با سلام
چند سال پيش در محل كارم با خانمي آشنا شدم براي ازدواج كه اين خانم بيوه بود.از همون ابتدا خانواده من مخالفت كردند و برعكس مادر اين خانم در كوچكترين مسائل بين من و اين خانم دخالت ميكرد تا اينكه بصورت موقت صيغه كرديم به مدت يك سال كه حاصل اين صيغه موقت يك پسر بچه 9 ماهه است.به خاطر فحاشي اين خانم و مادرشون و اينكه اين خانم وابستگي به مادرشون داشتند و از ايشون پيروي ميكردند من قصد ادامه دادن نداشتم.يك روز به خاطر اينكه من با خواهرشون درگير شدم شبانه به مادر من هم زنگ زدند هم پيام دادن و فقط فحاشي و فحشاي ركيك و ناموسي به مادر من دادند و فرداي آن روز به محل كار من امدند و آبروريزي و بي حرمتي كردن.من حدود دوماه ارتباط خودمو با اين خانم قطع كردم حالا بعد دوماه ايشون با واسطه تماس گرفتند و گفتن كه ديگه با مادرشون ارتباط ندارن و خواستار زندگي با من هستند اما من ديگر به ايشان اعتماد ندارم و از طرفي دلم هم براي پسرم ميسوزه واقعا نميدونم بايد چيكار كنم