من به خاطر اضطرابی که داشتم بهم داروی راهاکین رو تجویز کردن پدرم هم اومد واسه پیگیری درمانم چون فرار کرده بودم و شهر ارومیه بودم من واقعیتش ی بار قصد خودکشی داشتم و داروی رهاکین رو نزدیک به ۵۰ عدد رو باهم انداختم احساس میکنم تازه داروهام اثرشون رو گذاشتن و خیلی بدتر شده حالم بیشتر از قبل به خودکشی فکر میکنم و هیچ امیدی برای ادامه ی زندگی ندارمم شب ها اصلا نمیتونم بخوابم و مجبورم قرص خواب مصرف کنم و عصبی تر از قبل شدم اصلا نمیتونم خشممو کنترل کنم من احساس میکنم حالت های دو قطبی پیدا کردم و موقعی که ناراحتم واقعا حالم بده و خوشحالی های کوتاه مدت دارم ولی خیلی عمیق و درحد خیلی زیاد همین تصمیم هایی هم ک گرفتم به خاطر مشکل روحی که دارمه.تو اینترنت راجبش تحقیق کردم که ادم های این دسته تصمیمات خیلی آنی میگیرن و اصلا به عواقب بعدش فکر نمیکنن.تا چند هفته پیش موقعی که پدرم یا اطافیان پدریم میگفتن اشتباه کردی و بیماری خیلی بهم برمیخورد و ازشون تنفر پیدا میکردم اما الان واقعا پی میبرم درست میگفتن چون واقعا من این مشکلو دارم میخوام با یکی صحبت کنم اما واقعا نمیشه پیش مشاوری برم و دلم نمیخواد کسی راجب بیماریم از طرف شوهرم بفهمن
اگه میتونید منو راهنمایی کنید چون تنها راه من برای کناره گیری از مسائل و مشکلات زندگیم درسمه که پشت کنکوریم اما به خاطر افسردگی نمیتونم نه تمرکز کنم و نه امیدی دارم گاهی وقت ها به خاطر یک انگیزه ای که آنی به مغزم میاد میتونم از جام بلند شم و کتابم رو دستم بگیرم اما مغزم و ذهنم اجازه ی تحلیل مسائل رو بهم نمیده.هرشب و تمام زندگیم گریه هست تمام مدت زندگیم پوچی و بی معنی بودن زندگی رو بهم تلقی میکنه دردلم فقط پر از اشوب و استرس و نا امیدیه و فکر میکنم تنها راهم خلاص شدن از زندگیمه اما ترسم هم اینه که دوباره برگردم به این زندگی و طعنه های اطرافیانم حالمو بدتر کنه اینکه چرا این کارو کردی و چرا خودکشی خواستی بکنی من واقعا احتیاج دارم به صحبت های شما امیدوارم بتونید جوابمو بدید خیلی ممنونم