با سلام من پسری بیست ساله هستم پدر و مادرم قریب به ده سال پیش از هم جدا شدن و من تقریبا هفت ساله مادرم و ندیدم یعنی از وقتی ازدواج مجدد کرد پدرم ادم خانم بازیه زن دومشم از شهرستان گرفتش که فقط تو خونش کار کنه و به رفتارش کاری نداشته باشه من دانشجو بودم ترم اول شهریه دانشگاهم و دادم ولی ترم بعد نتونسم پدرم وضع مالیش خوبه ولی اصلا بفکر بچه نیس همیشه میگه اگه شما نبودید منظورش منو برادرمه من خیلی پیشرفت میکردم به من به عنوان یه کالا یا نمیدونم یچیزی که میخادش ازش بازدهی بگیره نگاه میکنه میگه درس نخون برو سر کار دکتر من افسرده گی گرفتم میخام برم مادرم و ببینم ولی حس میکنم اون هم نسبت بمن خیلی بیتوجه اگه نگران من بود خب میومد منو میدید حتما اینطوری راحت تر بود دکتر بشدت احساس افسردگی و غم و کمبود محبت میکنم قصد خودکشی دارم زندگی من جزییات خیلی بیشتری هم داره ولی با تایپ قابل بیان نیس