سلام
در سن 18 سالگی پسرخاله من،به خاستگاری امد و با توجه به اینک خودم هم از او خوشم میامد تمایل به این ازدواج داشتم .اما خانواده من وعده را به بعد از کنکور و دانشگاه من گذاشتن در این مدت ززیر نظر خانواده ما با هم صحبت میکردیم،بعد از دو سسال با وجود خاستگاری های زیاد ک رد کردم،پسری به من درخواست ازدواج داد و من نیز چون شناخت از اخلاق این پسر داشتم(هم کلاسیم بود)خوشم اومد ازش ئ هر از گاهی با هم حرف میزدیم.تا اینک قضیه پسر خاله منو فهمید که صحبت میکنیم و موجب بی اعتمادی شد.الان که 24 سالمه اگ بخوام به مورد ازدواجم فک کنم شاید این پسر غریبه بیشتر به معیارام ندیک باشه ولی فک میکنم که دوستم نداره .ولی از طرفی هم فک میکنم پسر خالمو چند سال معطل کردم و الان گناه میکنم با رد کردنش بماند ک میترسم با رد کردنش کسی و از دست بدم که خیلی دوستم داره ..سر ی دوراهی بد موندم ..که قبول کنم یا نه ..که ازدواج کنم با کی؟پدرم 86 سال دارن یجورایی قدرت تصمیم گیریم پایین اومده بخاطر این قضیه ..اگ سن پدرم بالا نبود قطعا جواب رد به هردو میدادم و مشغول درس و زندگی مجردیم میشدم ..راهنمایی میخام کمک میخام که در بیام از این سردرگمی …و اینکه بفهمم چجوری متوجه دوست داشتن کسی بشم..
من مقصر بدبختی خودمم ..
با پسر خالم مشاوره ازدواج رفتیم تقریبا در سن 22 سالگیم تیپ شخصیتی من ایده ال گرا بود و اون ادمی معمولی و شاید پایین تر ..ممنون میشم کمک کنید