافی نیست.
احساس میکنید که باید به سراغ حلقه یزرگتری از افراد (دوستان، همکاران و …) بروید. این نشانه خوبی است.
در چنین حالی سعی کنید به سراغ سازمانهایی بروید که هدف و شعارشان به دلتان مینشیند.
به صورت داوطلبانه برای آن ها کار کنید.
کسی چه می داند، شاید بتوانید از این طریق نشانههای افسردگی را از خودتان دور کرده، سلامتیتان را بهبود دهید.
و ریسک «مرگ» را تا ۲۲ درصد کم کنید! به هر حال دست از مبارزه بر ندارید.
نکته مهم در مورد افسردگی این است: ممکن است مجبور شوید تا آخر عمرتان با آن بجنگید.
چرا که عادت و شیوه افسردگی این است رد شما را بگیرد و به شما بچسبد .
و هرجای خانه که میروید و درست لحظه ای که انتظارش را ندارید، بر سر و صورت شما بکوبد.
با همه این ها اگر بتوانید با تکنیک هایی که اشاره کردیم، با آن کنار بیایید شما هم می توانید در هر برخورد بر سرش بکوبید و شکستش دهید.
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
دفتر قیطریه:
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸ خط ویژه
مشاوره روانشناسي تلگرامي:
http://t.me/kanonmoshaveran_bot